رمان «اسپلینترسل» نوشته دیوید مایکلز با ترجمه هادی امینی توسط انتشارات کتابسرای تندیس منتشر و راهی بازار نشر شد

به گزارش مهر، داستان این رمان درباره مردی به نام سام فیشر، یک اسپلینترسل است که می‌داند هیچ عملیاتی ساده نیست و همه هم مشکلات خودشان را دارند. سام فیشر نمی‌تواند همه‌چیز را طبق برنامه انجام دهد اما باید مطمئن شود که کارش را نامرئی انجام داده است؛ اسپلینترسل یعنی همین؛ یعنی هیچ ردپایی به جا نگذاری؛ وارد شوی، کار را انجام دهی و خارجی شوی!

اسپلینترسل‌ تنها کار می‌کند. گروهی از راه دور وضعیت سام فیشر را زیر نظر گرفته و از او حمایت می‌کنند؛ حرفه‌ای‌هایی که کارشان را خوب بلدند. اما فیشر در خط آتش قرار دارد. او باید به هر حرکتش آن‌قدر فکر کند که انگار محل عملیات، یک صفحه شطرنج بزرگ است. طوری‌که یک اشتباه کوچک می‌تواند برایش مرگبار باشد...

رمان «اسپلینترسل» برپایه یک مجموعه بازی‌های ویدئویی اثر ریموند بنسون نوشته شده است. شخصیت محوری این داستان مردی به نام سام فیشر است که درباره یک گروه تروریستی به نام «سایه‌ها» و سازمانی که مشغول تجارت اسلحه است، تحقیق می‌کند.

ترجمه فارسی این‌کتاب با ۳۵۲ صفحه و قیمت ۴۸ هزار تومان منتشر شده است.

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...