فرانکشتاین غلط است... 40 سال قبل نسخه 1818 پیدا می‌شود... ادبیات گوتیک نام‌گذاری‌اش به معماری گوتیک برمی‌گردد... تلاش بر این بوده که عامدانه در کلیساها معماری هم باعث جذب آدم‌ها بشود و هم بترساندشان. این برمی‌گردد به مسیحیت در قرون وسطی... مادر مری شلی، مری وُلستِن‌کرافت، از اولین زن‌هایی است که کتاب فمینیستی نوشته. محیط خانواده طوری بوده که مری شلی کتابخوان بار آمده


سمیه نوروزی | اعتماد


رمان «فرانکنشتاین» [Frankenstein] نوشته مری شلی [Mary Shelley] به‌تازگی با ترجمه فرشاد رضایی از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است. مری شلی، نویسنده‌ انگلیسی، این رمان را اولین‌بار در سال ۱۸۱۸ منتشر کرد. کتاب روایتگر داستانی است درباره دانشمندی به نام فرانکنشتاین که اعضای بدن مردگان را کنار هم قرار می‌دهد و با دادن شوک الکتریکی به بدن جانداران، هیولایی جاندار و انسان‌نما می‌سازد. موجودی کریه‌المنظر با ظاهری وحشتناک که اعضای بدنش به‌ هم وصله خورده است. برساخته‌ای شرور که حتی سازنده‌اش قادر به مهار شرارت‌ها و تخریب‌های او نیست. «فرانکنشتاین» بارها مورد اقتباس‌های سینمایی قرار گرفته که از شناخته‌شده‌ترین‌های‌شان می‌توان به فیلمی اشاره کرد که کنت برانا در سال ۱۹۹۴ ساخت و نقش هیولای فرانکنشتاین را بازیگر بی‌نظیر سینمای جهان رابرت دنیرو بازی کرد. ترجمه‌های «فرانکنشتاین» به فارسی هم متعددند و سابقه آن به بیش از 80 سال پیش و کتابی برمی‌گردد که کاظم عمادی به فارسی برگرداند. راوی داستان کاپیتانی است که در قطب شمال ویکتور فرانکنشتاین را می‌بیند که قصه زندگی‌اش را برای او روایت می‌کند و ماجراهای بعدی در پی آن می‎آید. «فرانکنشتاین» سرآغاز چاپ مجموعه‌ آثار ادبیات گوتیک در نشر ققنوس است. ویژگی نسخه‌ای که انتشارات ققنوس برای ترجمه «فرانکنشتاین» از آن استفاده کرده، مربوط به چاپ ۱۹۹۹ انتشارات بِردویوو است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است که سمیه نوروزی با فرشاد رضایی درباره تجربه ترجمه فرانکنشتاین انجام داده است:

فرانکنشتاین» [Frankenstein]

حالا «فرانکنشتاین» اولین کتاب از مجموعه ادبیات گوتیک در نشر ققنوس است. چه شد که قبول کردید فرانکنشتاین را ترجمه کنید؟

خب، پیشنهاد ترجمه از ناشر بود. من با اینکه رشته‌ام مترجمی انگلیسی بوده و ادبیات بریتانیا را دوست دارم ولی این کتاب را نخوانده بودم. مدام از دوستانم می‌شنیدم که می‌گفتند «اصلا هر دیدی به ادبیات قرن 19 داری بگذار کنار و این را بخوان. این فرق می‌کند و مری شلی اعجوبه عجیب و غریبی بوده.» به پیشنهاد نشر ققنوس، کتاب را خواندم و دیدم حیرت‌انگیز است. فرانکنشتاین از دوره خودش خیلی جلوتر بوده و هنوز هم تازه است. باورم نمی‌شد از زمان نوشته شدن کتاب 200 سال گذشته باشد. به هر حال با ذوق‌ و شوق شروع کردم. برایم خیلی لذت‌بخش بود. امیدوارم برای کسانی هم که ترجمه را می‌خوانند، همین‌قدر لذت‌بخش باشد. میان رمان‌های قدیمی ادبیات انگلیسی به گمانم به فرانکنشتاین بیش از هر رمان دیگری در ایران ظلم شده؛ چه به لحاظ ترجمه، چه به لحاظ مخاطب. خیلی‌ فیلم‌هایی اقتباس‌شده از رمان را دیده‌اند و فکر می‌کنند که رمان هم به همان صورت است. خود من هم همین اشتباه را می‌کردم.

