قفسههای کتابخانه از زمین تا سقف رسیدهاند؛ رمان، کاتالوگهای هنری، دفتر تلفن پاریس قدیمی... زندگی خانوادگی مغشوشی داشتم... در زمان بودلر کل منطقه چرخوفلک را خراب کردند. او در این باره شعری سرود... اغلب این احساس را دارم که کاغذ سلفونی روی پاریس کشیده شده است... دیگر زنده نیست... تعداد انگشتشماری از نویسندگان فرانسوی واقعیتهای اشغال و سالهای بعد از جنگ را با طعنه و کنایه در آثار خود آوردند... نوشتن مثل خالیکردن یک دمل چرکی است
بهار سرلک | اعتماد
سال گذشته آکادمی نوبل پاتریک مودیانو [Patrick Modiano] را به خاطر «وصف هنرمندانه سرنوشت انسانها و بازنویسی استادانه سالهای اشغال فرانسه توسط آلمان نازی» برنده جایزه نوبل ادبی دانست. همچنین این آکادمی مودیانو را «پروست زمان ما» خواند. او پانزدهمین رماننویس فرانسوی است که پس از نویسندگانی مانند آندره ژید، فرانسوا موریاک، آلبر کامو، ژانپل سارتر، کلود سیمون و لوکلزیو نوبل ادبیات را از آن خود کرد. مودیانو سال 1945 در حومه پاریس و در شهر بولونی-بیانکور به دنیا آمد. مادرش بلژیکیالاصل و هنرپیشه تئاتر و پدرش یهودی بود. اصالت پدرش باعث شد او پیش از وقوع جنگ جهانی و طی آن در فرار و دور از خانواده باشد. بنابراین پاتریک مودیانو با پدری در حال فرار و مادری که همیشه به خاطر اجرای نمایش در حال سفر بود کودکی و نوجوانی آشفتهای را پشت سر گذاشت. پاتریک در غیاب پدر و مادرش به تنها عضو باقیمانده خانواده، یعنی برادر کوچکش وابسته میشود اما برادرش که به بیماری دچار بود در 10 سالگی از دنیا میرود. سپس پاتریک با خیابانهای پاریس انس میگیرد و چنان با این شهر درمیآمیزد که سالها بعد خیابانهای این شهر محور اصلی داستانهای او میشوند.
کتابهای «ناشناخته ماندگان» و«مرا نگین کوچولو مینامیدند» با ترجمه ناهید فروغان، «خیابان بوتیکهای تاریک» با ترجمه فروغ احمدی، «جوانی»، «ماه عسل» و «افق» با ترجمه حسین سلیمانینژاد، «محله گمشده» با ترجمه اصغر نوری، «آه! ای سرزمین محبوب من» با ترجمه رویا خویی در دسترس خوانندگان ایرانی قرار داشته و خوانندگان با اسم مودیانو آشنایی دارند. به تازگی «اییوان کامرون» برای گاردین مصاحبهای با مودیانو انجام داد. از طرفی «ریچل دونادیو» خبرنگار نیویورک تایمز هم به ملاقات این نویسنده فرانسوی رفته که در ادامه تلفیقی از این دو مصاحبه را میخوانید.
مودیانو حالا 70 سال دارد و همه فکر میکنند او مردی خوددار است و با ابراز احساسات میانهای ندارد. قدی بلند دارد. بسیار معاشرتی و متواضع است. هنگام حرف زدن دستهایش را خیلی تکان میدهد و وقتی سوالی از او میپرسی با دودلی جواب میدهد و اغلب جوابهایش ناتمام است. همیشه دنبال «کلمه مناسب» است و مثل شخصیتهای داستانهایش در صحبتهایش پرانتز باز میکند. آپارتمان مودیانو و همسرش، دومینیک، در «گاردن» لوگزامبورگ است. پشت میز تحریر او، پنجرههای بلندی رو به حیاط آرام خانهاش است. قفسههای کتابخانه از زمین تا سقف رسیدهاند؛ رمان، کاتالوگهای هنری، دفتر تلفن پاریس قدیمی، کتابی از مورخ امریکایی «رابرت پکستون» که مهمترین کتابش «ویشی فرانسه» ثابت کرد فرانسه در مقابل قوانین آلمان ایستاده است. او روی لبه مبلی که تکیهگاه ندارد، نشسته است در حالی که پکستون ابهامات اخلاقی پاریس را در طول جنگ کشف کرد، مودیانو سوالهای «پتن چه چیزهایی را آشکار کرد و چه اسنادی را پنهان کرد و چه کرد تا این اسناد و مدارک نجات بیابند، را بررسی کرد. (پدر مودیانو در بازار سیاه جنس میفروخت) کمیته نوبل هم مودیانو را به خاطر «پرورش هنر خاطره که با آن زبانبستهترین تقدیرهای بشریت را احضار میکند و پرده از زندگی جهانی اشغال برمیدارد» شایسته تقدیر دانست.
