زندگی و کارنامه اشرف مروان داماد جمال عبدالناصر است که پس از جنگ اعراب و اسرائیل به جاسوسی برای سازمان موساد پرداخت اما در واقع در خدمت مصر بود... ما یک گروه چهلنفره بودیم که وظیفه داشتیم آن "فرضیه" را در ذهن اسرائیلیها جا بیندازیم [این نکته که مصر بدون رسیدن تسلیحات از شوروی دست به حمله نمیزند] … مساله فقط یکجاسوس دوجانبه نبود… یک مرگ مشکوک به شیوه سقوط از ساختمان
سقوط یا خودکشی جاسوس دوجانبه؟ | مهر
آرون برگمان [Ahron Bregman] نویسنده و تاریخپژوه انگلیسی_اسرائیلی که کتابهایی درباره اسرائیل و جنگهای رژیم صهیونیستی دارد، متولد ۱۹۵۸ است و سال ۲۰۱۶ کتابی را با عنوان «جاسوسی که سقوط کرد» (The Spy Who Fell to Earth) منتشر کرد. این نویسنده که در حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ بهعنوان افسر توپخانه در خدمت ارتش اسرائیل بود، بهواسطه کنجکاویهاو پیگیریهای مستمرش، سال ۲۰۰۲ نام واقعی یکجاسوس مصری را فاش کرد؛ بهگفته خودش بلندپایهترین جاسوس اسرائیل و چه بسا مهمترین جاسوس در تاریخ جاسوسی مدرن. کتابی که او با عنوان «جاسوسی که سقوط کرد» منتشر کرد، شرح ماجراهای مربوط به این افشاگری و برملا شدن هویت آن جاسوس اسرائیلی است که سال ۲۰۰۷ بهطور مشکوکی در لندن درگذشت.
جاسوس مورد اشاره، اشرف مروان داماد جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر است و مخاطبی که کتاب آرون برگمان را به دست میگیرد، اگر با مروان، آشنایی قبلی نداشته باشد، تا بخشهای پایانی کتاب، او را جاسوس اسرائیل میپندارد. اما شیوه نگارش و روشی که برگمان در نوشتن کتابش برای تزریق قطرهچکانی اطلاعات بهکار گرفته، باعث میشود در نهایت مشخص شود اشرف مروان، جاسوسی دوجانبه بوده و در واقع، خدمتش به سازمان جاسوسی موساد و اسرائیل، پوششی برای خدمت به کشورش مصر بوده است.
اسناد گفتگو و نامهنگاریهای آرون برگمان با اشرف مروان به گفته نویسنده کتاب، در بایگانی لیدل هارت در کینگز کالج انگلستان نگهداری میشوند و ادعای دیگر برگمان این است که خاطرات اشرف مروان که با مشورت او در حال نوشتن بودند، در روز سقوط و مرگ مروان به طرز مرموزی ناپدید شدند. بههرحال شاید بتوان کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» را هم یکی دیگر از آثار صهیونیستها برای نشاندادن مظلومیت اسرائیلیها تلقی کرد چون برگمان با روایت ماجراهای جاسوسی اشرف مروان برای اسرائیل، در انتهای کتاب رِندی و هوشمندی او را درشتنمایی کرده و همچنین این مساله را بهطور کاملاً هوشمندانه و زیرپوستی القا میکند که مروان از بالکن منزلش در لندن نلغزید یا هل داده نشد، بلکه خودکشی کرد.
ترجمه فارسی «جاسوسی که سقوط کرد» بهقلم مهدی نوری طی روزهای گذشته توسط نشر ماهی منتشر و راهی بازار نشر شد. در ادامه قصد داریم نگاهی به این کتاب داشته باشیم.
محمد اشراف ابوالوفا مروان، متولد سال ۱۹۴۴ در قاهره است. در زندگینامه کوتاهی که آرون برگمان برای این شخصیت نوشته، دوران دانشآموزی او با باهوشی و بلندپروازی پشت سر گذاشته شده و مروان یکفرد خوره کتاب بوده است. برگمان در کتابش به این مساله اشاره کرده که مروان، شخصیتی دیندار و معتقد نبوده و او را در قالب مردی عیاش و خوشگذران تصویر میکند اما میگوید مروان در مجموع برخی خط قرمزهای سنت اسلامی را رعایت میکرده است. بههرحال او پس از آشنایی با مونا عبدالناصر دختر رئیسجمهور مصر، قصد ازدواج با او را داشته اما عبدالناصر با این ازدواج مخالف بوده چون مروان را جوانکی عیاش و ابنالوقت میدانسته است. اما در نهایت با اکراه به ازدواج دخترش با اشرف مروان رضایت داده است. پس از ازدواج مروان و مونا عبدالناصر، به او شغلی در بخش اطلاعات ریاستجمهوری مصر دادند تا زیر نظر مردی بهنام سامی اشرف کار کند. سامی اشرف کسی است که درباره مروان، گزارشهای منفی به عبدالناصر میداد و بنا بود رفتار او را زیر نظر داشته باشد.
