زنان علیه مردان | آرمان امروز


اِما داناهیو [Emma Donoghue] با هفتمین رمانش «اتاق» دنیای ادبیات را غافلگیر کرد: او سیصدوپنجاه صفحه رمان را در یک فضای محدود (اتاق) با کاراکتر محدود (مادر و پسر پنج‌ساله‌اش) طوری روایت کرد که هر خواننده‌ای را در هر نقطه از زمین، شگفت‌زده کرد. این رمان وقتی در سال 2010 منتشر شد، انبوهی از جوایز و ستایش‌ها را از آن خود کرد، از جمله: کتاب سال نیویورک‌تایمز، کتاب سال انجمن کتابخانه‌های آمریکا، کتاب سال ایرلند، جایزه داستانی زنان، جایزه کتاب سالن، جایزه ادبیات معاصر کشورهای مشترک‌المنافع و نامزدی نهایی جایزه بوکر و جایزه بین‌المللی دوبلین.

خلاصه رمان جذبه ستاره‌ها» [The pull of the stars]  اما داناهیو [Emma Donoghue]

پس از «اتاق» داناهیو چند رمان منتشر کرد و حالا تازه‌ترین رمانش «جذبه ستاره‌ها» [The pull of the stars] در 2022 منتشر شده و ترجمه فارسی آن توسط پروانه عزیزی در نشر کتاب دیدآور. در این رمان جدید، گیرا و خواندنی داناهیو، بیمارستانی بزرگ در زیر بار انبوه قربانیان یک بیماری جدید و کشنده کمر خم کرده است. صدای سرفه‌های رنجور فضا را پر کرده است درحالی‌که توزیع‌کنندگان دارو قادر به تأمین نیازها نیستند و زدن ماسک به امری عادی در خیابان‌ها تبدیل شده است. در این اثنا، دولت با بوق و کرنا به تبلیغ داروهای ناکارآمد روی آورده و ادعا دارد که همه‌گیری را مهار کرده است.

شباهت‌ها با سال 2020 انکارناپذیر است، اما این به‌معنای پیشگویی نیست، بلکه روایت تاریخ است. زمان رویدادها 1918 است و البته که بیماری نیز آنفولانزا است. همان‌طور که داناهیو نیز در یادداشت نویسنده به آن اشاره کرده است، «جذبه ستاره‌ها، داستانی تخیلی است که با واقعیت‌ پیوند خورده است.»

در ابتدای رمان، به‌واسطه همه‌گیری، بیمارستانی در دوبلین مجبور است که با تعداد دوبرابری بیماران نسبت به‌شرایط عادی و یک‌چهارم خدمه درمانی به کار خود ادامه دهد. جولیا پاور، قابله بیست‌ونه‌ساله، ناگهان درمی‌یابد که تنها پرستار کشیک شب بخش «تب/زایمان» است، بخشی موقتی که برای بیمارانی که گذشته از ابتلا به بیماری آنفولانزا باردار نیز هستند برپا شده است.

خوانندگانی که با اثر استادانه و پرفروش سال 2010 داناهیو، «اتاق» آشنا هستند، هیجان متمرکزی که او قادر به خلق‌کردن آن در فضاهای محدود است را به‌یاد خواهند آورد. مانند «اتاق،» کُلِ وقایع «جذبه ستاره‌ها» نیز تقریبا در یک اتاق جریان دارد و در ادامه سرعت یک اثر پرهیجان را به خود می‌گیرد. در طول سه روز عذاب‌آلود در این «گوشه کوچک طاعون‌زده و خسته از ستیز دنیا،» جولیا از بالین یک بیمار به بالین بیماری دیگر می‌شتابد تا اندک مداوایی که از دستش برمی‌آید و بیشتر شامل ویسکی و کلرفورم می‌شود را برای آنان انجام دهد. یک روز خوب روزی است که کسی نمیرد.

به‌دلیل نیاز شدید بیمارستان به دکتر، مقامات آن خیلی زود از دکتر کاتلین لین، پزشک برجسته زنان (و شخصیت واقعی تاریخی)، دعوت به همکاری می‌کنند. او به‌دلیل نقشی که در خیزش سال 1916 شین‌فین داشته از طرف پلیس دوبلین یک مجرم تحت تعقیب محسوب می‌شود. درنهایت نیز این دکتر لین فرهیخته و سنت‌شکن الهام‌بخش نوعی بیداری سیاسی در ذهن عملگرای جولیا می‌شود. در کنار جولیا و دکتر لین داوطلبی جوان به‌نام برایدی سووینی نیز هست که محصول یتیم‌خانه‌ای چنان اهمالگر است که او حتی سن دقیق خود را هم نمی‌داند. برایدی فقدان تجربه درمانی‌اش را با مهربانی و بصیرت خود جبران می‌کند.