یا فکر می‌کنند در حوزه کودک و نوجوان است.

بله. دهه‌هاست در کتابفروشی‌های ایران این‌طور فکر می‌کنند که کتاب ژانر کتاب کودک و نوجوان است. الان در اکثر کتابفروشی‌ها کتاب‌های جنایی و تریلر در قفسه‌های ادبیات نوجوان گذاشته می‌شوند. الان هم تصور همین است. البته همه ‌چیز دارد عوض می‌شود و ژانر دوباره در ایران پا می‌گیرد. فکر می‌کنم گوتیک هم همین بلا سرش آمده. امیدوارم با این ترجمه کمی توجه‌ها به فرانکنشتاین، ژانر گوتیک و اساسا ادبیات ژانر بیشتر جلب شود.

همان‌طور که پشت جلد کتاب هم آمده، گروه انتشاراتی ققنوس بنا بر اهمیت این گونه ادبی تصمیم گرفته عناوینی از ادبیات گوتیک را که اهمیت بیشتری دارند، از زبان اصلی به فارسی برگرداند تا مخاطبان این فرصت را پیدا کنند که با روایت صحیح و دقیق این آثار آشنا شوند. دقیقا دوست داریم بتوانیم آن جفا را جبران کنیم. امیدوارم بشود. آقای رضایی، خیلی از مخاطب‌ها می‌پرسند فرانکنشتاینی که شما ترجمه کرده‌اید از چه نسخه‌ای است و چرا ترجیح بر این نسخه بوده؟

توضیح کوچکی درباره تاریخچه نوشتن فرانکنشتاین بدهم. معروف است که مری شلی در 18 سالگی این رمان را نوشته. 18 سالگی شلی می‌شود 1817 میلادی. اولین نسخه فرانکنشتاین 1818 چاپ می‌شود. قاعدتا اولین نسخه کتاب می‌شود نسخه اصلی؛ یعنی نسخه‌ای که نزدیک‌تر است به 18 سالگی مری شلی و آن چیزی که در ذهنش داشته، منتها در آن دوره به خاطر محدودیت‌ها و شرایط نشر و امثالهم هر چاپی یک سری نقص‌ها داشته. این موضوع گریبانگیر فرانکنشتاین هم می‌شود. مثلا یک مشکل این است که اسم شلی در نخستین نسخه رمان نبوده؛ حالا به هر دلیلی. مشخص نیست مشکل از نشر بوده یا خود مری شلی علاقه نداشته. اتفاقی که می‌افتد 1823 یعنی 5 سال بعد از چاپ کتاب یک آدمی یا افرادی که علاقه‌مند به این کتاب بودند با اسم مری شلی کتاب را چاپ می‌کنند ولی بدون اطلاع او. اتفاقی که می‌افتد این است که نسخه دوم چاپ ضعیفی از کار درمی‌آید و کم ‌و کاستی‌های زیادی داشته و شلی اعتباری برای این چاپ 1823 قائل نبوده؛ بنابراین سال 1831 به همراه همسرش، پرسی شلی، تصمیم می‌گیرند یک بازنویسی روی فرانکنشتاین انجام بدهند و کتاب را با اسم مری شلی و به صورت رسمی منتشر کنند.

تمامِ ترجمه‌هایی که در 100 سال اخیر از فرانکنشتاین در ایران منتشر شده، از جمله اولین ترجمه در سال 1307 شمسی، از روی همین نسخه سوم بوده، یعنی نسخه 1831. این نسخه‌ای است که مری شلی در 30 سالگی چاپش کرد و اصلاحیه‌های زیادی در آن اِعمال می‌کند؛ چه به لحاظ محتوایی و چه به لحاظ فرمی. خیلی چیزها را عوض می‌کند. این نسخه در جهان انگلیسی‌زبان هم رایج بوده. تا اینکه 40 سال قبل نسخه 1818 پیدا می‌شود و از 40 سال قبل تا امروز این نسخه اول می‌شود نسخه مرجع. مشکل این بود که ما در ایران از این نسخه اول ترجمه‌ای نداشتیم. این کتاب و این ترجمه از نسخه 1818 است که اصیل‌تر و نزدیک‌تر به آن چیزی است که شلی 18ساله در ذهنش داشته. از باب نوآوری هم خیلی تازه‌تر و بکرتر از نسخه 1831 است.