یکسال پس از ازدواج مروان و مونا عبدالناصر، جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷ رخ داد که مصر در جریان آن، کل صحرای سینا را به اسرائیل واگذار کرد و در نتیجه این شکست، عبدالناصر در زمانی که جنگ هنوز جریان داشت، استعفا داد. اما با اصرار مردم، استعفایش را پس گرفت. اما زندگی برای خودش و اطرافیانش سخت شد و در نتیجه مروان و دختر عبدالناصر، قاهره را ترک کرده و در بریتانیا ساکن شدند. بهانه اشرف مروان برای رفتن به انگلستان این بود که مدرک کارشناسی ارشدش را در لندن بگیرد. اما عبدالناصر به این مهاجرت رضایت نمیداد. در نتیجه برای تحت نظر بودن مروان در لندن، کاری در سفارت مصر برایش در نظر گرفته شد. برگمان میگوید جمال عبدالناصر به دامادش سوءظن داشت و کمی بعد، مشخص شد سوءظنش بیهوده نبوده چون مروان با زنی بهنام سعاد، همسر عبدالله مبارک الصباح یکی از شیوخ نفتی کویت، که جوان و شاعر بود ارتباط برقرار کرد تا هزینه خوشگذرانیهای گرانش در لندن را تامین کند. عبدالناصر هم با اطلاع از این مساله، خشمگین شده و دستور طلاق مروان و دخترش را صادر کرد اما در نهایت بنا شد اشرف مروان پول همسر شیخ کویتی را بازگردنده و با همسرش به مصر برگردد.
اشرف مروان در ژوئیه سال ۱۹۷۰ در جریان یکی از سفرهای تحصیلیاش به لندن، از یکبادجه تلفن، با سفارت اسرائیل تماس گرفت اما موفق نشد به موساد متصل شود. چندماه بعد که ناصر در پی حمله قلبی درگذشت، یعنی در دسامبر ۱۹۷۰ مروان بار دیگر برای سفری تحصیلی به لندن رفت و دوباره از یکتلفن عمومی با سفارت اسرائیل تماس گرفت. آرون برگمان میگوید مروان در زمان ریاستجمهوری انور سادات جانشین جمال عبدالناصر، بهطور مرتب ترفیع شغلی پیدا کرد و با دستیابی به گاوصندوق شخصی ناصر، اسناد امنیتی مهمی را تحویل سادات داد و نزد او عزیزتر شد.
مروان در تماس دومش با سفارت اسرائیل، شماره تلفنش را هم به آنها داد و آنها هم بهطور اتفاقی متوجه هویت او شدند. برگمان در کتابش گفته بهحسب اتفاق، موساد در آن برهه در پی شکار مروان بوده و پس از ملاقاتهایی در لندن، مروان خواستار این شد همه ملاقاتهایش با دوبی آشروف ۳۵ ساله، مردی اسرائیلی اما متولد اروپا انجام شود. او در ملاقاتهای مختلف با ارائه جزئیات دقیق ساختار و تجهیزات ارتش مصر و دیگر اطلاعات سری، توانست اعتماد سران موساد را جلب کند. در نتیجه جلسهای در تل آویو برگزار شد که در آن صِوی زامیر رئیس موساد سران این سازمان اطلاعاتی را فراخواند و درباره مروان به مشورت پرداخت. پس از ساعتها بحث، سرانجام این نتیجه حاصل شد که مروان ریگی به کفش ندارد و میشود به او اعتماد کرد. طبق گفتههای مروان در جلساتش با اسرائیلیها، اعراب با شکست ۱۹۶۷ تحقیر شده بودند و او میخواست کنار فاتحان بایستد.
