کتاب «دوران سیال: زندگی در عصر عدم قطعیت» [Liquid Times: Living in an Age of Uncertainty] نوشته زیگمونت باومن [Zygmunt Bauman]، یکی از برجستهترین آثار این جامعهشناس لهستانی است که به بررسی ویژگیهای زندگی در دوران مدرنیته سیال میپردازد. او با معرفی مفهوم «مدرنیته سیال»، جهانی را توصیف میکند که در آن ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به دلیل جهانی شدن، تغییرات سریع و جدایی قدرت از سیاست، شکننده و موقت شدهاند. کتاب حاضر از ۵ فصل به همراه مقدمه تشکیل شده است که در ادامه به معرفی اجمالی هریک میپردازیم.
![دوران سیال: زندگی در عصر عدم قطعیت» [Liquid Times: Living in an Age of Uncertainty] نوشته زیگمونت باومن [Zygmunt Bauman]](/files/175532912781648680.jpg)
مقدمه: شجاعانه به سوی کانون عدم قطعیتها
باومن در مقدمه کتاب، مفهوم مدرنیته سیال را بهعنوان دورهای توصیف میکند که در آن ساختارهای سنتی و پایدار جای خود را به ارتباطات شبکهای، گذرا و ناپایدار سپردهاند. او دو تغییر مهم را در این عصر برجسته میسازد: ۱- جدایی قدرت و سیاست: قدرت از چارچوب دولتهای ملی به عرصههای جهانی و فراملی انتقال یافته، در حالی که سیاست همچنان در سطح محلی محدود مانده و از تأثیرگذاری بر این قدرتها ناتوان است. این شکاف باعث شده که دولتها در برابر چالشهای جهانی مانند تحولات اقتصادی یا مهاجرت، پاسخگویی مؤثری نداشته باشند. ۲- فردگرایی و مسئولیت شخصی: در مدرنیته سیال، افراد بهعنوان «تصمیمگیرندگان آزاد» مسئول انتخابهای خود هستند، اما این انتخابها در جهانی پر از مخاطرات غیرقابل پیشبینی و کنترلناپذیر صورت میگیرد، که به احساس ناامنی و اضطرابهای وجودی منجر میشود. باومن هدف خود را نه ارائه راهحلهای قطعی، بلکه بررسی ریشههای این عدم قطعیتها و موانع فهم آنها عنوان میکند. او تأکید دارد که این عدم قطعیتها از تحولات ساختاری عمیق در جامعه سرچشمه میگیرند و نیازمند تأمل جمعی برای مواجهه با آنهاست.
فصل اول: زندگی مدرن سیال و ترسهای آن
فصل اول کتاب با تمرکز بر مفهوم «مدرنیته سیال»، به بررسی عمیق تأثیرات تغییرات سریع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر زندگی روزمره و ایجاد ترسهای وجودی میپردازد. باومن استدلال میکند که در دنیای معاصر، ساختارهای سنتی و ثابت جای خود را به روابط موقت، شکننده و شبکهای دادهاند، که این سیالیت به احساس ناامنی دائمی منجر شده است. او با نقلقولی قدیمی آغاز میکند که «برای صلح باید به عدالت اهمیت داد»، و تأکید میکند که بیعدالتی در دنیای مدرن دیگر به محلهها یا جوامع محلی محدود نیست، بلکه به دلیل جهانی شدن سرمایه و کالاها، در مقیاس جهانی رخ میدهد. هر اتفاقی در یک نقطه از جهان بر زندگی، امیدها و انتظارات مردم در نقاط دیگر تأثیر میگذارد، که این وابستگی متقابل به احساس ناامنی دامن زده است. او مفهوم «پیشرفت» را بازتعریف میکند و آن را به یک بازی بیپایان تشبیه میکند، مشابه «بازی صندلیهای موسیقی»، که در آن لحظهای غفلت به حذف شدن و طرد دائمی منجر میشود. این دیدگاه جدید از پیشرفت، که دیگر به معنای حرکت به سوی یک هدف ثابت نیست، ترس از «جا ماندن» را در افراد ایجاد میکند. این ترس در بازارهای کار و کالاها، که دائماً در حال تغییر هستند، شدت مییابد. افراد در این جهان سیال مجبورند دائماً خود را با شرایط جدید سازگار کنند، بدون اینکه بتوانند آینده را پیشبینی کنند یا بر آن کنترل داشته باشند.
