سمیه خاتونی | ایبنا


«خنده‌های هراس و تنهایی»، سومین اثر داستانی مسعود بربر، داستان‌نویس و پژوهشگر ادبی است، که پس از نگارش «مرزهایی که از آن گذشتی» و «اینجا خانه من است»، در سال ۱۴۰۳ منتشر شد. این رمان با نگاهی عمیق به زندگی انسان معاصر، به بررسی تقابل او با روایت‌های کهن و اساطیری می‌پردازد. بربر در این کتاب از اساطیر ایرانی استفاده می‌کند و آن‌ها را با دغدغه‌ها و چالش‌های روزمره انسان مدرن پیوند می‌زند. این تقابل در قالب روایی پیچیده و چندلایه‌ای به تصویر کشیده شده است. کتاب «خنده‌های هراس و تنهایی» به‌تازگی روانه کتابفروشی‌ها شده است. به مناسبت انتشار این کتاب با نویسنده اثر گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید:

خلاصه رمان خنده‌های هراس و تنهایی» مسعود بربر

با توجه به اینکه اثر جدید شما حاوی مفاهیمی نمادین، فلسفی و روانشناختی است، آیا در طول روایت رمان ما شاهد تحلیل‌های نویسنده در درک اثر هستیم؟

به گمان من اصولاً همه مولفه‌ها باید درخدمت داستان باشند و بنابراین در طول نگارش اثر، تمام تلاشم این است که نظر و تحلیل نویسنده را در اثر وارد نکنم چرا که این کار را خارج از اصول داستان‌نویسی امروز می‌دانم. نویسنده در داستان جایی برای خطابه‌گویی و تحلیل نظریات شخصی ندارد. مخاطب قرار است داستان بخواند نه مقاله! و در این میان هیچ چیزی از طرف نویسنده به جز در بستر داستان قرار نیست منتقل شود. داستان از طریق عناصری مشخص مانند جهان داستانی، شخصیت داستانی، موقعیت داستانی و کشمکش داستانی روایت می‌شود. هر داستان خوب قرار است اولاً یک جهان داستانی را برای مخاطب بیافریند و مخاطب را با خودش در سفر داستانی همراه کند و دوم تجربه‌ای را که شخصیت داستانی از سر می‌گذراند برای مخاطب بازآفرینی کند به نحوی که گویا خود مخاطب این تجربه را از سر می‌گذراند. البته شاید داستان از همین مسیر بتواند پرسش‌هایی را برای مخاطب ایجاد کند، اما کار داستان پاسخ دادن به پرسش‌ها نیست، پاسخ دادن کار ایدئولوژی‌ها و کارشناسان است. البته این مسئله صرفاً به داستان هم محدود نمی‌شود و به گمانم به طور کلی هنر قرار است تاثیر ایجاد کند نه اینکه پیام و نظریات مولف را کادوپیچ و ارائه کند.

با این وصف مخاطبانی را که دائماً به دنبال این هستند که از هر اثر پیامی دریافت کنند چگونه ارزیابی می‌کنید؟

صرفاً می‌توانم بگویم، اثری که به دنبال پیام دادن است، هنری نیست و در اندازه یک بوق تبلیغاتی خود را تقلیل داده است. مانند بسیاری از نویسندگان دهه ۴۰ که تحت جریان سیاسی بیماری بودند و با همین رویه تعهداتی را برای ادبیات قائل شدند که درواقع ابزار تبلیغاتی یک حزب بود. این‌ها داستان را وسیله تبلیغاتی حزب خود کردند و ادبیات ما را به تبلیغات حزبی تقلیل دادند و من کار آنها یا هر اثر تبلیغاتی دیگر را اساساً داستان نمی‌دانم.

یکی از ویژگی‌هایی کتاب «خنده‌های هراس و تنهایی»، بازشناسی انسان مدرن امروز به مثابه اساطیر کهن است و تاثیری دور از ذهن اما جاری، که اسطوره‌ها بر بشر امروز دارند. معتقدم که اساطیر کهن، حاوی روایت‌هایی‌اند که می‌توانند بر زندگی امروز ما تاثیرگذار باشند، به همین دلیل ما به شناخت آنها نیاز داریم، به‌ویژه در سرزمینی که ما گنجینه‌ای از اساطیر کهن را در تاریخ خود داریم که امروزه در بیشتر مواقع به یک زینت کتابخانه‌ای محدود شده‌اند. به نظرم نیاز است که این اساطیر بازخوانی و بازآفرینی شوند و با بهره گرفتن از آنها هویت ایرانی را بازتعریف کرد.

