شناسنامه دو نسل گمشده | اعتماد


پرداختن به مسائل اجتماعی‌ - ‌تاریخی ایران معاصر و انگشت گذاشتن بر نقاط بحرانی و تعیین‌کننده آن، از مضمون‌هایی است که در سال‌های اخیر دستمایه خلق رمان‌های زیادی قرار گرفته است. همین کثرت ما را با این سوال مواجه می‌کند که این رمان‌ها چه امتیازاتی نسبت به متون تاریخی دارند و به فهم تاریخی ما چه افزوده‌اند که مطالعات تاریخی صرف از آنها عاری هستند؟ از طرف دیگر کثرت چاپ این دست کارها انتظار مخاطب را بالا برده‌اند؛ ‌طوری‌که مخاطب در این رمان‌ها چشم‌به‌راهِ نگاه متفاوت و بدیع نویسنده به مسائل آشنا، پیرنگ قوی و کشف اتصالات تاریخی نادیده‌گرفته‌شده است.

باد ما را با خود برد «طلا نژادحسن

بنابراین رمان «باد ما را با خود برد» [اثر «طلا نژادحسن»] می‌تواند از همین زاویه در بستر اجتماعی دهه‌های اخیر سنجیده شود. این رمان وقایع دوران انقلاب را با وقایع سال‌های اخیر در تقارن قرار می‌دهد و رفت‌و‌برگشت‌های تکنیکی در قالب خاطره‌نویسی، نامه‌نگاری و پرسه‌زنی در ذهن شخصی گمشده، فاصله زمانی میان این دو مقطع را به صفر رسانده است. به‌خصوص که وقایع و جوش و خروش دوران انقلاب در فرم خاطره‌نویسی و استفاده از زمان افعال حال در روایت آن روزها در برابر وقایع اخیر که با افعال گذشته روایت شده، زنده‌تر و نزدیک‌تر به ما توصیف شده است. انگار که بخواهد پیش از هر حرکتی در زمان حال، چه در حوزه شخصی و چه در حوزه اجتماعی، گذشته و عواقبش را چون هشداری جدی پیش رو قرار دهد.

داستان با روایت گم‌شدن ستاره شروع می‌شود و اعمال و درونیات ستاره و خانواده‌اش با زاویه دید دانای کل در اختیار مخاطب قرار می‌گیرد. نکیسا از خانواده‌ای ثروتمند می‌آید؛ درحالی‌که ستاره از قشر فرودست جامعه است. همین تضاد طبقاتی شاکله رمان را پی‌ریزی می‌کند، چرا که ریشه‌های آن تا دور، تا دوران انقلاب و وارونه شدن‌ مناسبات و جایگاه اجتماعی و اقتصادی آدم‌ها رفته است. آقای ایمانی، پدر نکیسا که با تغییر اسم و ظاهر از فرصت‌های ناحق زیادی استفاده کرده، مقابل ستاره قرار می‌گیرد و تردید ستاره را برای ازدواج با نکیسا مضاعف می‌سازد. ستاره گمشده میان گذشته مبهم پدر و مادر خود و آینده تاری که با نکیسا تصور می‌کند، در دنیای واقعی رویدادها نیز گم می‌شود و رمان با اضطراب ناشی از واقعیت گم شدن او آغاز می‌شود.

درواقع رمان با ساختار، زبان و شیوه خاص روایت، این گمگشتگی را منعکس می‌کند. سبک نگارش این رمان در بخش دانای کل براساس جمله‌های کوتاه و سوالات پی‌درپی شکل گرفته که با تفکر غالب بر رمان یعنی حس گمگشتگی، سرگردانی و تعلیق میان گزینش‌های مختلف پیوند خورده است. تصاویر کوتاه با چگالی بالای مفهومی در راستای حال و هوای داستان و درونیات شخصیت‌ها این حس گمگشتگی و حیرانی را موکد می‌کند. تصاویری گرچه تابناک اما چون نوری که در اتاق بازجویی بر صورت متهم می‌تابد، دلهره‌آور و آزاردهنده.
«و حالا برف براده‌های معلق در هوا بود که نیزه‌های نور ماشین دیوانه‌شان می‌کرد. خیابان و آسمان یکدست، حجم نقره‌ای و لرزانی بود که در چشمش می‌لغزید.» (ص 9)
«ساختمان‌ها زیر برف کز کرده و درخت‌ها اشباح کفن‌پوش وهم‌آلودی‌اند که در انتظاری نومیدانه، کنار خیابان چرت می‌زنند.» (ص10)

