امید و ستیز راهنمای ماست | شرق


همه آنچه می‌توان درباره ایده مرکزی کتاب «خاطرات نرودا» (با عنوان اسپانیایی «اعتراف به زندگی») [Memoirs (Confieso que he vivido)] گفت، او خود،‌ در سخنرانی‌اش در آکادمی نوبل بیان کرده است. در سال ۱۹۷۱، یک سال پس از به‌قدرت‌رسیدن سالوادور آلنده. نرودا سخنرانی‌اش را این‌گونه آغاز می‌کند: «سخنرانی من سفری دراز خواهد بود، سفری که در سرزمین‌های دوردست، در آن‌سوی زمین کرده‌ام.» (به‌سوی شهر پرشکوه، سخنرانی نرودا در مراسم اعطای جایزه نوبل، ۱۹۷۱، ترجمه کامران فانی) سفری که نرودا از آن یاد می‌کند، سفری است از اعماق شیلی که او را تبدیل به شاعری جهانی و سیاست‌مداری محبوب کرد. سفری که نرودا در کتاب خاطراتش نیز آن را گسترش‌یافته‌تر و با جزئیات بیشتر شرح داده، کتابی که سالی پس از گرفتن جایزه نوبل نوشتن آن را آغاز کرد و تا چند روز مانده به مرگش،‌ چند روز پس از مرگ دوست و هم‌قطارش،‌ سالوادور آلنده، در کار نوشتن آن بود.

خاطرات نرودا اعتراف به زندگی [Memoirs (Confieso que he vivido)] پابلو نرودا Pablo Neruda

اما «اعتراف به زندگی» تنها روایت پیروزی است، روایت پیروزی توأمان «امید و ستیزندگی» است. چراکه در روزهایی نوشته‌ شده است که مردم شیلی با همراهی کسانی چون نرودا و آلنده می‌خواستند بر تاریخ پرنکبت و ادبار خود غلبه کنند،‌ روزگاری که نویدبخش به‌پایان‌رسیدن سلطه استعمار بر معادن نیترات و مس بود، روزگار ملی‌شدن صنایع مس، روزگار روزهای خوب نرودا در پاریس به‌عنوان سفیر کشوری که مردمش دموکرات‌منشانه راه صلح و رهایی را برگزیده بودند،‌ روزگاری که نزدیک بود استعمار لیره و دلار را از بین ببرد،‌ روزگار خوش مردم،‌ روزگار آزادی و روزگار عدالت. در این کتاب خبری از روزهای کودتا نیست، از دستگیری‌ها و ترس‌ها. تنها چند صفحه پایانی کتاب، نرودا چند خطی درباره آلنده پس از مرگش نوشته است. چراکه او نیز چندان نماند که طعم شکست را در دهان مزه‌مزه کند. چندان نماند که شکست در جانش ته‌نشین شود و سپس آن را روایت کند. نرودا چهارده روز پس از کودتا درگذشت و آخرین خط‌های کتابش را سه روز پس از کودتا نوشت. طعم کودتا و روایت شکست ماند برای نویسندگان بعدی چون روبرتو بولانيو و خوسه دونوسو و اعتراف نرودا تنها تا بمباران کاخ ریاست‌جمهوری ادامه یافت که نرودا از آن به‌عنوان «نماد خشم دشمنان آزادی مردم شیلی» یاد می‌کند.

برای هرکس یک نبرد نهایی وجود دارد. نبردی که شکست در آن پایان است. برای نرودا و  زندگی هفتادساله‌اش نبردی که به‌همراه مردم شیلی و آلنده آن را به سرانجام رساند آن نبرد نهایی بود. نبردی که هرچند سه سال آخر عمر او را با شادی آمیخت در کتاب خاطراتش بازتاب یافته است و پیش از آن در سخنرانی مراسم اعطای جایزه نوبل آن را به گوش همگان رساند،‌ اما سرانجامش شکست بود. شکستی که نرودا آن را تاب نیاورد. ماتیلدا نرودا،‌ همسر نرودا، آخرین روزهای او را در «زندگی من با پابلو نرودا» روایت کرده است. آغاز کتاب خاطرات او با نرودا با شرح روزهای پایانی زندگی نرودا، پس از کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ آغاز می‌شود: «آن یازده سپتامبر ۱۹۷۳،‌ روزی بود که با آرامش آغاز گشت. هنگامی‌که پنجره را گشودم جریانی از روشنایی نور صورتم را نواخت. دریا همیشه در برابر ما موج‌های بزرگش را به ساحل می‌کوبید،‌ اما آن روز با معصومیتی غیرمعمول در نوسان بود. آسمان نیز آرام بود؛ تنها نسیمی ملایم در لابه‌لای گل‌های باغ می‌وزید. به گمانم باید آن لحظه به خاطر آفتابی بودن آسمان لبخندی زده باشم. حتی یک نشانه وجود نداشت که ما را از این بترساند که راهمان در زندگی نزدیک به پایان است. در آن لحظه، درست در همان لحظه، ما در دهانه مغاکی عظیم آونگ شده بودیم.»