پس با توجه به صحبت شما ما می‌توانیم ادعا کنیم فرانکنشتاینِ منتشر شده از ققنوس از روی اولین نسخه فرانکنشتاین ترجمه شده و چنین اقدامی تاکنون در ایران انجام نشده. یعنی با فرانکنشتاینی بکر طرفیم که تاکنون نخوانده‌‌ایم.

بله دقیقا.

راستی، کدام عنوان درست است: فرانکنشتاین یا فرانکشتاین؟

فرانکنشتاین درست است و فرانکشتاین غلط. در انگلیسی فرانکنستاین گفته می‌شود. این تفاوت هم به خاطر این است که نویسنده کتاب انگلیسی‌زبان بوده اما داستان در بخشی از سوییس امروزی می‌گذرد که زبان آلمانی داشتند و شخصیت اصلی کتاب فردی آلمانی‌زبان است به نام دکتر ویکتور فرانکنشتاین. اولین ترجمه از فرانکنشتاین به قلم آقای کاظم عمادی در 1307 شمسی با تلفظ آلمانی این اسم چاپ می‌شود. خب در آن دوره انگلیسی خیلی زبان رایجی در ایران نبوده. فرانسوی بلد بوده‌اند و بعد هم آلمانی. ایشان تلفظ آلمانی را استفاده کرده‌اند. غلط هم نیست برای اینکه شخصیت اصلی آلمانی‌زبان است و در تلفظ آنها فرانکنشتاین گفته می‌شود.

فرشاد رضایی

آقای رضایی! ترجمه شما زبان خاصی دارد؛ در مقدمه هم به این موضوع اشاره کرده‌اید و گفته‌اید.

یکی از هدف‌های مهم در ترجمه این بود که بتوانم لحن را نزدیک به متن اصلی نگه دارم. نسخه‌های ترجمه ‌شده قبلی را نگاه کردم؛ مخصوصا نسخه ۱۳۰۷ شمسی که به لحاظ لحن برای من خیلی جذاب بود؛ به‌خصوص که حدود 100 سال از آن ترجمه می‌گذشت. آن ترجمه نسبت به زمان خودش ترجمه روانی بوده ولی خب کلمات برای مخاطب امروزی ثقیل بودند. خیلی از جمله‌ها برای مخاطب سخت‌خوان است و مشکل بزرگ‌تر این بود که مترجم خیلی از قسمت‌هایی را که متوجه نشده بود حذف کرده بود. یعنی ترجمه ناقص بود. ترجمه‌هایی که در این سال‌ها بیرون آمده از نوعی زبان امروزی استفاده کرده بودند که من فکر می‌کردم به اصل کتاب و آن چیزی که کتاب می‌خواهد ارائه کند نزدیک نیست؛ به همین خاطر تمام تلاشم را کردم که بتوانم لحن را کهن اما خوش‌خوان دربیاورم. اینکه موفق بودم یا نه بسته به نظر شما و مخاطبین دارد. تلاش کردم همچنان ‌که لحن را قوی و قدیمی نگه می‌دارم آن را ثقیل و پرتکلف نکنم و امیدوارم که متن فارسی به جلوه‌گری نیفتاده باشد. همه تلاشم این بود که بدون جلوه‌گری بتوانم لحن را در بیاورم. کار سختی است.

چطور توانستید؟ خیلی‌ها از من سوال می‌کنند که چطور ترجمه بهتری ارائه بدهیم؟ برویم کتاب‌های خاص یا ترجمه‌های خوب را بخوانیم؟ مثلا خود شما، ترجمه‌های قبلی‌تان خیلی فرق می‌کنند با کتاب فرانکنشتاین. یکی از کتاب‌های ترجمه شما روح گریان من است؛ یک کتاب تاریخ شفاهی که حالت روایی دارد، یا کتاب نیم‌طبقه که خیلی خیلی سخت‌خوان است. فرانکنشتاین با همه اینها فرق دارد. شما باید دایره لغت کافی داشته باشید. سوالم این است که شما برای ترجمه فرانکنشتاین کار خاصی کردید؟ مطالعه خاصی داشتید؟