صوی زامیر اجازه استخدام رسمی مروان را به موساد داد. جاسوسان موساد در اروپا معمولاً زیر نظر اداره شموئل گورن در بروکسل فعالیت میکردند اما زامیر تصمیم گرفت شخصاً بر کار اشرف مروان نظارت کند. مروان هم گفت فقط حاضر است با دوبی آشروف که نام مستعارش آلکس بود، کار کند. زامیر و دستیارانش هم در موساد نام مستعار «فرشته» را برای مروان انتخاب کردند که به گفته نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد»، نشاندهنده میزان جایگاه بلند مروان نزد اسرائیلیها بوده است.
موساد برای نگهداشتن جانب احتیاط به مقایسه اطلاعات مروان با جاسوس دیگرش که یکی از افسران ارتش مصر بود پرداخت. هویت آن جاسوس دیگر هنوز جزو اسرار دولت اسرائیل است و کارفرمایش هم نه موساد که سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل بوده است. بههرحال با تطابق اطلاعات دو جاسوس، موساد به این نتیجه رسید که میشود به اشرف مروان اعتماد کرد.
مروان در اوت ۱۹۷۱ طرح فوق سری جنگ با اسرائیل را به دوبی آشروف یعنی مسئول مستقیمش در موساد تحویل داد. آرون برگمان میگوید به لطف اطلاعات مروان، مصر برای اسرائیل تبدیل به کتابی گشوده شده بود و یکی از مسئولان موساد در آن برهه گفته بود وقتی جاسوسی مثل مروان دارند، میتوانند به رختخواب انور سادات هم رخنه کنند. صوی زامیر رئیس موساد اعتقاد داشت اگر اطلاعات مروان بهشکل خام و دستنخورده و دور از تحلیلهای مقامات موساد به نخستوزیر اسرائیل، وزیران و مشاورانش برسد، بهتر میتوانند بفهمند در سر مصریها چه میگذرد.
یکی از برآوردهای مهم فعالیت مروان برای موساد شکلگیری «فرضیه» بود؛ اینکه مادام که شوروی تجهیزات جنگی و هواپیماهایی را که مصر به آنها نیاز داشت، تامین نمیکرد از نظر اسرائیلیها جنگ منتفی بود. این فرضیه از اطلاعات و تحلیلهای مروان آب میخورد و اسرائیلیها بعدها به آن تاختند چون انور سادات منتظر شوروی نماند و به اسرائیل حمله کرد.
مروان در دوران جاسوسیاش، درمجموع بیش از یکمیلیون دلار از موساد دریافت کرد که برای یکجاسوس دستمزدی حیرتانگیز بود. بهگفته آرون برگمان، او بین اسرائیلیها و در دیدارهایش، موجودی لاقید و خیرهسر بود. چون مثلاً در حالیکه حتی ماموران پلیس بریتانیا اجازه نداشتند در خیابانهای لندن مسلح تردد کنند، با اسلحه سر قرارهایش با موساد میرفت. همچنین اغلب با خودروی سفارت مصر با پلاک دیپلماتیک به محل ملاقات میرفت. مروان مستقیم با سفارت اسرائیل تماس میگرفت و برخی از اسنادی که به آنها تسلیم میکرد، اصل بودند نه کپی. اسنادی با مهر و شماره اسناد امنیتی. اسرائیلیها بهخاطر بیاحتیاطیهای مروان دوبار تلاش کردند دوبی آشرف را با یکعنصر ارتباطی دیگر تعویض کنند که تلاشهایشان به دلیل پافشاری مروان با شکست روبرو شد. اما آرون برگمان برای رعایت جانب اعتدال و عدالت، میگوید موساد هم گاهی دست به رفتارهای غیرحرفهای عجیبی میزده که باعث میشدند مروان در لبه پرتگاه قرار گرفته و هویتش در آستانه افشا قرار بگیرد. اما در مجموع، نیروهای موساد تلاش میکردند با هرکاری اسباب خوشنودی این جاسوس رده بالای خود را فراهم کنند. مثالی که برگمان در اینباره در کتابش آورده، این است که وقتی روابط مروان و مونا عبدالناصر به تیرگی گرایید و احتمال طلاقشان میرفت، برای جلوگیری از محرومیت مروان از نام جمال عبدالناصر انگشتر الماسی خریده و به مروان دادند تا به همسرش هدیه و روابطش را با دختر ناصر ترمیم کند.