همچنین، به تغییر نقش دولتها از ارائهدهندگان امنیت جمعی، از طریق دولتهای رفاه، به «دولت ایمنی فردی» اشاره میکند که بر امنیت شخصی و مبارزه با تهدیدات خیالی، مانند تروریسم، تمرکز دارد. این تغییر به کاهش خدمات اجتماعی و افزایش سیاستهای کیفری و امنیتی منجر شده است. باومن با اشاره به نمونههایی مانند کمپهای گوانتانامو و زندان ابوغریب، نشان میدهد که این سیاستها اغلب حقوق بشر را نقض میکنند و به جای کاهش ترس، آن را تقویت میکنند. او استدلال میکند که دولتها و رسانهها با بزرگنمایی تهدیدات، مانند «حلقه ریتسین لندن» که بعداً مشخص شد وجود خارجی نداشته، به ایجاد «توهم تاریک» درباره خطرات کمک میکنند. این اقدامات، که گاهی با منافع سیاسی و اقتصادی همراه است، ترس را به ابزاری برای کنترل اجتماعی تبدیل کرده است. باومن ترسهای مدرن را «خودتقویتشونده» توصیف میکند، به این معنا که اقداماتی مانند نصب قفلهای اضافی یا افزایش نظارت، که برای کاهش ترس انجام میشوند، خود به احساس ناامنی بیشتر منجر میشوند.
او مینویسد که هر قفل اضافی روی در ورودی، جهان را خطرناکتر نشان میدهد و چرخهای از ترس و اقدامات دفاعی را تقویت میکند. این چرخه با کاهش نقش دولتهای رفاه، که زمانی بهعنوان «بیمههای جمعی» در برابر بدبیاریهای فردی عمل میکردند، تشدید شده است. باومن اشاره میکند که این کاهش، همراه با افزایش سیاستهای کیفری، مانند رشد جمعیت زندانها، به بیاعتمادی به نهادهای اجتماعی و احساس ناامنی منجر شده است. او همچنین به تأثیرات اجتماعی و فرهنگی مدرنیته سیال میپردازد. در جهانی که «جامعه» به یک «شبکه» تبدیل شده، روابط رقابتی جایگزین همکاری و همبستگی شدهاند. این تغییر به انزوای افراد و تضعیف پیوندهای اجتماعی منجر شده، زیرا افراد دیگر نمیتوانند به حمایتهای جمعی تکیه کنند. باومن با ارجاع به نویسندگانی مانند آرونذاتی روی، مایکل میچر و دیوید الهاید، تحلیل خود را با شواهد واقعی تقویت میکند و نشان میدهد که چگونه ترس به ابزاری برای کنترل سیاسی و اجتماعی تبدیل شده است. او به نمونههایی مانند استفاده از تهدیدات تروریستی برای توجیه سیاستهای محدودکننده، مانند افزایش نظارت و کاهش آزادیهای مدنی، اشاره میکند.
باومن با استفاده از استعارههایی مانند «جهان پر از خنجرها» و «بازی صندلیهای موسیقی»، تصویری زنده از جهانی ترسیم میکند که در آن امنیت واقعی دستنیافتنی است. او استدلال میکند که ترسهای مدرن، برخلاف ترسهای سنتی که به خطرات ملموس محدود بودند، به تغییرات سریع، غیرقابل پیشبینی و خارج از کنترل وابستهاند. این فصل با تأکید بر این نکته پایان مییابد که این ترسها نتیجه تغییرات ساختاری عمیق در جامعه هستند و برای مواجهه با آنها نیاز به تأمل جمعی و بازنگری در سیاستهای اجتماعی و سیاسی است. باومن خواننده را برای بررسی عمیقتر این موضوعات در فصلهای بعدی آماده میکند، جایی که به موضوعاتی مانند مهاجرت، دموکراسی و تغییرات شهری میپردازد.