قبل از اینکه ترجمه را شروع کنم سعی کردم ذهنیتم را نسبت به فارسی‌ای که باید در این کتاب استفاده شود، نزدیک کنم. یک‌سری کتاب‌های فارسی را شروع کردم به خواندن؛ مثل سرگذشت حاجی بابا اصفهانی یا داستان‌های ابراهیم گلستان؛ آن داستان‌های قدیمی‌ترش که نثری نزدیک به نثر این داستان دارد. از طرف دیگر من خودم را خیلی ارادتمند به نجف دریابندری می‌دانم و الگوی من و خیلی از مترجمان جوان‌تر در درآوردن لحن او بوده. ماجرای ترجمه کتاب بازمانده روز معروف است که ایشان برای درآوردن لحن شخصیت از عبارات و اصطلاحات عصر قاجار استفاده می‌کنند و برای من این خیلی آموزنده بود. مترجم‌های قدیمی لحن برای‌شان مهم است، مثل آقای حبیبی، آقای دریابندری یا آقای کوثری. سعی کردم اینها را بخوانم و ببینم خودشان را چطور نزدیک کردند به لحن کتاب. امیدوارم جواب داده باشد و فکر می‌کنم برای هر ترجمه لازم است به خصوص در ترجمه کتاب‌های قدیمی‌تر به ویژه فرانکنشتاین که حداقل من دایره لغاتم در زندگی روزمره آ‌ن‌قدر کامل نیست که بتوانم بدون مطالعه این کتاب را ترجمه کنم.

دقیقا وقتی که کتاب را می‌خوانیم این نکته حس می‌شود. خوانندگان اگر مثل من آقای فرشاد رضایی را بشناسند می‌دانند که با وجود جوانی دایره واژگانی‌شان در ترجمه گسترده است. نکته مهم این است که ما در همین کتاب تغییر لحن هم داریم. یک‌سری نامه داریم که با لحن خاصی به زبان نامه‌های قدیمی نوشته شده و بعد که فصل شروع می‌شود باز با یک لحن قدیمی مواجهیم اما لحنی کاملا متفاوت. یعنی اگر صفحه‌ای از نامه و صفحه‌ای از بدنه اصلی رمان را کنار هم بگذارید، متوجه تفاوت لحن می‌شوید.

یک بخش ماجرا مربوط می‌شود به اینکه من رشته تحصیلی‌ام و کارم فیلمنامه‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی هم هست. اولین درسی که به ما می‌دهند این است ‌که هر شخصی لحن خاص خودش را دارد. برای همین من سعی کردم در درآوردن لحن نامه‌ها و شخصیت ببینم که پس‌زمینه شخصیت‌ها چیست. مثلا شخصی که دارد نامه‌ها را می‌نویسد خودش هم اشاره می‌کند که قبل از اینکه بیاید به سیاحت و در سفر باشد اهلِ در اجتماع گشتن و کار کردن و زحمت کشیدن نبوده. پس من هم حس کردم احتمالا این آدم لحنی نزدیک به اشرافیان قاجار در فارسی داشته یا لحن دکتر فرانکنشتاین که از یک خانواده اعیانی در سوییس می‌آید. فرانکنشتاین یک دانشمند اشرافی و جوان است. با خودم فکر کردم خب آدمی که با علم سر و کار دارد همزمان زندگی مرفهی را تجربه کرده یک‌سری اصطلاحات را استفاده می‌کند و یک سری اصطلاحات را استفاده نمی‌کند. مثلا جایی که ویکتور فرانکنشتاین دارد از زبان هیولای فرانکنشتاین روایت می‌کند ما یک جای داستان می‌فهمیم که هیولای فرانکنشتاین زبان را از خانواده‌ای در حاشیه روستا یاد گرفته؛ بنابراین اصطلاحات روستایی در بخشی از روایتی که دارد از زبان هیولای فرانکنشتاین روایت می‌شود بیشتر به کار برده می‌شود.