اعترافات نرودا شرح سفر اوست از اعماق ناشناخته شیلی تا دهانه مغاکی عظیم به نام کودتا. این کتاب شش ماه پس از مرگ نرودا در آرژانتین منتشر شد. روزگاری که مغاک مهیب کودتا شیلی را فراگرفته بود و مردم شیلی علی‌رغم آن به زندگی ادامه می‌دادند. کتاب نرودا شرح شیوه‌ای است که او برای زندگی برگزید: نرودای شاعر، نرودای مبارز،‌ نرودای سیاست‌مدار و نرودای دیپلمات. چیزهایی که به‌ندرت در یک نفر جمع می‌شوند. روزگاری مثلی بین مردم روشنفکران آمریکای‌لاتین وجود داشت که می‌گفت چپ‌های آمریکای‌لاتین یا چریک‌اند یا مانند نرودا. این کتاب شرح شیوه زیست نرودا است به‌عنوان سیاست‌مداری چپ و نیز شاعری روشنفکر. نیز، چنان‌که خودش می‌گوید شرح سفر نرودا است. اعتراف اوست. تلاش او برای غلبه بر دوگانه فرد/جمع. دوگانه خاک و روح. شاید قدری عجیب به نظر برسد اگر گفته شود که زندگی‌نامه نرودا، اثری است فلسفی از منظر امیدی فراگیر و ستیزی جمعی. برای پرکردن خلأهایی که با گوشت و پوست و خون انسان‌ها پرشده و حیات انسان‌ها را به حیاتی تباه‌شده تبدیل کرده است. نباید بی‌دلیل از نرودا تجلیل کرد، او نیز اشتباه‌ها و حماقت‌های بسیاری مرتکب شده، اما در سفری هفتادساله از اعماق شیلی به‌سوی اذهان مردم جهان راهی برگزیده است برای فائق‌آمدن بر تاریخ رنج‌بار مردم خویش. راهی که نرودا از سوی روشنایی آن را روایت می‌کند، در روزهایی که ثمره آن تلاش به‌بارنشسته را می‌چیند و نه از سوی شکست.

«خاطرات نرودا» زندگی‌نامه خودنوشت کلاسیک یک شاعر نیست. با خواندن این کتاب نمی‌توانیم به‌درستی دریابیم نرودا کی ازدواج کرده و کی طلاق گرفته. حتی اشاره او به تصمیم‌های سیاسی‌اش اشاره‌هایی کوتاه است. در پایان بخشی درخشان از کتاب که شرح سفر او به «دشت نیترات» است به کوتاهی و تنها در یک خط اشاره می‌کند که پس‌ازآن سفر تصمیم گرفته به حزب کمونیست شیلی بپیوندد. درعوض در بخش‌های بسیاری از کتاب خود را رها می‌کند. به‌جای شرح وقایع آنچه را به خاطر می‌آورد، در قالب کلماتی بریده‌بریده و جمله‌هایی کوتاه بیان می‌کند. مانند ابتدای کتاب که این‌گونه آغاز می‌شود:« آن بالا گل‌های سرخ ریز چون قطرات خون رگ‌های جنگل جادویی در حرکت‌اند... گل‌های ریز سرخ گل خون است و گل‌های ریز سفید گل برف... روباهی چون برق می‌گذرد و لرزه بر تن برگ‌ها می‌اندازد، اما سکوت قانون حاکم است بر قلمرو پادشاهی جنگل.... از آن چشم‌انداز، سکوت، گل‌ولای بیرون آمده‌ام تا آوازخوان دنیا را بگردم.» این جمله‌های پیرمردی هفتادساله است که کیلومترها دور از جنگل‌های شیلی،‌ در سِمت سفیر شیلی در فرانسه، نوشته است. این جمله‌ها در جای‌جای کتاب،‌ هرگاه که نرودا نمی‌تواند احساس خود را کنترل کند و نظم دهد در همه‌جای کتاب به چشم می‌خورد. هرچه به انتهای کتاب نزدیک‌تر می‌شویم، احتمالاً به این دلیل که خاطره‌ها در ذهن نرودا تازه‌تر هستند این جمله‌ها بیشتر به حدیث نفس شبیه می‌شوند درحالی‌که در ابتدای کتاب و هرگاه که از چیزی سخن می‌گوید که گذر زمان آن را از رنگ انداخته، بیشتر رنگ و توصیف به کار گرفته می‌شود. برای مثال بخشی را که در آخرین فصل کتاب درباره کمونیست‌ها به همین شکل نوشته‌ شده است می‌توان با بندهای آغازین کتاب مقایسه کرد: « زنده‌باد سگی که پارس می‌کند و گاز هم می‌گیرد... زنده‌باد فال‌بینی، فساد، شکاکی، زنده‌باد میگو، زنده‌باد همه‌چیز به‌جز کمونیست‌ها... زنده‌باد شپش لای موی فقیران، زنده‌باد سفرهای رایگان در نشئگی افیون، سرمایه‌داری آنارشیستی... همه قهرمان‌اند... هر روزنامه‌ای باید منتشر شود... همه اجازه نشر دارند به‌جز نشریات کمونیستی...» اینجا خبری از توصیف نیست. تنها احساس انزجار نرودا نسبت به فضایی که دیکتاتوری آمریکایی ساخته است نمایان می‌شود. اما در ابتدای کتاب که احساس‌ها در پس زمانی طولانی کمرنگ شده‌اند تنها تصویرها باقی‌ مانده‌اند. تصویرها و رنگ‌ها و یادآوری بوهایی که قرار است احساسات ازیادرفته را زنده کند. شاعر آنجا که از خاطراتی دور سخن می‌گوید لحنی شاعرانه‌تر به خود می‌گیرد و آنجا که از احساسش نسبت به اموری که جریان دارد سخن می‌راند بیشتر خطابی و به‌مانند سیاست‌مداری سخنور رفتار می‌کند.