وقتی کنار قفسههای کتابخانهاش نشسته بودیم، تصمیم گرفتم تمرکز مصاحبهام روی بعد «توپوگرافی» (مکاننگاری) رمانهایش باشد. سوالم این است که آیا اسمگذاری خاص خیابانهای پاریس و آدرسها در دنیایی که شخصیتها و رویدادهای داستانی آنقدر مرموز هستند که خاطره خواننده از آنها مبهم است، شیوه فضاسازی مودیانو است؟
میگوید: «با استفاده از اینها سعی در ایجاد مرجع داشتم. ساختمانها، خاطرهها را در ذهن زنده میکنند و هر چقدر محیط داستان دقیقتر باشد، قصه بهتر در تخیل خواننده جای باز میکند. وقتی نوجوان بودم تحت تاثیر همهچیز قرار میگرفتم... آنقدر این تاثیرها پرقدرت بودند که به اسارت خاطرههایم درآمده بودم. تصاویری هستند که در تمام طول زندگیتان شما را تعقیب میکنند... وقتی بچه بودم زندگی خانوادگی مغشوشی داشتم و اغلب من را با وسایلم به حال خود رها میکردند. شروع به پرسه زدن در خیابانهای شهر کردم و هر بار که خودم را مجبور به پرسه زدن سوای از محله خودمان میکردم مخلوطی از ترس و شیدایی در من به وجود میآمد.»
در رمان «افق» که سال 2010 منتشر شد، مودیانو درباره شخصیت اصلی داستان «بوسمانز» مینویسد: «او هرگز اسم خیابانها و تعداد ساختمانها را فراموش نمیکند. این شیوه فردی او در مخالفت با لاقیدی و گمنامی شهرهای بزرگ بود و شاید هم تردیدهای زندگی.»
در رمانهای مودیانو مراجعه به مرزبانان نامریی، «مناطق بیطرف»، مناطق داخلی کشور وجود دارد که خواننده خود را در فضای غریب محلههای خاصی از پاریس میبیند؛ جایی که گویی آدمهایش گرفتار مه شدهاند و فقط میتوانی آنها را به یک نظر ببینی. آنها هویت خود را تغییر میدهند و از نامهای مستعار استفاده میکنند، در عوض خیابانها، آدرسها و شماره تلفنهای منسوخ مطلقا منحصربهفرد هستند. وقتی این شخصیتها از کنار رود سن رد میشوند، حال و هوای داستان عوض میشود؛ وقتی از زیر پلهای کوتاه مترو بین ایستگاههای «سگیور» و «دیوپلکس» رد میشوند در واقع وارد یک منطقه ممنوعه شدهاند. بدین شکل، گویی مودیانو یک جغرافیای پاریسی ذهنی را خلق کرده که به همراه خاطراتش روی محلههای اطراف زندگی او قرار گرفته است. مثل نسخه دستنوشتهای که پاک شده و دوباره روی آن نوشته شده است.
«وقتی بچه بودم این حس را داشتم که اگر از ساحل شمالی رود سن عبور کنم دارم وارد دنیای فانتزی میشوم که کمی ترسناک است. آن روزها (بازار روز) «لو آلز» آنجا بود و دفتر روزنامهها هم بود و شانزلیزه حس و حال ساحل دریا را داشت... در سمت دیگر ساحل جنوبی، شهریتر بود اما زرقوبرقش کم نبود. البته، امروز هیچکدام از این مکانها معنایی ندارند.»