در ترجمه خیلی روی این قضیه باید دقت کنید که بعضی رمان‌ها یا داستان‌ها در هر فصل راوی یا راوی‌هایی دارند که زبان و فرهنگ‌های مختلفی دارند؛ در حالی که مترجم فقط به یک زبان تسلط دارد؛ اما وقتی ترجمه فارسی فرانکنشتاین را می‌خوانیم متوجه می‌شویم که با تغییر راوی لحن هم تغییر می‌کند. پشت جلد کتاب فرانکنشتاین درباره ادبیات گوتیک توضیحی نوشته‌ایم؛ اما اینجا می‌خواهیم شما هم کمی از گوتیک برای مخاطبان‌مان بگویید.

ادبیات گوتیک نام‌گذاری‌اش به معماری گوتیک برمی‌گردد. اولین جایی که لفظ گوتیک به عنوان سبک هنری مطرح می‌شود در معماری است. معماری گوتیک یک‌سری شاخصه‌ها دارد. مثلا در معماری کلیساهای اروپا، به خصوص اروپای شرقی - مثل همین تصویری که روی جلد کتاب است - می‌بینیم که زوایای خیلی تند استفاده می‌شود. زوایا رو به بالا است. رنگ‌ها کمرنگ یا تیره ‌و تارند. از سنگ‌های مخصوص در معماری‌شان استفاده می‌شود. تلاش بر این بوده که عامدانه در کلیساها معماری هم باعث جذب آدم‌ها بشود و هم بترساندشان. این برمی‌گردد به مسیحیت در قرون وسطی. معماری گوتیک در آن زمان رشد می‌کند. کلیسا در پی ترساندن مردم از خداوند و پناه بردن مردم به کلیسا بوده. بهترین معماری برای چنین کلیسایی سبک گوتیک بوده. لفظ گوتیک از قومی می‌آید به اسم گوت‌ها که اجداد آلمانی‌های امروزی بودند. قومی بودند که در دوره امپراتوری روم قومی بربر و وحشی تلقی می‌شدند. اینها مهاجرت می‌کنند به امپراتوری روم و خیلی از افراد تاریخ‌شناس معتقدند زوال و نابودی امپراتوری روم یکی از دلایلش همین گوت‌ها بودند که آمدند و شورش کردند و برای خودشان حکومت تشکیل دادند. امپراتوری روم ازبین می‌رود.

حالا اگر شما در دوران قدیم فردی مسیحی و بر این باور بودید که دلیل نابودی امپراتوری روم و در پی‌اش به قدرت رسیدن کلیسای کاتولیک، گوت‌ها بوده‌اند پس با آغاز قرون وسطی خودتان را مدیون گوت‌ها می‌دانسته‌اید؛ بنابراین مسیحیان و کلیسا علاقه‌مند می‌شوند به اینکه ریشه تاریخی قومی که رومی‌ها را از بین برده بیاورند در هنر و معماری خودشان استفاده کنند و معماری گوتیک پدید می‌آید. این در ادبیات ادامه پیدا می‌کند و ادبیات گوتیک شکل می‌گیرد که برگرفته از فرهنگ مذهبی قرون وسطی است: علاقه به خرافات، ماورالطبیعه، سانتی‌مانتالیسم خیلی زیاد و دور شدن از علم. کار حیرت‌انگیز مری شلی این است که این مشخصه‌ها را به علم گره می‌زند. یعنی اینکه ادبیات گوتیکی که وابسته به دوری از علم و علاقه به ماورالطبیعه است می‌شود محملی برای یک شخصیت دانشمند و از دل این اختلاط اثری خلق شود که به اندازه هیولای فرانکنشتاین رعب‌آور است.

مری شلی 18 ساله بوده که این رمان را نوشته. این رمان، فارغ از بحث ادبی و لحن و زبانش، از شیمی و ریاضیات هم به وفور صحبت می‌کند. تخیل نویسنده نیز خیلی قوی است. جغرافیا هم نقش مهمی در این رمان دارد. انگار به تمام علم‌ها ناخنکی زده و روی دو، سه علم خاص تمرکز کرده. پس نویسنده باید شناختی کافی روی این علوم داشته باشد. کتاب‌هایی را همان اوایل قصه ذکر می‌کند و می‌گوید ویکتور وقتی بچه بوده آنها را می‌خوانده و بعد ویکتور می‌رود دانشگاه و بعد هم فهرست کتاب‌های علوم طبیعی و ریاضیات را می‌بینیم. چطور مری شلی 18ساله توانسته این رمان را بنویسد؟ خیلی جاها خواندم که شوهرش پرسی شلی هم کمکش کرده و بعضی جاها شنیدیم ایده اصلی از او بوده. شما چیزی در این رابطه می‌دانید؟