فصل دوم: بشریت در حرکت
نویسنده در این فصل ازکتاب به بررسی پدیده مهاجرت و تأثیرات جهانی شدن بر جابهجایی انسانها در دنیای مدرن سیال میپردازد. او بیان میکند که سرمایهداری جهانی با تولید «انسانهای زائد» و ایجاد اردوگاههای پناهندگان، به طرد اجتماعی و نابرابریهای گسترده منجر شده است و با تحلیل تأثیرات جهانی شدن، جنگهای نامتقارن، و سیاستهای سختگیرانه مهاجرتی، نشان میدهد که چگونه این عوامل به ایجاد گروههای حاشیهای و بیهویت کمک کردهاند که در وضعیت تعلیق دائمی قرار دارند. باومن با ارجاع به ایده رزا لوکزامبورگ آغاز میکند، که معتقد بود سرمایهداری برای رشد خود به جوامع غیرسرمایهداری نیاز دارد، اما با حذف این جوامع، انسانهایی تولید میکند که جایی در اقتصاد مدرن ندارند. او این افراد را «زباله انسانی» مینامد، کسانی که به دلیل جنگ، فقر یا تغییرات اقتصادی از جوامع خود رانده شدهاند و بهعنوان مهاجران یا پناهندگان در جستوجوی سرپناه هستند.
باومن استدلال میکند که جهانی شدن، با آزادسازی جریان سرمایه و کالاها، به ایجاد شکافهای عمیق بین کشورهای ثروتمند و فقیر منجر شده و این شکافها به مهاجرت گسترده دامن زدهاند. اما این مهاجران در کشورهای مقصد با موانع قانونی و اجتماعی، مانند سیاستهای سختگیرانه مهاجرتی، مواجه میشوند که آنها را به حاشیه میراند. او به اردوگاههای پناهندگان بهعنوان نمادهای مدرنیته سیال اشاره میکند، مکانهایی که در آنها افراد به یک برچسب «پناهنده» تقلیل مییابند و در وضعیت «ترانزیت منجمد» گرفتار میشوند، جایی که نه متعلق به گذشته هستند و نه آیندهای مشخص دارند. باومن با استناد به میشل آژیه، این اردوگاهها را «فضاهای بیقانون» توصیف میکند که افراد در آنها از هویت و حقوق اولیه محروم میشوند. او مثالهایی از سیاستهای بریتانیا، مانند اقدامات دیوید بلانکت برای کاهش درخواستهای پناهندگی از طریق تهدید به قطع کمکهای مالی به کشورهای مبدأ، ارائه میدهد تا نشان دهد چگونه کشورهای ثروتمند از ورود مهاجران جلوگیری میکنند، در حالی که سرمایه آزادانه در جریان است. باومن همچنین به «جهانی شدن جنگها» اشاره میکند، که در آن درگیریها دیگر تحت کنترل دولتهای ملی نیستند و به شکل اقدامات پراکنده و غیررسمی، مانند عملیات تروریستی یا درگیریهای قومی، ظاهر میشوند.
این جنگهای نامتقارن به افزایش تعداد پناهندگان و آوارگان منجر شدهاند، که اغلب در اردوگاههایی با شرایط غیرانسانی نگهداری میشوند. او با اشاره به نمونههایی مانند وضعیت پناهندگان عراقی و سودانی، نشان میدهد که این افراد نه تنها از خانههای خود رانده شدهاند، بلکه در کشورهای میزبان نیز بهعنوان «غیرانسانی» تلقی میشوند. او مفهوم «دوقطبیهای نامتقارن» را معرفی میکند تا نشان دهد چگونه کشورهای ثروتمند مرزهای خود را برای سرمایه باز نگه میدارند، اما برای مهاجران و پناهندگان میبندند. این سیاستهای دوگانه به ایجاد یک سلسلهمراتب جهانی منجر شده که در آن ثروت و قدرت تعیینکننده اخلاق، سیاست و شرایط زندگی هستند. باومن با ارجاع به نویسندگانی مانند نائومی کلاین و گری یانگ، استدلال میکند که این نابرابریها به ایجاد «قلمروهای مرزی» منجر شدهاند، جایی که افراد زائد در شرایطی غیرانسانی نگه داشته میشوند. باومن این فصل را با تأکید بر پارادوکس مدرنیته سیال به پایان میرساند: جهانی شدن، که قرار بود جهان را به هم متصل کند، به جداسازی و طرد گروههای بزرگی از انسانها منجر شده است. او استدلال میکند که این «انسانهای زائد» نه تنها از نظر اقتصادی، بلکه از نظر اجتماعی و سیاسی نیز کنار گذاشته شدهاند، و اردوگاههای پناهندگان بهعنوان آزمایشگاههایی برای تمرین الگوهای زندگی «دائماً موقت» در مدرنیته سیال عمل میکنند. باومن با استفاده از استعارههایی مانند «کشتی ابلهان» فوکو و «غیرقابل تصورها» دریدا، تصویری تلخ از وضعیت این افراد ارائه میدهد و خواننده را به تأمل در مورد ریشههای این نابرابریها و پیامدهای آن دعوت میکند.