این تاثیر ویژه را در داستان چگونه بازنمود داده‌اید؟

در داستان «خنده‌های هراس و تنهایی» این تاثیر و تاثر دو سویه است، یعنی هم گذشته بر امروز تاثیر دارد و هم امروز بر گذشته.

یعنی از همزمانی رویدادها استفاده کرده‌اید؟

دو روایت در داستان به صورت موازی گسترده می‌شوند دریکی از روایت‌ها، راوی گشتاسب برادر زریر است و در دیگری که روایتی از دنیای امروز است راوی، پژوهشگری به نام سروش است که با وجود مسائل شخصی و عاطفی و کاری‌اش، در حال پژوهش روی داستان زریر و آتوسا است که همان داستان راوی اول است ومن به تاثیر متقابل این دو روایت بر هم پرداخته‌ام.

در معرفی کتاب اشاره شده است که داستان شما برگرفته از مکاتب فلسفی و نظریه‌های روان شناختی است، آیا در حین نوشتن داستان برایتان مهم بود که اثر در تعمیم نظریات مورد نظر باشد؟

من داستان ننوشتم که بخواهم یک مکتب فلسفی و یا روانشناختی را توضیح دهم اما به هر حال هر شخصی در طول زندگی خود به فراخور نیازش، منابع مطالعاتی و کتاب‌هایی را خوانده است که ناگزیر در متن اثرش پیدا می‌شود و ممکن است خواننده یا منتقدی اثر را تحت تاثیر آن مکتب فلسفی یا روان‌شناختی ارزیابی کند. به این طریق من هم در طول زندگی خود حتماً از این کتاب‌ها و نظریات بهره برده‌ام. از سوی دیگر نیاز داستان هم ممکن است این مکاتب و آبشخورهای فلسفی یا روان‌شناختی را تعیین کند. وقتی که قرار است با یک انسان دچار مسائل هستی‌شناسانه یا مثلاً ادراکی در مرکزیت داستان خود سر و کار داشته باشم طبیعتاً نویسنده باید نگاهش به او هستی‌شناسانه و پدیدارشناسانه باشد و البته که با این رویکرد جهان داستان دارای سویه‌های فلسفی، روانشناختی و … هم خواهد شد و این سویه‌ها نیازی است که به فراخور خود داستان گسترده می‌شوند.

عمیق‌ترین چالش انسان را در این داستان تنهایی قلمداد کرده‌اید، به نظر شما تنهایی انسان مدرن با تنهایی انسان در قبل از ایجاد شدن شبکه‌های اجتماعی و اینترنتی، قابل قیاس است؟

در طرح این مسئله اغلب دو موضوع مطرح است. اول تغییر شیوه‌های ارتباطی انسان امروز و دیروز است. انسان امروز زندگی‌اش از طریق ابزارهای ارتباطی آنلاین و ارتباطات مجازی و از راه دور است. پرداخت به این مبحث از مباحث کلیدی داستان است. منتها در ادامه می‌بینیم که حتی همین نوع تنها شدن اصلاً مضمون جدیدی در زندگی انسان و در ادبیات ما نیست، چرا که در زندگی زریر و آتوسا هم همین تنهایی با تبعاتی دیگر وجود دارد. به نظرم تنها این شیوه‌های ارتباطی است که تغییر کرده و برای ما قابل توجه شده است. مولفه‌های رنج انسانی هم از دیرباز تا کنون همچنان ادامه دارد. در داستان تنهایی به دو مسئله گره می‌خورد اولی مفهومی است به نام وانهادگی، به این معنی که انسان هیچ مسئولیت و دستاویزی بیرون از خود ندارد و هیچ چیز در درون خود و زندگی‌اش را نمی‌تواند به امری بیرون از خود ارجاع دهد و بیانگر مختار بودن و مسئول بودن انسان در اعمال و حرکاتش است و مسئله دیگر، آزادی انسان است، آزادی فردی و قربانی شدن آزادی انسان توسط افراد یا قدرت‌های مداخله‌گر از هر گروه یا به هر شکلی همواره وجود داشته و دارد و بیانگر نیاز به آزادی و تقابل با قدرت مداخله‌گر است که حالا این قدرت مداخله در هر دوره‌ای می‌تواند به شکلی باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...