در رمان «گشت شبانه» «مردانی که زندگیشان بر باد رفته است» در بلوار «هوسمن» و بلوارهایی که شهر قرون وسطایی را تکه تکه کرده، پرسه میزنند؛ در «یادداشت سیاه» خیابان «دو لائودی» پر از تهدید و اضطراب است و پاریس پس از جنگ الجزایر را در ذهن زنده میکند؛ میدان «پانتئون» زیر نور ماه، منحوس بهنظر میآید. از خیابان «لاریستون 93»، جایی که گشتاپوی فرانسوی ماموریتی را انجام داد و جایی که در رمان «میدان اتول»، نخستین رمان مودیانو که در سال 1968 منتشر شد زبانها آزادانه حرف میزنند تا میدان «گریسیودان»، که در آخرین رمانش آمده، اسامی خیابانها فضای سودازده پرقدرتی را ایجاد میکنند که فرانسویها به این فضا grisaille (خاکستری مطلق) میگویند.
مودیانو همانند «شارل بودلر» عمیقا از ویرانی و تغییر مکانهای قدیمی پاریس تاسف میخورد. میگوید: «در زمان بودلر کل منطقه چرخوفلک را خراب کردند. او در این باره شعری سرود... امروزه یک جورهایی پاریس صمیمیت خود را از دست داده و همهچیز یکسان شده است، اما هنوز هم بعضی محلهها احساس غریب و رازآمیزی در خود دارند... اغلب این احساس را دارم که کاغذ سلفونی روی پاریس کشیده شده است و این حس را دارم که انگار خاطرههای من موهوم شدهاند. بیشتر شبیه به جسد یک حیوان خانگی محبوب است - مثل گربه یا سگ - که با پنبه پر شده و آن را به تاکسیدرمیست میسپارید. این حیوان را تشخیص میدهی اما او دیگر زنده نیست.»
خاطرههای نامعلوم اشباحی از جوانی مودیانو را به خاطر او میآورند و این شخصیتها گاهی در آثار او پدیدار میشوند و این احساس را به خواننده میدهند که او دوباره همان رمان را از ابتدا نوشته است. این زاویه دیدی است که او منکرش نمیشود: «فکر میکردم این شخصیتها را به شکلی به هم پیوسته نوشتهام، در دورههای پیدرپی فراموشی، اما اغلب همان چهرهها با همان نامها، همان مکانها و همان جملهها که دهان به دهان میگشتند مثل طرح لباسهای نقشدار که انگار کسی که آن را بافته نیمهخواب بوده است.»
دسامبر 2014 زمانی که آکادمی سوئد جایزه نوبل ادبیات را به مودیانو تقدیم کرد، او گفت: «مثل همه آنهایی که سال 1945 به دنیا آمدهاند من هم فرزند جنگ هستم و مخصوصا اینکه چون در پاریس به دنیا آمدم فرزندی هستم که تولدم مدیون پاریس اشغال شده است.» آن سالها سالهایی بودند که نسل والدین مودیانو به سرعت از آن عبور و فراموشش کردند. تعداد انگشتشماری از نویسندگان فرانسوی واقعیتهای اشغال و سالهای بعد از جنگ را با طعنه و کنایه در آثار خود آوردند.
ارواح پدر مودیانو، «آلبر»، که در زمان جنگ جهانی دوم دستگیر شد و مادر بلژیکیاش، «لوییزا کولپن»، که ستاره سینما «فلمیش» بود و امسال درگذشت، در صفحههای کتابهای مودیانو میچرخند. اما او مینویسد: «حتی عکسهای پدر و مادرم تبدیل به عکسهایی از آدمهای خیالی شدهاند. فقط برادرم (که مرگش در 10 سالگی تاثیری شوکآور روی مودیانو گذاشت)، همسرم و دخترانم برایم واقعی هستند.»
شخصیتهایی که وجود خود را از پدر و مادر مودیانو مایه گرفتهاند در بسیاری از رمانهای او ظاهر میشوند. خود او تایید میکند که خاطراتش از آنها دچار ابهام شده است: «به شکل غریبی انگار قبل از تولدم با آنها ملاقات داشتم. ترجیح میدهم به آنها قبل از اینکه فرزندی داشتند، فکر کنم.»
در رمانهای او مکانهایی مانند «وال-دو-گرس» با اشتیاق به تصویر کشیده شدهاند و هیچ دلتنگی در این تصاویر وجود ندارد.