فصل سوم: دولت، دموکراسی و مدیریت ترسها
باومن در این فصل از کتاب به بررسی نقش دولتهای مدرن در مدیریت ترسهای ناشی از مدرنیته سیال و تأثیرات آن بر دموکراسی میپردازد. او نشان میدهد که جدایی قدرت از سیاست و افول دولت رفاه، به افزایش ناامنیهای وجودی و تضعیف پایههای دموکراتیک منجر شده است. او با تحلیل تاریخی و جامعهشناختی، نشان میدهد که چگونه دولتهای مدرن از وظیفه سنتی خود در ارائه امنیت جمعی فاصله گرفته و به سمت سیاستهای امنیتی و کیفری حرکت کردهاند که ترسها را تقویت میکنند. باومن با ارجاع به نظریه تی. اچ. مارشال آغاز میکند، که دموکراسی مدرن را در سه مرحله حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی تعریف کرده بود. حقوق مدنی به آزادیهای فردی، حقوق سیاسی به مشارکت در قانونگذاری، و حقوق اجتماعی به حمایتهای دولت رفاه، مانند بیمههای اجتماعی، اشاره دارند. او استدلال میکند که در مدرنیته سیال، حقوق اجتماعی به دلیل کاهش خدمات دولت رفاه در حال افول هستند، که این امر به کاهش اعتماد به نهادهای دموکراتیک و افزایش احساس ناامنی منجر شده است.
![خلاصه کتاب دوران سیال: زندگی در عصر عدم قطعیت» [Liquid Times: Living in an Age of Uncertainty]](/files/175532914434509344.jpg)
او مینویسد که بدون حقوق اجتماعی، حقوق مدنی و سیاسی برای بسیاری از افراد، بهویژه آنهایی که منابع اقتصادی و فرهنگی کافی ندارند، عملاً بیفایده میشوند. او به جدایی قدرت و سیاست بهعنوان یکی از ویژگیهای کلیدی مدرنیته سیال اشاره میکند. قدرت، که زمانی در دست دولتهای ملی بود، اکنون به فضاهای جهانی و فراسرزمینی منتقل شده، در حالی که سیاست همچنان در سطح محلی باقی مانده و توانایی تأثیرگذاری بر این قدرتها را ندارد. این شکاف باعث شده که دولتها نتوانند به مشکلات جهانی، مانند بیکاری، تغییرات آبوهوایی یا مهاجرت، پاسخ مؤثری بدهند. او استدلال میکند که این ناتوانی به احساس بیقدرتی و ناامنی در میان شهروندان دامن زده است. باومن همچنین به بازگشت مفهوم «طبقات خطرناک» اشاره میکند، اما برخلاف گذشته که این طبقات بهعنوان گروههای موقتاً کنار گذاشتهشده دیده میشدند، در مدرنیته سیال آنها بهعنوان «زائد» و غیرقابل بازیافت تلقی میشوند. این تغییر به سیاستهای کیفری سختگیرانه، مانند افزایش جمعیت زندانها و تمرکز بر کنترل جرم به جای حمایت اجتماعی، منجر شده است.
او با استناد به رابرت کاستل، نشان میدهد که این «طبقات خطرناک جدید» دیگر بهعنوان افرادی که میتوان آنها را بازپروری کرد و به جامعه بازگرداند، دیده نمیشوند، بلکه به حاشیه رانده شده و بهعنوان تهدیدی دائمی تلقی میگردند. او همچنین به نقش دولتها در مدیریت ترسها میپردازد و استدلال میکند که دولتهای مدرن به جای ارائه حمایتهای اجتماعی برای کاهش ترسهای وجودی، به سیاستهای امنیتی روی آوردهاند که ترس را تقویت میکنند. باومن با ارجاع به نمونههایی مانند افزایش نظارت، سیاستهای ضدتروریستی و کاهش بودجههای خدمات اجتماعی، نشان میدهد که این اقدامات به جای حل مشکلات ریشهای، به ایجاد چرخهای از ترس و ناامنی کمک میکنند. او مینویسد که دولتها با تمرکز بر «دولت ایمنی فردی» به جای «دولت رفاه»، مشروعیت خود را از دست دادهاند، زیرا دیگر نمیتوانند به وعدههای سنتی خود برای حفاظت از شهروندان عمل کنند. باومن با استفاده از استعارههایی مانند «زندگی روی شنهای روان» و «شبکههای حفاظتی پارهشده»، تصویری زنده از جهانی ترسیم میکند که در آن امنیت جمعی جای خود را به رقابت فردی و ناامنی دائمی داده است.