اشرف مروان دوبار در نوامبر ۱۹۷۲ و آوریل ۱۹۷۳ به اسرائیلیها هشدار داد که حمله مصر نزدیک است. مرتبه سوم این هشدارها مربوط به روز ۴ اکتبر ۱۹۷۳ است که مروان از پاریس با آلکس تماس گرفت و این بار با رعایت اصولی که عموماً زیر پایشان میگذاشت، گفت میخواهد با سرلشکر (صوی زامیر) درباره خروارها ماده شیمیایی (رمز توافقشده برای بیان هشدار جنگ) صحبت کند. به این ترتیب رئیس موساد بهسرعت خود را به لندن رساند و روز ۵ اکتبر در آپارتمان امن موساد در کنزینگتون با مروان دیدار کرد. مروان البته یک ساعت و نیم تاخیر کرد و با خودروی سفارت مصر به محل قرار رفت. او در دیدارش با رئیس موساد، هشدار داد حمله مشترک سوریه و مصر کمتر از ۲۴ ساعت دیگر انجام میشود. زمان حمله شامگاه ۶ اکتبر تعیین شده بود که مشکل اسرائیلیها درباره آن این بود که روز یوم کیپور و دادن دستور بسیج همگانی بسیار دشوار بود. چون در آن روز ویژه نمیشد کنیسهها را تعطیل کرد و به مردم اسرائیل گفت روزه خود را بشکنند و راهی جبهه شوند.
بههرحال پس از فراز و فرود و تردیدهای بسیار، ساعت دو و نیم بامداد ۶ اکتبر صوی زامیر با تل آویو تماس گرفت و به زبان رمز اعلام خطر کرد. نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» میگوید بهخلاف دو بار پیشین، این بار مروان درست میگفت و مصر و سوریه دست به حملهای همهجانبه زدند. با موثر افتادن هشدار مروان، در میانه روز یوم کیپور، هزاران شهروند اسرائیلی به خدمت فراخوانده شدند. اشرف مروان پس از آنکه روز ۵ اکتبر خبر حمله و جنگ را به صوی زامیر داد، لندن را ترک کرده و به قاهره رفت. اما نکته مهم درباره هشدار صحیح او که بعدها مورد توجه قرار گرفت، این بود که این هشدار نه براساس نیاز اسرائیلیها به اطلاعات تازه که براساس طرح «فرضیه» مصریها داده شده بود!
با پایان جنگ و پیروزی اسرائیل، ارتباط مروان و موساد از سر گرفته شد. این بار سازمان موساد از مروان خواستند از سوریه جاسوسی کند. مروان هم دست به کار شد و به دمشق رفت و در دیدار با حافظ اسد رئیسجمهور سوریه به اطلاعاتی دست یافت که با انتقال آنها به موساد، این معنی حاصل شد که سوریه در پی از سر گرفتن جنگ نیست. مروان از مصر نیز غافل نشد و در ظاهر امر برای اینکه اسرائیل در مذاکرات صلح ابتکار عمل را به دست بگیرد، به انتقال اطلاعات و جاسوسی پرداخت. نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» درباره این برهه نوشته است: «مدام درحکومت سادات ارتقای شغلی مییافت و همزمان ترس و نفرت از او و بیاعتمادی به این مرد قدرتمند دشمنان بسیاری برایش میتراشید. در قاهره به مروان لقب "دکتر مرگ" داده بودند. او همچنین ثروت بسیاری به دست آورد، چرا که مسئولیت برنامه خرید تسلیحات مصر را به او سپرده بودند و مروان بهواسطه این معاملات تسلیحاتی حق کمیسیون چشمگیری به جیب میزد و این پولها را روانه حسابهای بانکیاش در خارج میکرد.» (صفحه ۴۹)
وقتی سرانجام مصر و اسرائیل در سال ۱۹۷۹ پیمان صلح امضا کردند، اسرائیل بخشهای اشغالی صحرای سینا را به مصر برگرداند. به این ترتیب بهتعبیر آرون برگمان، اشرف مروان بخش عمدهای از اهمیت خود را برای اسرائیل از دست داد. حالا اگر مصریها به فعالیتهای مخفیانه او پی میبردند، صلح اسرائیل و مصر به خطر میافتاد. به همیندلیل اسرائیل تصمیم گرفت بدون آنکه مروان را بهطور کامل کنار بگذارد، به ندرت سراغ او برود. با ترور انور سادات در سال ۱۹۸۱، حسنی مبارک جانشین او شد و مروان را از حلقه نزدیکان قدرت کنار گذاشت. مروان هم همانسال قاهره را با خانواده ترک کرد و به لندن رفت تا آنجا اقامت کند. اما در راه لندن، خانهای مجلل هم در پاریس خریداری کرد. او پس از ورود به لندن، به خرید گسترده ملک و امپراتوری تجاری و مستغلات عظیم پرداخت. همچنین بخشی از سهام باشگاه چلسی را خرید و تبدیل به دلال تماموقت اسلحه شد.
