گذشته نمُرده است! | سازندگی


رمان «شکری پسر یعقوب» دومین اثر سیامک ایثاری نویسنده خوزستانی است که نشر برج منتشر کرده است؛ داستان، روایت چریکی به نام شُکری است که در روزهای جنگ به زادگاهش دزفول برمی‌گردد؛ متنی رهاشده در برهوت گروه‌های سیاسی و مبتنی بر هیجاناتِ بهمن ۵۷ و دهه شصت تا پایان جنگ با سعی در پردازش جهان داستانی، که با همه لغزش‌ها، اما درنهایت سربلند بیرون می‌آید.

شکری پسر یعقوب سیامک انصاری

شاید اگر متن در بستر رئالیسم واقع‌گرایی حرکت نمی‌کرد، باورپذیری هر تخیلی به شرط قبولاندن به مخاطب قابل توجیه باشد، اما متن با شرح جزییات علیرغم نثر قوی و زیبا، مسلط به جغرافیای رمان و عالمانه از بافت فرهنگی-‌اقتصادی دزفول و خوزستان، نتوانسته در گفت‌وگوی دو تا سه نفره گروهی موفق و از پس نظریه‌های گروه‌های سیاسی درگیر پس از انقلاب برآید، اما لحظاتی که از فضا و قضایای سیاسی‌چریکی دور می‌شود، رگه‌های قوی اجتماعی را یک‌به‌یک ورق می‌زند و به زندگی توده‌های مردم نزدیک می‌شود تا به عمق می‌رسد و بستری برای خصوصیات مردمی را رقم می‌زند که منبعی برای تحلیل‌های جامعه‌شناختی و پدیدارشناسی را فراهم می‌کند: «شُکری کنار باغچه‌های مثلثی‌شکل محوطه ایستاده بود واز پشتِ اُهارهای هفتِ رنگ بلند، خیلی بلند، زل زده بود به جوان‌های خوابیده سر برانکارها و کاکل‌های خاکی و یونیفرم‌های پاره و خون‌آلوده‌شان.»

تحول در شخصیتِ شُکری یک‌باره و دور از انتظار است. وقتی متن با خواننده قرار می‌گذارد، نویسنده باید با این قرار وفادار بماند. متن باید باورپذیری خود را به شکل طبیعی طی کند. البته روایت می‌تواند راوی غیرموثق و غیرقابل اعتماد باشد، به شرطی که شروع متن این‌گونه آغاز شود. اما همه‌جای رمان حکایت از قطعیت دارد. یعنی قرار بر این است که خواننده روایت را باور کند. روایت آنجا که ریشه و تبار توده مردم و بافت و شغل و قصه زندگی ساکنان دزفول پیوند می‌زند لذت‌بخش است، ولی آنجا که به سازمان سیاسی و چریک‌ها و سابقه گذشته و حال آنها، پیوند می‌زند باسمه‌ای، وصله ناجوری به پیکر روایت سنجاق می‌شود.

جنگ و هجوم هواپیما و انفجار و دشمن و معماری شهر دزفول و سد دز و خوانین و آوازخوانی «غریب» از بخش‌های جذاب و به‌یادماندنی رمان است، اما زمانی که به «اصلاحات ارضی» و پیامدهای آن می‌پردازد از مدار جهانِ داستان خارج می‌شود. وصف یعقوب عطار پدر شکری، شاطر موسی، ملاسلیمان، دکتر بهمن، غریب و خانه اربابی، قتل پسرش عزیزخان، عشق منصور به دختر شاطر به زیبایی توصیف و نشان داده می‌شود. در فصل «مارچوبه» وقتی شکری با غریب گپ‌وگفت دارند و درمورد رحیم‌خان و چاقوکشی و آوازخوانی‌اش صحبت می‌کنند، ما با روایت و جهان داستان سروکار داریم یا فصل زیبای ملاقات شکری با زحل بعد از قتل امیر: «شُکری خمِ گذری پشت راسته آهنگرهای بازار کهنه ایستاده بود و با حیرت به کوت ابرهای ماسیده بالاسرش نگاه می‌کرد. اینها از کجا پیدایشان شده بود دیگر؟ رفقا منتظرش بودند. هوای بعدازظهر ‌دم‌به‌دم گرفته‌تر و کم‌نورتر می‌شد وکوبش رعدوبرق‌ و صاعقه از حومه شهر هر لحظه جلوتر می‌آمد و انعکاسش شبیه ضربت موشک‌های اسکاد.بیِ عراقی‌ بود؛ ضربتی که زمین را چنان می‌لرزاند و به رعشه می‌انداخت که شُکری احساس می‌کرد کف کوچه از تراز افتاده و قناس شده است.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...