او استدلال میکند که این تغییرات به تضعیف همبستگی اجتماعی و افزایش فردگرایی منجر شدهاند، که افراد را در برابر خطرات جهانی آسیبپذیرتر کرده است. باومن با ارجاع به متفکرانی مانند زیگموند فروید و یورگن هابرماس، تحلیل خود را تقویت میکند و نشان میدهد که چگونه ترسهای مدرن از ناتوانی در کنترل سرنوشت جمعی ناشی میشوند. این فصل با تأکید بر این نکته پایان مییابد که افول دولت رفاه و تمرکز بر سیاستهای امنیتی، دموکراسی را در معرض خطر قرار داده است. باومن خواننده را به تأمل در مورد نیاز به بازسازی همبستگی اجتماعی و یافتن راههایی برای بازپسگیری کنترل بر نیروهای جهانی دعوت میکند، در حالی که هشدار میدهد که بدون چنین تلاشهایی، ترسها و ناامنیهای مدرنیته سیال ادامه خواهند یافت.
فصل چهارم: با هم اما جدا
در فصل چهارم کتاب نویسنده به به بررسی تغییرات در زندگی شهری و تأثیرات آن بر تعاملات اجتماعی در دنیای مدرن سیال میپردازد. باومن استدلال میکند که شهرها، که زمانی بهعنوان پناهگاههای امنیت و همبستگی شناخته میشدند، در مدرنیته سیال به منابع خطر و ناامنی تبدیل شدهاند. او با تحلیل تأثیرات جهانی شدن و سیالیت اجتماعی، نشان میدهد که چگونه شهرها به مکانهایی برای جداسازی و طرد تبدیل شدهاند، در حالی که همزمان تنوع فرهنگی و تعاملات چندفرهنگی را تجربه میکنند. او با اشاره به نقش تاریخی شهرها بهعنوان فضاهایی برای همزیستی و همکاری آغاز میکند، اما استدلال میکند که در مدرنیته سیال، شهرها به دلیل تراکم جمعیت، تنوع فرهنگی و افزایش نابرابریها، بهعنوان منابع ترس و ناامنی دیده میشوند.
او مینویسد که برخلاف گذشته، که شهرها نماد امنیت و پیشرفت بودند، امروز به دلیل حضور «غریبهها» و تهدیدات خیالی، به مکانهایی پرخطر تبدیل شدهاند. این تغییر به افزایش تمایل به جداسازی منجر شده، که در شکلهایی مانند شهرکهای محصور، دیوارهای امنیتی و سیستمهای نظارتی نمود پیدا کرده است. او دو نیروی متضاد در زندگی شهری را معرفی میکند: «میکسوفوبیا» (ترس از تنوع و غریبهها) و «میکسوفیلیا» (جذابیت به تنوع و تفاوتها). این دو نیرو به طور همزمان در شهرها عمل میکنند. میکسوفیلیا به تعاملات چندفرهنگی و جذب فرهنگهای جدید منجر میشود، مانند بازارهای چندفرهنگی یا جشنوارههای شهری، اما میکسوفوبیا به تلاش برای جداسازی و طرد، مانند ایجاد محلههای بسته یا افزایش نظارت، دامن میزند. باومن استدلال میکند که این تناقض به تنشهای اجتماعی در شهرها منجر شده، جایی که افراد همزمان به سوی تنوع جذب میشوند و از آن میترسند. باومن به «فضاهای بازدارنده» اشاره میکند، طراحیهای شهری که برای جداسازی و طرد گروههای خاصی، مانند فقرا یا مهاجران، ایجاد شدهاند.