وقتی موساد شک کرد مروان به قذافی اسلحه میدهد، شروع به جاسوسی از جاسوس پیشین خود کرد و در خانه او دروبینهای مخفی و دستگاه شنود کار گذاشت. برگمان درباره این برهه هم نوشته: «مروان دیگر کم و بیش هیچ ارتباطی با موساد نداشت، البته جز یکبار که اوضاع مالیاش ناگهان به هم ریخت و از موساد کمک خواست. اسرائیلیها در عوض سالهایی که مروان بدون دستمزد برایشان کار کرده بود، یکجا مبلغ پانصد هزار دلار به او پرداختند. این آخرین پولی بود که موساد به مروان داد.» (صفحه ۵۱)
اواسط دهه ۱۹۹۰ موساد تصمیم گرفت روابط معلق خود با مروان را از سر بگیرد که این مساله به یکافتضاح و قطع رابطه انجامید. مروان از ابتدای سال ۱۹۷۰ که به موساد پیوست همیشه دو خواسته ثابت داشت؛ اول اینکه فقط با آلکس سر و کار داشته باشد و دوم اینکه گفتوهایش به هیچ عنوان ضبط نشوند. خواسته اول پس از دو تلاش ناکام اسرائیلیها، همیشه رعایت شد اما خواسته دوم عملاً هیچگاه پذیرفته نشد. در دهه ۹۰ که بنا شد ارتباطات اسرائیل با این جاسوس مهم دوباره از سر گرفته شود، دانی یاتوم رئیس موساد شده بود و به آشروف (الکس) دستور داد برای دیدار مربوط به از سر گیری ارتباط، ضبط صوتی در جیب خود گذاشته و در محل قرار حاضر شود. ضبط گفتگوی مروان و آشروف به خوبی پیش رفت اما در میانههای جلسه دیدار و گپوگفت دو دوست قدیمی، نوار داخل ضبط صوت به آخر رسید و ایراد فنی باعث شد گفتوگوهای ضبطشده با صدای بلند پخش شوند. این اتفاق باعث شد مروان دیگر حاضر نشود با هیچیک از مقامات موساد ملاقات کند. برگمان در اینباره میگوید: «آخرین اسرائیلیای که با مروان روابطی داشت نه یک مامور موساد، که یک استاد دانشگاه بود، یعنی راقم این سطور.» (صفحه ۵۳)
ایلی زعیرا سرپرست اطلاعات ارتش اسرائیل یکی از کسانی بود که پس از جنگ یوم کپیور مواخذه و بهعنوان مقصر فاجعه روز یوم کیپور معرفی شدند. او استعفا داد اما با ۴۵ سال سن، به کسبوکاری پررونق پرداخت و خاطراتش را هم نوشت. کتاب خاطرات او با عنوان «جنگ یوم کیپور: افسانه در برابر واقعیت» منتشر شد که با آن کارزار بیامانی برای تبرئه خود از اتهام مورد اشاره (تقصیر در شکلگیری فاجعه یوم کیپور و حمله ناگهانی اعراب) به راه انداخت. مطالبی که زعیرا در کتابش بیان کرده بود، باعث کنجکاوی آرون برگمان شد. زعیرا در کتاب خود نوشته بود درست ده روز پیش از شروع جنگ، یک مقام بلندپایه بهطور مخفیانه به دیدار گلدا مایر نخستوزیر وقت اسرائیل آمده و هشدار داده اعراب قصد دارند بهزودی به اسرائیل حمله کنند. زعیرا نوشته بود در واقع این، گلدا مایر بوده که تصمیم گرفت هشدارها را نادیده بگیرد؛ نه مقاماتی مثل او. برگمان هم میگوید شخص مرموزی که زعیرا در کتابش به او اشاره کرده به دیدار مایر رفته، ملکحسین پادشاه اردن بوده که با هلیکوپتر شخصی خود به تل آویو رفته است.
