پاسخ به پرسشی چندهزار ساله | اعتماد


«کجا می‌ریم، بابا؟» [Où on va, papa?] کتابی است نوشته ژان لویی فورنیه [Jean-Louis Fournier]، نویسنده و هنرمند فرانسوی. این کتاب که در سال 2008 برنده جایزه فمینا، یکی از جوایز ادبی معتبر فرانسه، شده روایت زندگی خصوصی فورنیه و دو فرزند معلول اوست. می‌توان گفت این کتاب نوعی زندگی نامه خودنوشت است و خواننده را وارد دنیای پدری با فرزندان متفاوت می‌کند. هرچند معمولا حرف زدن از کودکان معلول و مشکلات آنها برای پدر و مادرها کار ساده‌یی نیست اما فورنیه تصمیم می‌گیرد با نگاهی تازه به روایت زندگی‌اش بپردازد. شاید در ابتدا به نظر برسد کتابی تاریک و سراسر اندوه مقابلمان است اما فورنیه با زبانی طنزآمیز، تلخی ماجرا را کم می‌کند و از چیزهایی حرف می‌زند که شاید ما هرگز حتی به آنها فکر نکرده باشیم.

کجا می‌ریم، بابا؟» [Où on va, papa?]  ژان لویی فورنیه [Jean-Louis Fournier]

کتاب شروع غم‌انگیزی دارد. از اندوه پدری می‌گوید که دلش می‌خواهد مانند هر پدر دیگری برای بچه‌هایش کتاب تن‌تن هدیه بخرد و با هم درباره‌اش حرف بزنند. اما دو پسر او عقب مانده ذهنی هستند و از کتاب چیزی نمی‌فهمند. هدیه کریسمس آنها همیشه یا مکعب بوده یا ماشین‌های کوچک. خواننده از همان ابتدا با پدری اندوهگین روبه رو می‌شود که آرزوهای کوچکی دارد؛ حرف زدن بچه‌ها، درست راه رفتنشان، مدرسه رفتن و بازی کردن مانند بقیه بچه‌های همسال خود. اما این نویسنده هیچ‌وقت به آرزوهایش نمی‌رسد ولی نکته قابل توجه این است که فورنیه همان‌طور که خودش نیز تاکید می‌کند قصد ندارد اشک خوانندگان را درآورد و مدام شکوه کند. او می‌خواهد در مقام نویسنده‌یی نام آشنا به ویژه برای خوانندگان فرانسوی، دنیای تازه‌یی را پیش چشم دیگران بگذارد.

می‌خواهد روزنه‌یی به زندگی خصوصی‌اش بگشاید و روایتی سرراست از آنچه تجربه می‌کند داشته باشد. او نمی‌خواهد از یک فاجعه حرف بزند بلکه از دو کودک معلولش می‌گوید که بارها ناخواسته او را خندانده‌اند. فورنیه نیز با بازگویی رفتار و کارهای خاص دو فرزندش گاهی مخاطب را می‌خنداند. وقتی می‌گوید برخلاف سایر پدر و مادرها هرگز دغدغه درس و مشق و موقعیت شغلی بچه‌هایش را نداشته چون همیشه معلوم بوده آنها هیچ کاره می‌شوند، لبخندی تلخ بر لب‌مان می‌نشیند. او نگران نیست بچه‌هایش خلافکار شوند، به بیراهه بروند، صاحب بچه معلول شوند یا طلاق بگیرند. تقریبا همه‌چیز زندگی آنها از قبل معلوم است و تغییری نخواهند کرد. فورنیه در بخش 73 کتاب از آرزوهایش می‌نویسد: «من برای بچه‌ها کارتون درست کردم اما بچه‌های خودم آنها را ندیدند، برای‌شان کتاب نوشتم اما متعلق به خودم آنها را نخواندند. دلم می‌خواست که آنها به من افتخار می‌کردند. که به دوستان و همکلاسی‌های‌شان پز مرا می‌دادند و می‌گفتند: بابای من خیلی بهتر از بابای تو است».

اگر بچه‌ها نیاز به فخر فروختن و افتخار کردن به پدران‌شان را دارند، لابد که پدرها هم برای خاطر جمع‌تر شدن به همان میزان به تعریف و تمجید بچه‌های‌شان نیاز دارند.»این کتاب حجم چندانی ندارد و تنها 160 صفحه است. فورنیه کتاب را به 89 بخش تقسیم کرده و در هر بخش ماجرایی را روایت می‌کند. می‌شود گفت چیزی بین زندگی‌نامه و داستان کوتاه. با این حال نمی‌توان قالب مشخصی برای کتاب تعیین کرد. فقط باید آن را خواند و از تجربه‌یی متفاوت و ناب لذت برد. ماتیو پسر اول فورنیه، هم ذهنی و هم جسمی معلول است و کنارآمدن با این واقعیت برای او و زنش کار دشواری است. او صادقانه از احساساتش می‌نویسد. از یاس‌ها و سرخوردگی‌هایش هنگام مقایسه فرزند خود با کودکان سالم. گاهی عمیقا او را دوست دارد و دلش برایش می‌سوزد و گاهی نیز چنان خسته و شاکی می‌شود که وسوسه می‌شود او را از پنجره بیرون اندازد اما به قول خودش بچه‌های سالم هم پدر و مادرشان را اذیت می‌کنند و همین او را آرام می‌کند. توصیفات نویسنده بسیار دقیق و جذاب است طوری که حس می‌کنیم ماتیو پیش چشم ما با توپش بازی می‌کند یا صدای ماشین درمی آورد. دو سال بعد از تولد ماتیو، برادرش توما به دنیا می‌آید. فورنیه و زنش ابتدا فکر می‌کنند بچه سالم است و از این بابت بسیار خوشحالند اما به زودی معلوم می‌شود او نیز معلول است و برای بار دوم دنیا برای فورنیه به آخر می‌رسد.

«کجا می‌ریم، بابا؟» جمله‌یی است که توما هروقت سوار ماشین پدرش می‌شود می‌پرسد و بدون آنکه منتظر جواب بماند باز هم سوال خود را تکرار می‌کند. این جمله ساده نه تنها ذهن پدر توما بلکه انسان‌های زیادی در طول تاریخ را به خود مشغول کرده. همه می‌خواهند بدانند کجا می‌روند و چه آینده‌یی پیش روی‌شان است. این نکته در طرح جلد کتاب نیز مورد توجه قرار گرفته و پدر و فرزندی را می‌بینیم که دست در دست هم در جاده‌یی پیش می‌روند و معلوم نیست از کجا سر درخواهند آورد. موقعیت‌هایی که فورنیه بازگو می‌کند مانند عکس گرفتن، استخدام پرستار کودک، ریش درآوردن پسرها، دوست داشتن، موسیقی گوش دادن، هرکدام یکی از زوایای پنهان زندگی‌اش را آشکار می‌کند که با آنچه دیده و شنیده‌ایم متفاوت و برای‌مان جذاب است. اما ماتیو در 15 سالگی می‌میرد و فورنیه را با توما تنها می‌گذارد زیرا زنش با دختری که بعد از پسرها به دنیا آمده، آنها را ترک کرده است. نویسنده تقریبا سعی کرده حوادث را به ترتیب زمانی بازگو کند اما این نظم همه جا حفظ نشده و در پایان به نتیجه بخصوصی نمی‌رسیم. او دیگر نمی‌داند کیست و کجاست یا چندساله است. فقط به نوشتن ادامه می‌دهد و راهش به یک مسیر بی سرانجام ختم خواهد شد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...