یاسر نوروزی | هفت صبح


«مجموعه داستان‌های کشویی» کتابی است که به‌تازگی از سوی انتشارات نظام‌الملک منتشر شده؛ کتابی مشتمل بر چند داستان کوتاه از نویسندگانی که ممکن است کمتر اسم‌شان را شنیده باشید. بعضی از آن‌ها حتی اولین‌بار است که داستانی منتشر می‌کنند. اهمیت کتاب از این جهت است که در این وضعیت صنعت نشر، ناشری سراغ چنین کاری رفته. این ناشر البته پیش‌تر هم به گردآوری داستان با موضوعات مختلف پرداخته بود و «مجموعه داستان‌های کشویی»، سومین کتابی است که به شکل تألیف گروهی چاپ می‌کند. در واقع دو کتاب گروهی دیگر هم با عناوین «خاطرات گمشده» و «قرنطینگی» چاپ کرده بود. البته این اولین‌بار نیست که چنین کاری از سوی بعضی ناشران شکل می‌گیرد.



«مجموعه داستان‌های کشویی»؛ چرا اسم داستان‌ها را گذاشتید «کشویی»؟
همیشه به‌دنبال یک اسم بودم که تمام این قبیل رویدادها را بتواند در خود جمع‌آوری نماید تا اینکه این اسم بسیار جذاب کشویی را دبیر این مجموعه یعنی آقای محسن رحمانی عزیز پیشنهاد دادند. پیشنهادی که همان‌جا هم پذیرفته شد و هرقدر هم بیشتر از آن گذشت، بیشتر مورد پسند قرار گرفت. الحق که پیشنهاد خوبی بود. در واقع ایده نام مجموعه از جایی فراموش‌شده آمد. از آنجا که نویسندگان زیادی آثاری می‌نویسند ولی بستری برای انتشارشان نمی‌یابند و آن‌ها را در کشوی میز تحریرشان رها می‌کنند، گفتیم اسمی هم‌راستا با فرآیند مجموعه برایش انتخاب کنیم.

اکثر ناشران دنبال انتشار آثاری از چهره‌های معروف هستند. چطور شد سراغ چاپ داستان‌هایی رفتید از نویسندگانی که شناخته‌شده نیستند یا آثار فراوانی در این حوزه منتشر نکرده‌اند؟
ببینید تمام ما که درگیر کارهای فرهنگی و هنری هستیم، کاملاً از نیازها و کمبودها و دغدغه‌های اهالی آن باخبریم. همه ما می‌دانیم که هنرمندان و نویسندگان زیادی هستند که محصولات‌شان حتی به منصه رؤیت توسط مخاطب هم نمی‌رسند، چه برسد که مورد پذیرش قرار بگیرند یا خیر.

همه ما ناشران هم می‌دانیم که نویسندگان ایرانی زیادی هستند که متأسفانه روی خوشی از ناشران و البته خوانندگان نمی‌بینند. تمامی این دغدغه‌ها وجود دارند، لذا ما ناشران هم با وجود هزاران مشکلی که در این مسیر داریم شاید بشود گفت وظیفه داریم که سنگ کوچکی را از این مسیر پر از سنگلاخ برداریم. هر کس به‌اندازه زور و توانش. البته وظیفه دولت هم حمایت واقعی (نه تشریفاتی) از نویسندگان ایرانی است. ضمناً حمایت از آثار ایرانی، یک ضرورت است. چرا که ادبیات عصر حاضر باید مکتوب و منتشر گردد. در پی بیان این چکیده معضلات، انتشارات نظام‌الملک هم در پی بسترسازی، هرچند کوچک، دست به این اقدام زده است.

به‌عنوان مدیر نشر، نگرانی فروش بابت این کتاب ندارید؟ چون شنیده‌ام که قرار است چاپ چنین آثاری را ادامه بدهید.
قطعاً چاپ این قبیل کتاب‌ها نه تنها آورده اقتصادی برای انتشارات ندارد بلکه هزینه‌ای مازاد هم بر هر انتشارات تحمیل می‌کند ولی خب، قرار نیست که مبنای تمام فعالیت‌های نشر، صرفه اقتصادی باشد. هر انتشاراتی از قبیل نشر ما، کتاب‌هایی برای فروش و تأمین هزینه‌ها تولید می‌کند و کتاب‌هایی را هم در راستای اهداف و سیاست‌گذاری‌های فرهنگی خود. من بیشتر از اینکه نگرانی بابت تحمیل هزینه‌هایش داشته باشم، به آن امید دارم. چه دیدید شاید در طی زمان پرفروش شدند.