برگمان بهدلیل کنجکاوی برای کشف هویت این مقام مرموز (ملکحسین) به دیدار زعیرا رفت و متوجه شد آن مقام چهکسی بوده است. اما زعیرا در آشپزخانه منزلش اشاره کرد پای یک جاسوس دوجانبه مصری هم وسط بوده که موساد را گمراه کرده است. اما پس از گفتن این جملات با درآوردن ادای بستن دهانش با زیپ، به برگمان گفت دیگر چیزی در اینباره نمیگوید. برگمان در صفحه ۵۷ کتابش گفته به این ترتیب بود که به این ماجرای جاسوسیِ سال ۱۹۷۳ علاقهمند شد.
زعیرا کتاب خاطرات خود را اوایل دهه ۱۹۹۰ منتشر کرد و در آن، سربسته و بدون ذکر نام، به جاسوس دوجانبه مصری اشاره کرده بود. با ناکامی برگمان در گفتگوی بیشتر با زعیرا، او سراغ رامی تَل ویراستار کتاب زعیرا رفت و با آزمون کلامی و بررسی عکسالعمل تل درباره هویت این جاسوس دوجانبه، یقین حاصل کرد و متوجه شد آن جاسوس، کسی جز اشرف مروان نیست.
برگمان پس از بیان همه خدمات اشرف مروان برای اسرائیل در صفحه ۶۰ کتاب خود به اینجا میرسد که ادعای ایلی زعیرا مبنی بر اینکه مروان دوسره بازی میکرده، چندان غیرمنطقی به نظر نمیرسد. زعیرا یعنی کسی که شعله کنجکاوی برگمان را درباره هویت جاسوس دوجانبه مصری برافروخت، در کتاب خود گفته بود آن شخصیت مرموز که اسمش را نیاورد، نه اینکه جاسوس موساد باشد، بلکه چیزی جز نگینی درخشان بر تاج طرح فریبکاری مصر نبوده است.
برگمان در دو کتابی که پس از آگاهیاش از این مسائل چاپ کرد، تلویحاً هویت مروان را برای مخاطبانش و مردم جهان فاش کرد. پس از نمابرها و پیامهای بیجوابی که برگمان مدتی برای مروان فرستاد، در نهایت ارتباطش با جاسوس کهنهکار برقرار شد و این نویسنده اسرائیلی موفق شد بهصورت تلفنی با مروان گفتگو کند و صدایش را بشنود. «کریسمس را به هم تبریک میگوییم (یکی یهودی و آنیکی مسلمان)، گفتوگویمان را پایان میدهیم و گوشی را میگذاریم.» (صفحه ۷۰) برگمان میگوید اشرف مروان شمی قوی داشته و فهمیده بود او بابت افشای هویتش در کتابهایش، سخت احساس گناه میکند و نگران است اتفاق ناگواری برای مروان بیفتد. این نویسنده در ادامه اقدام به گذاشتن قرار برای دیدار با مروان و به تعبیر خود جاسوسبازی پرداخت.
در سیوسومین سالگرد جنگ یوم کیپور، مروان در تماسی تلفنی جملات مختلف و بعضاً بیمعنی و بیسروتهی را به برگمان میگوید که استنباط برگمان از آنها، اینچنین بوده است: «احتمالا منظورش این بود که طرح فریب اسرائیل در ۱۹۷۳ فقط کار او نبوده و دیگران هم سهمی داشتهاند.» (صفحه ۸۶) مروان در این گفتگوی تلفنی از مدال افتخاری که از مصر گرفته و از نطق انور سادات صحبت کرد که گفته بود اگر مروان نبود، هرگز نمیشد جنگ را برنده شد. مروان همچنین در تماس تلفنی با برگمان میگوید: «ما یک گروه چهلنفره بودیم که وظیفه داشتیم آن "فرضیه" را در ذهن اسرائیلیها جا بیندازیم [این نکته که مصر بدون رسیدن تسلیحات از شوروی دست به حمله نمیزند] … مساله فقط یکجاسوس دوجانبه نبود… کل مصر سهیم بودند.» برگمان درباره آن تماس تلفنی در کتابش گفته مروان ابداً حاضر نبود اتهام جاسوسی را بپذیرد، بلکه خودش را صرفاً بخشی از یک برنامه بزرگتر برای فریب اسرائیل میدانست.
