اجنه پنهان | اعتماد


ناصح کامگاری با تجارب متنوع حرفه‌ای در طراحی صحنه، فیلمنامه و نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی تئاتر و البته سال‌ها تدریس نمایش که در چنته دارد، پیداست بسیار خوانده و خود مصداق خوبی برای «خواننده خوب» ناباکوف بوده است. او در همین کتاب [سقف این خانه کوتاه است]  ۱۴۰ صفحه‌ای به دو عنصر همنشینی کلمات و پیرنگ داستان، به مانند نمایشنامه‌‌هایش، سخت پایبند است و با مهارتی که با نوشتن‌های بسیار و نشر کمتر به دست آورده، خواننده را با پایان‌های شگفت و تفکربرانگیز مواجه می‌کند.

ناصح کامگاری سقف این خانه کوتاه است

داستان‌ها با ایجاز روی کاغذ آمده اما در ذهن خواننده مانند نارنجک منفجر می‌شود! ایجاز در پیرنگ سبب می‌شود تا جانمایه و تم با کمترین تعداد کلمات بیان شود و همان کاری را بکند که انفجار در حجم کم نارنجک می‌کند. از این رو بازخوانی داستان‌های کتاب «سقف این خانه کوتاه است» از علاقه خواننده به رمان‌های چندجلدی می‌کاهد.

خواننده این سطور شاید با پایان‌های شگفت «سامرست موام» آشنا باشد، اما با پایان‌های داستان‌های بسیار کوتاه ناصح در «دراکولا»، «مدیر سرخ رو»، «بازی گران»، «میخک»، «عیسی پیکاسو»، «آهنگ سالگرد»، «خاکستر و آبنوس»، «جنایت نامکشوف راسکولنیکف»، «نظیف»، «مهرشهر» و «همزلف‌ها» با اقشار و مشاغل و آدم‌های متنوع داستانی روبروست که زندگی‌شان به تجربه زیستی خواننده بدل می‌شود و پس از بازخوانی نگاهش دگردیسی می‌یابد.

نویسنده به فارسی معیار مسلط است اما به ضرورت داستانی، گویش کردی کرمانشاهی، کردستان و همچنین ترکی و گیلکی و لهجه جنوبی و سایر مناطق کشور را به کار می‌گیرد. داستان‌های «اسیر سلیمانی»، «عدنان شش بلوکی» و «جنگل گیسوم» از این دستند.

داستان‌هایی نظیر «فواره و باد»، «میخک»، «سنجاقک»، «فال خال» و «نامه خاکستری» تردستانه به روابط عاطفی دو نفره و چند نفره می‌پردازند که بی‌اعتمادی و بی‌دوامی این روابط به شکلی تلخ، اما باورپذیر نوشته شده‌اند.

کوچه‌بازاری و کف خیابونی‌نویسی هم از مهارت‌های ناصح است که با خود از نمایشنامه‌نویسی آورده است و «خاخاخاله رعنا در فرصتی مقتضی» و «نامه بی‌نقطه» و «چوب‌پنبه» از آن‌گونه‌اند.

اینکه جهان داستان با معماری کلمات بازسازی می‌شود با داستانک شش خطی «رقص مرگ» جلوی چشم ما حی و حاضر است. با داستان‌های «عیسی پیکاسو» و «چوبی نوروزی»، «همقطارها»، «جانشین» و «مرزبان» با سربازی و جبهه و فرار از آن هم آشنا می‌شویم. ناصح در داستان «سیناپس» و چند داستان دیگر با مونتاژ موازی که در سینما فراوان کاربرد دارد داستان می‌نویسد که البته آن شگفتی پایانی را ندارند ولی از منظر سینمایی جالب توجهند. داستان «مسابقه» هم ما را به یاد فیلمفارسی‌های این سال‌ها که تسخرزن به مقامات ظاهر صلاح امروزی‌اند می‌اندازد و صدالبته داستان بلند «البعثت الاسلامی علی بلاد الفرنجیه» صادق هدایت را به یاد می‌آورد. تلخ و پلشت نگاری نویسنده به مذاق «خوانندگان خوب» گوارا می‌آید ولی نویسنده به عمد «یک پایان ساختگی» را داستان آخرش می‌گذارد تا فاش کند که مهارت فریب خواننده آسان‌طلب و دلخوشی الکی دادن به او را دارد، اما مخاطب دقیق را آرزومند است.

آدم‌های داستانی این کتاب با هم صادق و روراست نیستند و به ضرورت یا برای کسب منفعت به هم نارو می‌زنند. بنابراین اگر از داستان پیام اخلاقی طلب می‌کنید این مجموعه را نخوانید. اما اگر «اجنه‌های» روح مردمان امروزین ایران را می‌خواهید بشناسید، زحمت کشیده کتاب را بخرید و داستان‌های آن را بلند بلند بر سر جمع بخوانید تا از «ادبیت» متن‌ها در کنار پیرنگ و پایان‌بندی شگفتی‌آفرین و تفکربرانگیز آنها لذت ببرید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...