او مثالهایی مانند دیوارهای محلههای اعیاننشین، دوربینهای نظارتی و طراحیهای معماری که برای حفظ «خلوص منطقهای» ساخته شدهاند، ارائه میدهد. این فضاها با هدف دفع «غریبهها» و ایجاد احساس امنیت برای گروههای ممتاز طراحی شدهاند، اما در واقع به تقویت میکسوفوبیا و افزایش احساس ناامنی در کل جامعه کمک میکنند. او مینویسد که این طراحیها «دیگران را بهعنوان تهدیدی دائمی» نشان میدهند و حس بیاعتمادی را در روابط اجتماعی تقویت میکنند. او همچنین به پارادوکس شهرهای جهانیشده اشاره میکند: جهانی شدن شهرها را چندفرهنگیتر کرده، اما همزمان تلاش برای جداسازی و کنترل تنوع افزایش یافته است. باومن با ارجاع به متفکرانی مانند ریچارد سنت، استدلال میکند که شهرهای مدرن به مکانهایی برای «همزیستی بدون تعامل» تبدیل شدهاند، جایی که افراد در کنار هم زندگی میکنند، اما از طریق دیوارهای فیزیکی و اجتماعی از یکدیگر جدا شدهاند. این جداسازی به تضعیف همبستگی اجتماعی و افزایش فردگرایی منجر شده، که افراد را در برابر خطرات اجتماعی و اقتصادی آسیبپذیرتر کرده است. باومن با استفاده از استعارههایی مانند «دیوارهای نامرئی» و «جزایر شهری»، تصویری زنده از شهرهای مدرن سیال ترسیم میکند، که در آن روابط اجتماعی شکننده و موقت شدهاند. او استدلال میکند که این تغییرات به کاهش حس تعلق و افزایش انزوای اجتماعی منجر شده، زیرا افراد دیگر نمیتوانند بهعنوان بخشی از یک جامعه شهری منسجم احساس امنیت کنند. با ارجاع به نمونههایی مانند شهرکهای محصور در آفریقای جنوبی یا برزیل، او نشان میدهد که چگونه این فضاها نه تنها نابرابریهای اقتصادی، بلکه نابرابریهای اجتماعی و فرهنگی را نیز تقویت میکنند. این فصل با تأکید بر این نکته پایان مییابد که شهرهای مدرن سیال، با وجود پتانسیل خود برای تقویت تعاملات چندفرهنگی، در معرض خطر تبدیل شدن به مکانهایی برای جداسازی و طرد هستند. باومن خواننده را به تأمل در مورد چگونگی بازسازی فضاهای شهری برای تقویت همبستگی و کاهش میکسوفوبیا دعوت میکند، در حالی که هشدار میدهد که بدون چنین تلاشهایی، شهرها بهعنوان منابع ناامنی و تنش باقی خواهند ماند.
فصل پنجم: آرمانشهر در عصر عدم قطعیت
در فصل پنجم نویسنده به تغییر مفهوم آرمانشهر در مدرنیته سیال و تأثیرات آن بر زندگی فردی و جمعی میپردازد. او بیان میکند که در دنیای مدرن سیال، آرمانشهر دیگر مقصدی ثابت و نهایی نیست، بلکه به فرآیند بیپایان تغییر، مصرف و بازسازی هویتهای فردی تبدیل شده است. او با تحلیل تأثیرات جهانی شدن و فردگرایی، نشان میدهد که چگونه زندگی در مدرنیته سیال به یک بازی رقابتی و بیوقفه برای شکار فرصتها تبدیل شده، که به احساس ناامنی و تعلیق دائمی منجر میشود. باومن با مقایسه آرمانشهرهای «جامد» و «سیال» آغاز میکند. در مدرنیته جامد، آرمانشهر به معنای یک جامعه ایدهآل با ساختارهای ثابت و پایدار بود که مشکلات اجتماعی را حل میکرد. اما در مدرنیته سیال، آرمانشهر به خود فرآیند تغییر و تعقیب فرصتهای جدید تبدیل شده است. او مینویسد که در این جهان، «آرمانشهر به معنای تعویض مداوم کالاها، هویتها و سبکهای زندگی است، نه رسیدن به یک مقصد نهایی». این تغییر به افزایش مصرفگرایی و فردگرایی منجر شده، جایی که افراد دائماً در حال جستوجوی «خود واقعی» یا نسخه بهتری از خود هستند، اما این جستوجو به دلیل سیالیت جهان هرگز به سرانجام نمیرسد. او زندگی در مدرنیته سیال را به شکار تشبیه میکند، که در آن افراد مانند شکارچیان دائماً در حال تعقیب فرصتها و اجتناب از «شکار شدن» توسط رقبا یا تغییرات غیرمنتظره هستند. او با ارجاع به اسلاومیر مروزک، استدلال میکند که این فرآیند به یک «بازار لباسهای فانتزی» شبیه است، جایی که افراد هویتهای جدید را امتحان میکنند، اما هیچگاه به یک هویت پایدار نمیرسند.