مساله این بوده که تا قبل از اینکه نسخه 1818 پیدا شود خیلی‌ها معتقد بودند که پرسی شلی نقش زیادی در نوشتن این رمان داشته ولی وقتی نسخه اول پیدا شد نظرها برگشت و به نظر رسید که تاثیر پرسی شلی در زندگی مری شلی کمی بیش از حد جدی گرفته شده. فکر می‌کنم در طول تاریخ این مری شلی بوده که باعث شده آدم‌ها با پرسی شلی آشنا شوند و نه برعکس. اما درباره سن کم مری شلی باید بگویم که بخشی از ماجرا به نبوغ او مربوط است ولی فکر می‌کنم بخش اصلی‌اش به خانواده برگردد. پدر مری شلی، ویلیام گُلدوین، نویسنده و سیاستمدار بود. آدمی بود که در ادبیات بریتانیا در قرن 18 تاثیر جدی داشت. مادر مری شلی، مری وُلستِن‌کرافت، از اولین زن‌هایی است که کتاب فمینیستی نوشته. محیط خانواده طوری بوده که مری شلی کتابخوان بار آمده. کتابخانه بزرگی داشته‌اند. احتمالا کتاب‌هایی را که در متن فرانکنشتاین ذکر کرده در قفسه کتابخانه پدر و مادرش دیده بوده و اینکه هم ویلیام گلدوین و هم مری ولستن‌کرافت هر دو علاقه زیادی به علم‌گرایی و دیدگاه‌های پوزیتیویستی داشته‌اند و این علاقه در آثارشان هم مشخص است. زنی که در قرن 18 کتاب فمینیستی می‌نویسد با کلیسا و عقایدش مشکل دارد و احتمالا تمایلاتش به سمت علم‌گرایی و علوم طبیعی بوده. بعید نیست در کتابخانه‌های شخصی‌شان کتاب‌های شیمی و حتی کیمیاگری بوده باشد.

از طرف دیگر همسرش پرسی شلی، ادیب و شاعر معروف است. نوشتن این کتاب زمانی شکل می‌گیرد که مری شلی و پرسی شلی و چند ادیب دیگر در سفری که به سوییس امروزی داشتند در کلبه‌ای دور آتش نشسته بوده‌اند و با هم مسابقه می‌گذارند: مسابقه این بوده که هر کس براساس داستان‌های وهم‌انگیز آلمانی یک داستان بلند بنویسد. مری شلی فرانکنشتاین را انتخاب می‌کند. اسم فرانکنشتاین هم ماجراهای جالبی دارد. در قسمتی از آلمان که امروزه دارمشتات گفته می‌شود قلعه‌ای هست به اسم قلعه فرانکنشتاین. قلعه‌ای تاریخی است که می‌گویند خاندان فرانکنشتاین در آنجا زندگی می‌کرده‌اند. قلعه قصه‌هایی دارد که شبیه است به قصه‌های رمان فرانکنشتاین. مثلا می‌گویند یکی از ساکنین آنجا کیمیاگر بوده. یا می‌گویند هیولایی در آن قلعه پدید می‌آید که هنوز هم اهالی کهنسال دارمشتات به حضورش در آن حوالی باور دارند. حدس می‌زنیم مری شلی در سفری که با همسفرانش به این منطقه داشته با آن قلعه آشنا شده نام فرانکنشتاین را از آنجا انتخاب کرده. همسفران شلی هم موضوعاتی را انتخاب می‌کنند اما هیچ کس کاری از پیش نمی‌برد. به قول مری شلی در آن جمع همه رفتند دنبال گشت‌وگذار و کلا یادشان رفت چه بنویسند و او ماند و فرانکنشتاین. دختری 18 ساله حاصل مطالعاتش از کتاب‌های بسیاری را که در محیط خانوادگی داشته با علومی که از پدر و مادرش یاد گرفته و یک‌سری قصه‌های جن و پری، کنار هم می‌گذارد و تقریبا یکی از مهم‌ترین رمان‌های گوتیک را می‌نویسد. هر چه از این کتاب گفته شود کم است. کتاب بسیار خوبی است که حتما باید خواند.