خودتان هم داستانی در مجموعه دارید به اسم «شاتوت». ماجرای کودکی که مادرش خوابی می‌بیند و آن را به اتفاقی ناگوار درباره دخترش تعبیر می‌کند و از آن به‌بعد تلاش دارد از این اتفاق جلوگیری کند. هر چند نمی‌تواند و دختر به‌تدریج نامرئی می‌شود. چرا نامرئی؟! چطور شد به سمت این ایده رفتید؟
در ابتدای شکل‌گیری ایده و نوشتن داستان نمی‌دانستم چرا به سمتش رفتم. از آنجایی که خودتان هم از اهالی قلم‌ هستید، واقفید که گاهی ایده‌ها از پستویی از ناخودآگاه نویسندگان سر بیرون می‌آورند که خود نویسنده هم نمی‌داند چطور ولی شاید بعد از شکل‌گیری و نوشتن و بازنویسی هر چند نخواهد که بگوید ولی می‌داند چرا و چطور آمده و از کجا آمده. این اضافه‌گویی‌ها را کردم که خدمت‌تان بگویم ایده‌اش و خصوصاً همان جمله آغازینش یک مرتبه در ذهنم شکل گرفت. حتی خاطرم هست که آن را به‌صورت صدا در گوشی‌ام ضبط کردم که سر فرصت بنویسمش.

ضمن اینکه «شاتوت» داستانی است که به شدت می‌توان آن را به شکلی استعاری بازخوانی کرد؛ یعنی دختری که سنت‌های خانواده، نخواستنش را به شکل یک رؤیا فرافکنی می‌کند تا حذف شود. یا اگر خانواده را در قالب یک جامعه معنا کنیم، با جامعه‌ای مواجهیم که زن قربانی شده بیشتر برایش کارکرد دارد تا زنی که می‌خواهد زیستی عادی را طی کند. جامعه‌ای که با زن قربانی بهتر همذات‌پنداری می‌کند تا زن موجود، نظرتان چیست؟
قبل از اینکه شروع به پاسخ دادن کنم اجازه بدهید از نکته‌ای که در پرسش‌تان مطرح کردید تجلیل کنم. نکته جذاب و قابل تعمقی بود. درست می‌فرمایید. شاید بتوان گفت که زن قربانی‌شده در این جامعه بیشتر کارکرد دارد تا زنی که بخواهد زیستی عادی داشته باشد. البته حین نوشتن «شاتوت» به‌هیچ‌وجه نمی‌خواستم که داستانی استعاری بنویسم. فقط مایل بودم قصه‌ای ساده از زبان دختربچه‌ای نقل کنم که حالا احتمالاً یک راوی بزرگ شده. دخترکی که از جایی از داستان، سرنوشت زندگی خودش را به دست می‌گیرد و خودش می‌شود راوی داستان.

حق با شماست. بعد که داستان را خواندم و از بیرون آن را دیدم، متوجه شدم لایه‌هایی دارد که کاملاً بوی استعاره می‌دهند. ما در این داستان دو شخصیت فعال و تأثیرگذار داریم که قصه حول کنشگری این دو نفر شکل می‌گیرد. مادری که خوابی می‌بیند و دخترکی که راوی داستان می‌شود. زنان قصه ما با توجه به مردان قصه، حضور پررنگ‌تری دارند. من نمی‌دانم چطور برداشت قربانی از سرنوشت این دختر را داشتید ولی خود من، نه در مقام نویسنده اثر بلکه در جایگاه یک خواننده شاید بتوانم دختر را نه یک قربانی بلکه نماینده نسل جدیدتری نسبت به مادر قصه مشاهده کنم.

مادری که با اینکه خودش دختر را زاییده و بزرگ کرده و سعی کرده او را از تغییرات و خطرات احتمالی حفظ کند ولی دختر گویی به دنیای دیگری می‌رود و از دید مادر و خانواده خود نامرئی می‌شود. دختر متعلق به نسل جدیدتری می‌شود که دیگر نمی‌تواند با زبانی ساده با خانواده‌اش وارد گفتمان شود. دختر هم مادر را می‌بیند و هم می‌شنودش ولی مادر فقط آن هم با یک واسطه (آیینه) دختر را می‌بیند ولی صدای دختر به گوشش نمی‌رسد. از این‌روست که دختر قلم را دست می‌گیرد و می‌نویسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...