این بازی بیپایان به احساس عدم قطعیت و ناامنی دامن میزند، زیرا هیچ مقصد نهایی وجود ندارد و موفقیتهای موقت به سرعت جای خود را به چالشهای جدید میدهند. باومن به نقش مصرفگرایی در این آرمانشهرهای سیال میپردازد و نشان میدهد که چگونه بازارهای مدرن با ارائه کالاها و خدمات جدید، افراد را به تعویض مداوم هویتها و سبکهای زندگی تشویق میکنند. او مثالهایی مانند مد، طراحی داخلی و فناوریهای جدید را مطرح میکند که به افراد وعده «پیشرفت شخصی» میدهند، اما در واقع آنها را در چرخهای از مصرف بیپایان گرفتار میکنند. او مینویسد که این تجاریسازی پیشرفت به «تلهای» تبدیل شده که افراد را به رقابت دائمی و احساس ناکافی بودن سوق میدهد. او همچنین به تأثیرات اجتماعی این تغییرات اشاره میکند. در مدرنیته سیال، همبستگی اجتماعی جای خود را به رقابت فردی داده است. او استدلال میکند که این تمرکز بر فردگرایی، افراد را در برابر خطرات جهانی، مانند بیکاری یا تغییرات اقتصادی، آسیبپذیرتر کرده است.
او با ارجاع به متفکرانی مانند آنتونی گیدنز، نشان میدهد که جستوجوی «خود واقعی» در جهانی سیال به یک پروژه بیپایان تبدیل شده که به انزوای اجتماعی و کاهش حس تعلق منجر میشود. باومن با استفاده از استعارههایی مانند «زندگی بهعنوان شکار» و «جهان بهعنوان بازار بزرگ»، تصویری زنده از زندگی در مدرنیته سیال ترسیم میکند، که در آن افراد دائماً در حال حرکت و تغییر هستند، اما هرگز به آرامش یا ثبات نمیرسند. او به نمونههایی از فرهنگ عامه، مانند تبلیغات و رسانهها، اشاره میکند که با ترویج ایدههای «تازگی» و «خودسازی»، افراد را به این چرخه بیپایان مصرف و بازسازی هویت سوق میدهند. این فصل با تأکید بر این نکته پایان مییابد که آرمانشهرهای سیال، برخلاف وعدههایشان برای آزادی و پیشرفت، به افزایش ناامنی و بیثباتی منجر شدهاند. باومن خواننده را به تأمل در مورد پیامدهای این تغییرات دعوت میکند و هشدار میدهد که بدون بازسازی همبستگی اجتماعی و بازپسگیری کنترل بر نیروهای جهانی، زندگی در مدرنیته سیال به یک مبارزه دائمی برای بقا تبدیل خواهد شد. او استدلال میکند که این آرمانشهرهای سیال، با وجود ظاهر فریبندهشان، در نهایت به تقویت احساس تعلیق و ناپایداری در زندگی مدرن کمک میکنند.
نتیجهگیری
باومن در این بخش، با مرور موضوعات اصلی کتاب، استدلال میکند که جهانی شدن، جدایی قدرت و سیاست، افول دولت رفاه، و سیالیت روابط اجتماعی به افزایش ترسهای وجودی، ناامنی و طرد اجتماعی منجر شدهاند. او بدون ارائه راهحلهای قطعی، خواننده را به تأمل در مورد ریشههای این چالشها و ضرورت بازسازی همبستگی اجتماعی برای مواجهه با آنها دعوت میکند. نتیجهگیری باومن تصویری پیچیده و چندوجهی از زندگی در جهانی سیال ارائه میدهد که در آن افراد در برابر تغییرات سریع و غیرقابل پیشبینی آسیبپذیر شدهاند. او با مرور مفهوم مدرنیته سیال آغاز میکند، دورهای که در آن ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از حالت جامد و پایدار به روابط موقت، شکننده و شبکهای تبدیل شدهاند. او استدلال میکند که این سیالیت به یک احساس ناامنی دائمی منجر شده، زیرا افراد دیگر نمیتوانند به نهادهای سنتی مانند دولتهای ملی یا جوامع محلی برای حمایت تکیه کنند. جهانی شدن، با آزادسازی جریان سرمایه و کالاها، قدرت را از دولتهای ملی به فضاهای فراسرزمینی منتقل کرده، در حالی که سیاست همچنان در سطح محلی باقی مانده و ناتوان از تأثیرگذاری بر این نیروها است. این جدایی به احساس بیقدرتی در میان شهروندان دامن زده، که خود را در برابر تغییرات جهانی، مانند بیکاری یا مهاجرت، بیدفاع میبینند. او به ترسهای وجودی ناشی از این سیالیت اشاره میکند، که برخلاف ترسهای سنتی، به خطرات غیرملموس و غیرقابل پیشبینی وابستهاند.