ستاره از طریق دفتر خاطراتی که خدمتکار خانوادگی نکیسا به او می‌دهد با سرگذشت مادر نکیسا، ماهرخ، آشنا می‌شود. زندگی پرشور یک دختر دبیرستانی و ماجرای عاشقی او در کنار التهابات جامعه در بحبوحه انقلاب و این‌بار تضاد دیگری راهنمای درک متن داستان می‌شود. تضاد میان آن شور و هیجان و گرما و این خمودی و سرما و سرگردانی. ستاره با خواندن این دفتر به بسیاری از مسائل خانوادگی نکیسا و نیاکانش پی می‌برد؛ اما با وجود کشف شباهت‌های بسیار میان سرنوشت پدر و مادر خود با آنچه بر سر والدین نکیسا آمده، رازهای خود را با نکیسا در میان نمی‌گذارد:
«می‌توانست از آن همه راز، از آن همه داستان سربسته جدا شود و زندگی جدید را که فرسنگ‌ها با آن فاصله داشت شروع کند؟» (ص 103)

آنچه مانع این نزدیکی و وحدت می‌شود اختلاف طبقاتی میان دو خانواده است که نه چون نتیجه‌ای طبیعی و غایتی قابل پیش‌بینی، بلکه به صورتی شوکه‌کننده و رقت‌انگیز، پیامد دگرگونی‌های ناعادلانه و جابه‌جایی نقش‌های اجتماعی معرفی می‌شود.
ستاره نیز چون آدم‌های دیگر داستان مثل پدر نکیسا، ماهرخ و ایرج (که نامش یادآور ایران است) گویی از آینده جا مانده است. اینجا آدم‌هایی هستند با نام‌ها و صورت‌های تغییریافته که از زمان بازمانده‌اند و تمام این وقایع در ذهن فردی گمشده می‌گذرد. فردی که دیگر شخصیت‌های رمان با بی‌تابی در جست‌وجوی او هستند. حقیقت برای کسی فاش شده که اکنون نیست تا برای ما پرده از وقایع و ارتباطات پشت پرده بردارد. رمان با شخصیت‌پردازی ستاره و فضاسازی داستان، دنیایی ورای این دنیای واقعی ساخته. دنیای گمشدگان که در آن مخاطب نیز چون دیگر جست‌وجوگران با سوالات زیادی مواجه می‌شود. سوالاتی که شاید تامل در آنها راهنمای درک تاریخی عمیق‌تری از وقایع جامعه شود.

رمان در شرح ماجراهای دوران انقلاب، چند دیدگاه متفاوت را در کنار هم قرار می‌دهد و بی‌آنکه قضاوتی داشته باشد، اجازه می‌دهد ساختار پیچیده انگیزه‌ها و نگرش‌ها بازتاب یابد. ما از سویی با درک پدر ستاره از انقلاب مواجه هستیم و از سویی دیگر با نگاه پدر نکیسا و همچنین کنش و واکنش‌های عمومی و هنر نویسنده در این است که این‌همه را تنها با زاویه دید اول شخص در روایت ماهرخ از وقایع ارایه می‌دهد. گمگشتگی ستاره در انتهای داستان با وجود آگاهی خواننده از رازهای خانوادگی او و دانستن اینکه در این چند روز چه بر او گذشته، همچنان ادامه پیدا می‌کند، زیرا ستاره هنوز میان ماندن و برگشتن معلق است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...