آقای رضایی! فرانکنشتاین خیلی فرق داشت با دیگر آثاری که شما ترجمه‌ کرده‌اید. شما از «یک حکومت کوتاه و رعب‌آور» که الان چاپ دومش موجود است، شروع کردید و بعد از آن روح گریان من را ترجمه کردید که الان چاپ یازدهم است. بعد از آن «نیم‌طبقه» را ترجمه کردید. یادم است وقتی نیم‌طبقه برای بررسی به دست تحریریه ققنوس رسید، من و یکی از دوستان دیگر گفتیم خیلی خیلی رمان خوبی است اما مطمئنیم ازش استقبال نمی‌شود، چون رمان خیلی جدی و سختی است و ترجمه‌اش هم طاقت‌فرسا. ترجمه لغت‌های عجیب‌ و غریب، جمله‌های طولانی عجیب‌ و غریب و فضای عجیب‌ و غریبش خیلی وقت و انگیزه می‌خواهد. منظورم از عجیب‌ و غریب به هیچ‌ وجه ژانر فانتزی نیست. تفکر این کتاب است. می‌تواند نقد تفکر سرمایه‌داری باشد. کتاب ارزشمندی است اما متاسفانه همان‌ طور که انتظار می‌رفت از آن استقبال نشد. بعد رمان کوتاه مرگ‌نامه را ترجمه کردید که فضای فرانسوی معاصر و البته غم‌انگیزی دارد. بعد از آن شکسپیر برای فیلمنامه‌نویسان و رودخانه تباهی را ترجمه کردید و بعد رسیدیم به فرانکنشتاین. از ترجمه‌های‌تان کدام را بیشتر دوست دارید؟

من خودم فرانکنشتاین را به چند دلیل بیشتر دوست دارم. خب اولین دلیل این است که آدم‌ها معمولا آخرین کاری را که انجام داده‌اند کامل‌ترین کارشان می‌دانند. من در مسیر ترجمه در این چند سال خیلی چیزها را که قبلا نمی‌دانستم، یاد گرفتم و الان که به ترجمه‌های قبلی‌ام نگاه می‌کنم متوجه ضعف‌ها می‌شوم. اولین کسی که متوجه ضعف‌های کار می‌شود خود آدم است. سعی کردم در فرانکنشتاین ضعف‌های قبلی را جبران کنم. برای من فرانکنشتاین تجربه متفاوتی بود به خاطر اینکه باید لحن را رعایت می‌کردم. از نظر خودم ترجمه مهمی بود و تلاش خیلی زیادی انجام شد؛ هم از طرف من و هم از طرف نشر ققنوس تا این کار به کامل‌ترین شکل ممکن چاپ شود. به جز فرانکنشتاین، روح گریان من به خاطر بازخوردهایی که داشته و یک حکومت کوتاه و رعب‌آور به خاطر اینکه اولین ترجمه‌ای بود که از من چاپ شد برای من اهمیت شخصی دارند. کسانی که می‌خواهند کتابی را ترجمه و بعد چاپ کنند خوب است بدانند من این تجربه را داشتم که بدوم به دنبال ناشرها و مدام به در بسته بخورم. برای چاپ یک حکومت کوتاه و رعب‌آور با ناشرهای مختلفی تماس گرفتم تا اعتماد کنند و ترجمه را بخوانند. یادم است هیچ‌ کدام از ناشرها حتی حاضر نبودند کتاب را بخوانند. بعضی‌های‌شان حتی حاضر نبودن حرف بزنند. با یکی از ناشرهای مطرح که تماس گرفتم بعد از سلام و علیک گفتم کتابی ترجمه کرده‌ام که... و هنوز جمله‌ام تمام نشده از آن طرف خط بلافاصله بدون آنکه بگویند نه، تلفن را قطع کردند. نشر ققنوس اعتماد کرد و کتاب را پذیرفت و خواند و با ویرایش خوب شما چاپ شد. بالاخره کتابی است که برای ما اهمیت تاریخی هم دارد.