باومن با ارجاع به فصلهای قبلی، نشان میدهد که چگونه این ترسها توسط سیاستهای دولتها و رسانهها تقویت میشوند. او مثالهایی مانند «جنگ علیه تروریسم» یا بزرگنمایی تهدیدات خیالی را یادآوری میکند، که به جای کاهش ناامنی، به ایجاد چرخهای خودتقویتشونده از ترس منجر شدهاند. باومن استدلال میکند که این سیاستها، که اغلب با منافع سیاسی و اقتصادی همراه هستند، به کاهش اعتماد به نهادهای اجتماعی و افزایش انزوای فردی کمک کردهاند. باومن همچنین به وضعیت مهاجران و پناهندگان، که در فصل دوم بررسی شدند، بازمیگردد و تأکید میکند که این «انسانهای زائد» قربانیان اصلی مدرنیته سیال هستند. او با اشاره به اردوگاههای پناهندگان و سیاستهای سختگیرانه مهاجرتی، نشان میدهد که چگونه جهانی شدن به ایجاد یک سلسلهمراتب جهانی منجر شده که در آن گروههای خاصی به حاشیه رانده میشوند. این طرد اجتماعی نه تنها نابرابریهای اقتصادی، بلکه نابرابریهای فرهنگی و سیاسی را نیز تقویت کرده، و افراد را در وضعیت «ترانزیت منجمد» گرفتار کرده است. او به تغییرات شهری، که در فصل چهارم تحلیل شدند، اشاره میکند و استدلال میکند که شهرهای مدرن، با وجود پتانسیل خود برای تقویت تعاملات چندفرهنگی، به مکانهایی برای جداسازی و طرد تبدیل شدهاند.
باومن با یادآوری مفاهیم میکسوفوبیا (ترس از تنوع) و میکسوفیلیا (جذابیت به تنوع)، نشان میدهد که این تناقض به تنشهای اجتماعی در شهرها دامن زده است. او مینویسد که طراحیهای شهری، مانند شهرکهای محصور یا سیستمهای نظارتی، با هدف حفظ «خلوص منطقهای» به افزایش احساس ناامنی و بیاعتمادی کمک کردهاند. باومن با مرور مفهوم آرمانشهرهای سیال از فصل پنجم، تأکید میکند که در مدرنیته سیال، آرمانشهر به فرآیند بیپایان مصرف و بازسازی هویت تبدیل شده است. او استدلال میکند که این تمرکز بر فردگرایی و مصرفگرایی، افراد را در یک بازی رقابتی بیوقفه گرفتار کرده که به جای ایجاد رضایت، به احساس ناکافی بودن و ناامنی منجر شده است. باومن با استفاده از استعاره «زندگی بهعنوان شکار»، تصویری زنده از جهانی ترسیم میکند که در آن افراد دائماً در حال تعقیب فرصتها هستند، اما هرگز به ثبات یا آرامش نمیرسند. در پایان، باومن استدلال میکند که چالشهای مدرنیته سیال نیازمند تأمل جمعی و اقدام برای بازپسگیری کنترل بر نیروهای جهانی است. او با ارجاع به متفکرانی مانند رابرت کاستل و ریچارد سنت، تأکید میکند که بازسازی همبستگی اجتماعی و تقویت نهادهای دموکراتیک تنها راه کاهش این ترسها و ناامنیهاست. با این حال، او هشدار میدهد که بدون چنین تلاشهایی، زندگی در مدرنیته سیال به یک مبارزه دائمی برای بقا تبدیل خواهد شد، که در آن افراد در برابر تغییرات سریع و غیرقابل کنترل آسیبپذیر باقی میمانند. باومن با دعوت به تأمل در مورد این مسائل، خواننده را به جستوجوی راههایی برای ایجاد جهانی عادلانهتر و پایدارتر تشویق میکند، در حالی که اذعان میکند که این مسیر پر از چالش است.
انسانشناسی و فرهنگ
................ تجربهی زندگی دوباره ...............