نرودا بخشی از خاطراتش را این‌گونه با جملاتی بریده، گاه توصیفی و خیال‌انگیز و گاه شورانگیز و برا،‌ احضار می‌کند. اما کل کتاب روایت سفری طولانی است که در نوشتن بخش‌های مختلف آن هم نظم زمانی چندان ملاحظه نشده. گاه در حین روایت بخشی از ماجرا به ماجرایی اشاره می‌کند که سال‌ها بعد برای او قرار است اتفاق بیفتد و گاه در حین روایت ماجرایی که در حال رخ‌دادن است به ماجراهایی اشاره می‌کند که سال‌ها پیش برایش رخ‌ داده و او در جای خود آن را بیان نکرده است. به همین دلایل است که اعترافات نرودا زندگی‌نامه‌ای کلاسیک به‌حساب نمی‌آید. تنها روایتی است از سفری که نرودا از کودکی و از اعماق شیلی آغاز کرده است و آوازه‌خوان آن را تا دهانه مغاک پی گرفته.

نرودا در همان سخنرانی نوبل شعری از رمبو می‌خواند:« در سپیده‌دم،‌ غرق در اسلحه صبری سوزان، به شهرهای پرشکوه قدم خواهیم گذاشت.» او کلامش را با همین خط تمام می‌کند: «سرانجام دوست‌ دارم به هر که حسن‌نیتی دارد،‌ به کارگران، به شاعران، بگویم که تمامی آینده ما در این شعر رمبو نهفته است: تنها با صبری سوزان می‌توانیم «شهر پرشکوه» را بگشاییم، شهری که به‌تمامی بشریت نور و عدالت و شأن و حرمت می‌بخشد. بدین‌گونه سرودی که سر خواهیم داد، به‌عبث نخواهد بود.» سخنرانی نرودا در روزهای اوج شیلی ایراد شده است. سرشار از امید. شاد از راهی که درنهایت به رهایی منجر شده است. مانند خطوط انتهایی که کتابش، آن بخشی که پیش از کودتا نوشته است، بیان‌کننده احساس مردمی که درنهایت پیروزی را یافته‌اند. اما خط‌های پایانی کتاب خاطرات درست مانند ابتدای کتاب به پایان می‌رسد. خبری از احساسات و بیان آن‌ها در جمله‌های طعن‌آمیز نیست. تنها روایت است. توصیف است: «جسد او را ناشناس در نقطه نامعلومی به خاک سپردند؛ این جسد را زنی همراهی می‌کرد که غم دنیایی را با خود می‌کشید. این تن باشکوه بیجان،‌ با گلوله‌های مسلسل سربازان شیلیایی که یک‌بار دیگر مردم و کشور شیلی را در دامن بیگانگان انداخت، سوراخ‌سوراخ و از هم دریده شد.»  چهارده روز بعد نیز، بدن نرودا را همسرش به خاک سپرد و سفری که از کوه‌های شیلی با یادآوری خون رگان کوه‌های شیلی آغاز شد،‌ با ریخته‌شدن خون برگزیده شیلی،‌ آلنده، به پایان رسید. سفری از سیاهی به سیاهی که از سوی نور، در روزگار پیروزی، روایت می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...