سقوط جاسوس در پی رسمیتیافتن جاسوسبودنش
شکایت الی زعیرا سرپرست سابق اطلاعات ارتش از صوی زامیرا رئیس سابق موساد در سال ۲۰۰۷ به اتهام افترازنی باعث شد مساله جاسوسبودن اشراف مروان رسمیت پیدا کند. به این ترتیب برای نخستینبار یکقاضی گفت مروان جاسوس بوده است. واقعه مرگ مشکوک مروان هم پس از اینکه برگمان اسناد این شکایت حقوقی را برایش فرستاد، رقم خورد. برگمان یکهفته پیشتر از روز ۲۷ ژوئن ۲۰۰۷ که واقعه مرگ مشکوک مروان رخ داد، این اسناد را برایش ارسال کرده بود. او در یکتماس تلفنی در اینباره با مروان صحبت کرد که آخرین صحبت آنها محسوب میشود و متن مکتوبش در کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» آمده است. مروان روز ۲۷ ژوئن (به اراده خود یا در قالب یک توطئه) از بالکن خانهاش در لندن سقوط کرد و کشته شد.
برگمان میگوید مروان سومین مصری ساکن لندن است که به این شکل جانش را از دست میدهد. این نویسنده از تعبیر «پازل سقوط مصریها از ساختمانهای مرتفع لندن» در اینباره استفاده کرده است. سُعاد حسینی هنرپیشه و اللیثی ناصف رئیس سابق گارد ریاستجمهوری در دوره سادات دو قربانی دیگر این پازل هستند و بهتعبیر برگمان، هرسه قربانی با دستگاههای امنیتی مصر روابطی داشتند.
با توجه به روابط و تماسهای برگمان با اشرف مروان، پس از سقوط مرد مصری، پلیس لندن از برگمان هم بازجویی کرد. او پس از سوالاتی که کارآگاه پلیس درباره مروان و واقعیبودن مساله خاطرهنگاریاش از او کرد، خود دست به تحقیقات گسترده زده که میگوید طبق آنها میتواند ثابت کند مروان واقعاً مشغول نوشتن خاطراتش بوده و این خاطرات که روز سقوط جاسوس دوجانبه مصری مفقود شدهاند، واقعاً وجود داشتهاند. برگمان بین نوشتههایش در اینباره، بسیار ریز و گذرا اشاره میکند که مروان برای بریتانیا هم جاسوسی میکرده است.
سال ۲۰۱۰ سهسال پس از مرگ مشکوک مروان، آرون برگمان برای شهادت در جلسه بازپرسی دیگری فراخوانده شد که خانواده مروان هم در آن حضور داشتند. بازپرس جلسه مذکور در اواخر روز بازپرسی رای خود را اینگونه اعلام کرد: «پرونده همچنان باز است» چون بهرغم تحقیقات موشکافانه، مطلقاً معلوم نیست حقیقت ماجرا از چه قرار است!
پایانبندی کتاب؛ خودکشی یا سقوط؟
آرون برگمان با وجود اشاره به مرموزبودن پرونده مروان، مخاطب کتابش را به اینسو میبرد که جاسوس مصری، خودکشی کرده است. او در صفحات پایانی کتاب، ابتدا میگوید بخشی از وجودش بر این باور است که مروان خودکشی نکرده بلکه به قتل رسیده است. اما در ادامه میگوید باید اعتراف کند سالهاست نجوایی در درونش میگوید مروان به قتل نرسیده بلکه خودکشی کرده است. او با اشاره به اینکه در سنت اسلامی خودکشی امری نکوهیده و زشت است، میگوید «به رغم آنکه (مروان) در زندگی شخصیاش چندان قید و بندی به مذهب نداشت، در مسائل دینی دست به عصا عمل میکرد.» سپس اینشاعبه را به مطالبش تزریق میکند که شاید مساله بیمه عمر یا موضوع مشابهی در میان بوده که مروان دست به خودکشی مرموز زده است.
خلاصه آنکه در حرف آخر آرون برگمان درباره مرگ اشرف مروان، کفه خودکشی سنگینتر از سقوط نابههنگام یا یکاتفاق ناخواسته است. «ممکن است بگویید این دیگر خیلی دور از ذهن است. اما اگر تا این جای داستانم را خوانده و با عادات مروان خو گرفته باشید، تردید ندارم که این ادعا را بیدرنگ رد نخواهید کرد.» (صفحه ۱۰۷)