دقیقا؛ موضوع یک حکومت کوتاه و رعب‌آور خیلی جالب است. خیلی با زمانه ما جور است انگار. نیم‌طبقه درباره چیست؟

درباره یک کارمند دون‌پایه شرکتی خصوصی در نیویورک دهه هفتاد میلادی است. روایت رمان به صورت جریان سیال ذهن است. قصه از جایی شروع می‌شود که شخصیت اصلی سوار پله‌برقی می‌شود تا برسد به پایین پله‌برقی. در آن چند ثانیه شخصیت دارد در خیالات خودش می‌گردد و روایت می‌کند. حدود 200 صفحه در همان چند ثانیه روایت شده. پاورقی‌های خیلی طولانی‌ای هم داشت. نیم‌طبقه در ادبیات پست‌مدرن امریکا یک اتفاق بوده. به خاطر نوآوری‌هایی که دارد. یکی همین پاورقی‌هایی است که بعضا تا دو، سه صفحه طول می‌کشند. یا پاراگراف‌های خیلی طولانی که گاهی کل پاراگراف یک جمله طولانی است. کلمه‌هایی که استفاده کرده. به چیزهایی فکر می‌کند که آدم‌های سالم فکرشان را نمی‌کنند. دیوانگی‌هایی داشت؛ هم شخصیت اصلی داستان و هم نویسنده اثر. این دیوانگی‌های زبانی و روایی بود که ترجمه را سخت می‌کرد.

اگر بخواهید به یک نفر توصیه کنید نیم‌طبقه را بخواند چه می‌گویید؟ به هر حال سطح دغدغه‌اش با کتاب‌های دیگر تفاوت دارد. کتاب سختی است و سخت هم ترجمه شده. پاراگراف‌های طولانی دارد. در برخورد اول مخاطب را پس می‌زند، ولی خود من خیلی دوست داشتم این کتاب را. خودتان این کتاب را چطور به دیگران توصیه می‌کنید؟

یکی از دوستانم می‌گفت این کتاب، انجیل کارمندهاست. گروهی که می‌توانم توصیه کنم بخوانند کارمندهایی هستند که در شرکت‌ها و ادارات کار می‌کنند. کسانی که در فرصت کوتاه ناهار نیم‌ساعت یا یک ساعت موقع خوردن غذای نیمه‌آماده‌شان به این فکر می‌کنند که «این چه زندگی‌ای است که من دارم؟» آدم‌هایی که در روزمرّگی گیر افتاده‌اند مثل شخصیت اصلی نیم‌طبقه اما ذهن‌شان گیر نیفتاده. انگار ذهن یاغی و عاصی دارند. آدم‌هایی‌اند که در ذهن‌شان به ماجراجویی‌ها و چیزهای خیال‌انگیز فکر می‌کنند اما زندگی دست و پای‌شان را بسته. فکر می‌کنم برای این آدم‌ها نیم‌طبقه کتاب خوبی است. درباره فرانکنشتاین این را هم بگویم که به گمانم این کامل‌ترین تجربه فرانکنشتاین‌خوانی برای مخاطب فارسی‌زبان باشد. بخشی از آن سهم من است به عنوان مترجم که سعی کردم ترجمه کاملی ارائه کنم. بخش دیگر سهم ناشر در چاپ کتاب است که فکر می‌کنم به بهترین نحو چاپ شده. تصویرسازی‌های درخشانی در کتاب استفاده شده که حاصل کار دیوید پلانکرت برای نسخه مخصوص 200 ‌سالگی چاپ فرانکنشتاین طراحی شده بوده و جزو بهترین تصویرسازی‌هایی است که در این چند سال برای کتاب‌های بزرگسال طراحی شده. در کتاب کودک تصویرسازی رایج و طبیعی است اما در کتاب بزرگسال هنوز دیدگاه‌ها آن‌طور که باید برای تصویرسازی به‌‌روز نیست. تصویرسازی‌های این کتاب برای کسانی که ادبیات را جدی می‌گیرند خیلی جذاب است. به نظرم این نسخه از فرانکنشتاین، ضمن احترام به مترجم‌های قبلی، کامل‌ترین فرانکنشتاین برای مخاطبی است که بخواهد تمام‌ و کمال در داستان غرق شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...