این زنان توانا همراه باهم با عبور از یک بحران وارد بحرانی دیگر می شوند: خون‌ریزی‌های کشنده، تب‌های فزاینده‌ای که منجر به تشنج می‌شوند، افزایش آمار ابتلاء به آنفولانزا با سرعتی وحشتناک که در عرض چند ساعت تبدیل به سیانوز (کبودی پوست بدن) می‌شود و چندین زایمان زودرس که از عوارض مشهودگونه آنفولانزای سال 1918 بود. زندگی آنها در جدالی دائم با «مرد استخوانی»ــ نام مستعاری که جولیا در دوران کودکی به مرگ داده بود ــ درهم تنیده می‌شود.

فضای محدود بخش زایمان به داناهیو فرصت می‌دهد که بر یکی از جذاب‌ترین مشغولیت‌های ذهنی رمان تمرکز کند: زندگی و بدن زنان. داناهیو به ریزترین جزئیات جسمی زنان می‌پردازد. صحنه‌های بخش «تب/زایمان» چنان مسحورکننده هستند که با خروج از آنجا رمان کمی از حرارت و واقع‌گرایی خود را از دست می‌دهد، اما خوشبختانه تعداد این خروج‌ها اندک هستند. به‌نظر می‌رسد که داناهیو علاقه خاصی به داستان‌های تک‌مکانی دارد ــ روشی که او را قادر می‌سازد که محدودیت‌ها و ناعدالتی‌های عمده‌تر کُل جامعه ایرلند را آشکار سازد.

در میان بیماران بخش، مادری ازدواج نکرده از «انجمن حمایت از مادر و فرزند» نیز هست که سرپرستی فرزندش، به محض اینکه از شیر گرفته شد، از او سلب شده و به سیستم پرورشگاه‌های ایرلند سپرده خواهد شد. بیماری دیگر که از شدت تب دچار هذیان شده دوازدهمین فرزندش را حامله است، این مورد جولیا را به یاد گفته‌ای قدیمی می‌اندازد که می‌گوید: «عشق زن زمانی به مردش ثابت می‌شود که دوازدهمین بچه را هم برای او بیاورد.» جوان‌ترین بیمار بخش دختری هفده‌ساله است که مادر خودش را در حین زایمان از دست داده است: این دختر هنگام ورود به بخش هشت‌ماهه حامله است اما چنان با کارکرد اندام باروری زنان ناآشنا است که گمان می‌کند قرار است بچه‌اش از طریق ناف او به دنیا بیاید.

در یک جا، دکتر لین اشاره می‌کند که واژه «آنفولانزا» از عبارت ایتالیایی «influenza delle stelle»، به‌معنای جذبه ستارگان گرفته شده است. اما از دید این رمان تاثیرگذار مسیر زندگی این زنان چندان ربطی به تقدیر آسمانی ندارد، بلکه ناشی از فقر، زن‌ستیزی، آزار و فرهنگی است که زنان را وادار می‌کند که بار مشقاتی را که مردان نیز باید در آن سهیم باشند به‌تنهایی بر دوش بکشند و در این میان نیز بچه‌ها هستند که از پیامدهای آن آسیب می‌بینند.

جولیا یکی از بیماران بی‌نوای خود را چنین ترسیم می‌کند: «مادر بیست‌وچهارساله پنج فرزند، دختری دچار سوتغذیه از تبار نسل‌های دچار سوتغذیه، سفید مثل کاغذ، با دور چشمانی قرمز رنگ، ابروان فروافتاده، اندام استخوانی با رگ‌هایی که به ریسمان گوریده آبی رنگی می‌ماند. ایلین دیواین تمام روزگار بزرگسالی‌اش بر لبه پرتگاه راه می‌رفت و این بیماری فقط تلنگری برای سقوط او بود.»

در جایی از «جذبه ستاره‌ها،» دکتر لین که دارد از آمار بالای فقر و مرگ‌ومیر نوزادان انتقاد می‌کند با سماجت جولیای خسته و وامانده روبه‌رو می‌شود که می‌گوید: برای سیاست وقت ندارد. اما دکتر لین در پاسخ او عبارتی را به‌کار می‌برد که به‌نظر می‌رسد به همان اندازه زمان او به زمانه ما هم ارتباط پیدا می‌کند: «آه، اما همه‌چیز سیاست است، مگر این را نمی‌دانستی؟» منظور او همان چیزی است که همه ما می‌دانیم: اینکه ستاره‌ها عاملان گسترش و تقسیم بیماری‌ها نیستند. درعوض این بیماری‌ها اکثر اوقات اقشاری را دربرمی‌گیرند که از طرف جامعه نادیده انگاشته شده و مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...