همچنین محله «کانتیننت کانترواسکارپ»، که در دل منطقه پنجم پاریس است و مودیانو در مقدمهای که برای کتاب «ژورنال» اثر «الن بر» نوشته است این محله را «مرغزار میان کویر» مینامد که هیچ اهریمنی نمیتواند به آن نفوذ کند. بخشهای «دفتر یادداشت سیاه» مانند نقشهای است که خواننده را در منطقه 14 پاریس راهنمایی میکند. بخش آموزشگاهی پاریس را خیابانهای «دولم»، «راتاد»، «کلود برنارد»، «پییر-او-ماری-کوری» تشکیل میدهند؛ خیابانی که از گورستان «مونپارناس» میگذرد و گویی «نمیشود هیچ انتهایی برای این خیابان متصور شد» خیابان «فروآدوو» است که به وفور در کتابهای «تصادف شبانه»، «Afterimage» و «در کافه جوانی گم شده» آمده است؛ در حالی که راوی داستان «گلهای تباهی» وقتی از محله «سنت ژرمن دوپرز» صحبت میکند، میگوید: «اینجا دهکده سابق من است که دیگر آن را نمیشناسم»، محیطی که بیشتر کافههایی که مودیانو در جوانی به آنها میرفته و آنها را میشناخته مدتهاست ناپدید شدهاند.
«وقتی بچه بودم، سنت ژرمن بیشتر محله طبقه کارگر بود... برای مثال خیابان «روفین» زهوار در رفته بود. هنوز جنگ نزدیک بود و خیابانها سیاه و تاریک بودند...»
در پاریس مودیانو، شخصیتها به دشواری میتوانند شهر را که زمانی میشناختند، بشناسند؛ بهطور مثال، ساخت بلوار «پریپریک» باعث شد بسیاری از خانههای فرسوده، کافهها، مسافرخانهها و پارکینگهای منطقه 18 خراب بشوند و با این خرابی تمامی رازها و زندگی طبقه کارگری که در آن منطقه سکونت داشتند، ناگفته ماند.
اغلب میگویند همه رمانهای پاتریک مودیانو، مثل هم هستند. این گفته تا حدودی درست است اما به همان شیوهای که «پل سزان» نقاش فرانسوی، مدام یک سیب را نقاشی میکرد. 30 کتابی که مودیانو آنها را با فضاسازی دقیق خلق کرده، در محیط پرمخاطره و کثیف پاریس اشغالشده یا آزادشده میگذرد که این داستانها شبیه به هم و روی هم دیگر سوار شدهاند و این در حالی است که هر کدام کاملا از یکدیگر متفاوت هستند.
او درباره این تشابه توضیح میدهد: «اغلب مرجعهایی که وجود دارد، چیزهایی است که خواننده را به عقب بازمیگرداند اما همهشان یکی است. مانند عکاسی که سعی دارد از یک نفر از زاویههای مختلف عکس بگیرد و عکسها خوب از آب درنمیآیند. او از یک زاویه عکس میگیرد و سپس کمی مکث میکند بعد از یک زاویه دیگر عکس میگیرد.»
سال 1968، مودیانو نخستین رمان خود «میدان اتول» (یا مکان ستاره) را وقتی 19 یا 20 ساله بود نوشت. خودش میگوید: «خیلی جوان بودم» و وقتی 23 سال داشت با کمک «رمون کنو»، دوست مادرش، آن را منتشر کرد. رمون کنو با کتاب «تمریناتی در سبک»، همان داستانی که آن را به 99 روش تعریف کرده است، تاثیری شگرف روی ادبیات و البته مودیانو گذاشت. مودیانو درباره کنو میگوید: «او میدانست که والدینم خیلی مراقب من نیستند و من در پانسیونها زندگی میکنم.» وقتی مودیانو 14 یا 15ساله بود، کنو در انجام تکالیف مودیانو به او کمک میکرد. کنو کتاب «میدان اتول» را به ناشرش «گالیمار» سپرد که پس از چاپ این کتاب، گالیمار ناشر همیشگی مودیانو شد. راوی داستان یهودی کلاهبرداری بود که بلافاصله پس از انتشار کتاب مودیانو وارد نقشه ادبی فرانسه شد. مودیانو میگوید: «دهه 60 در فرانسه، هر اتفاقی که در دوران اشغال افتاد، درباره یهودها و مسائل مربوط به آنها حرفی زده نمیشد.» خود مودیانو درباره لحن خشن رمان میگوید: «شاید این لحن به این خاطر شکل گرفته که کسی درباره این مسائل حرف نمیزد. نوشتن مثل خالیکردن یک دمل چرکی است.»
بعد از نوشتن و انتشار این کتاب، داستانهای مودیانو لحنی متفاوت به خود گرفتند که کمی آرامتر و سودازدهتر، چیزی بین فیلم سپیا و فیلم نوآر، بودند و بیشتر به فیلمهای «هانری کارتیه برسون» نزدیک است تا به آثار دیگر نویسندگان.
اغلب راویهای داستانهای او مرد جوانی است که سعی در بخشیدن مفهوم به پیکرهای سایهدار پاریس کودکیاش دارد. برخی از رمانهای او در پاریس دهه50 و اوایل دهه 60، زمانی که جنگ با الجزیره در جریان بود، میگذرد. کتابهای مودیانو شبیه به رمانهای رازگونی است که جستوجو برای کسب اطلاعات بیشتر، رازهای بیشتر را خلق میکند.
بیشتر کتابهای او نیمه خودنوشت یا شبهخودنوشت هستند و او بهشدت از دنیای شخصیاش محافظت میکند. ماه آگوست، انتشارات دانشگاه «ییل»، کتاب «تبارنامه» را منتشر کرد. در واقع این کتاب شرح حال غیرداستانی نسب مودیانو است که در سال 2005 به فرانسه منتشر شده بود. مودیانو ابتدا مطالب این کتاب را یادداشت میکرده و اصلا قصد چاپ آنها را نداشته است و اضافه میکند: «مخصوصا وقتی درباره مسائل خصوصیتر صحبت میکنی، درباره آدمهایی که در زندگیات اهمیت زیادی دارند، خطر میکنی و همیشه از حقیقت این آدمها و مسائل حرف نمیزنی، بنابراین همیشه ماهیت زندگینامه خودنوشت من را اذیت میکرد.»
مودیانو برای نگارش کتاب «خیابان بوتیکهای تاریک» (1978) برنده جایزه گنکور شد. داستان این کتاب درباره کارآگاه شخصیای است که در دهه 1950 حافظهاش را از دست میدهد و سعی در دوبارهسازی آن دارد. امسال شهردار پاریس خیابانی را به اسم «دورا برودر» نامگذاری کرد. «دورا برودر» موضوع و عنوان کتابی است که مودیانو در سال 1997 منتشر کرد. این کتاب سرگذشت واقعی جستوجوی دختری است که در طول جنگ گم میشود و مشخص میشود او را از کشور خارج کردهاند.
انتشارات «هاوتن مفلین هارکورت» اکتبر امسال تازهترین کتاب مودیانو «برای اینکه در محله گم نشوی» (2014) را به انگلیسی منتشر کرد. داستان درباره مرد میانسالی است که پس از سالها پرونده قتل حلنشدهای را میگشاید. انتشارات ییل نیز به تازگی کتاب «تصادف شبانه» (2003) را منتشر کرده است که در آن سانحه رانندگی باعث شکلگیری رازی میشود و کتاب «سیرکی که میگذرد» (1993) درباره زندگی مرد جوان و زن سالخوردهای در نیمه دهه 60 است.
اغلب مودیانو با کمرویی و لکنت زبان صحبت میکند. درباره وقتی که فهمید پدرش نسب یهودی دارد، جو سیاسی این روزهای فرانسه، درباره اینکه چطور در کتابهایش سرنوشت و شرایط تعلقات سیاسی و همچنین انتخابهای اخلاقی یک نفر را تعیین میکنند، پرسیدم او جملهای را آغاز کرد که پایان زودرسی داشت: «پیچیده است.»
نسخه شخصیت داستانی مودیانو- شخصیتی که بیشتر زیرکی دارد تا کمرویی - در داستان «روزهای سیاه» آمده است. رمانی که نویسنده فرانسوی «مریم انیسیموف» که یکی از دوستان صمیمی مودیانو در دهههای 60 و 70 بود، سال 2014 منتشر کرد. انیسیموف با خونگرمی میگوید: «مودیانو درباره پرسونای خودش افسانه درست کرده است. او اصلا خجالتی نیست. او باهوشتر از آن چیزی است که مردم فکر میکنند.»
نور عصرگاهی خورشید مدام جای خود را تغییر میدهد. رازهای زیادی هنوز حل نشدهاند. مودیانو من را به در خروجی خانهاش راهنمایی میکند. در خانه رو به قفسه شیشهای کتابخانه که چند کاتالوگ حراجی کریستی و یک جعبه از کارتهای پوکر ایتالیایی در آن است، قرار دارد.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............