همچون یک شعر بلند | سازندگی


«این داستان را مانند یک شعر بلند در خلوت و آهسته بخوانید» این جمله به‌عنوان یک پیشنهاد از جانب نویسنده برای مخاطبی مطرح می‌شود که رمان «دختران خانه‌ شماره‌ ۱۷» را برای خواندن برگزیده است و شاید پیش‌زمینه‌ای باشد تا ذهن خود را برای مواجهه با یک داستان مملوء از لطافت شعر و عشق آماده کند، با تمام تلخی‌ها و شیرینی‌هایی که در ذات و راه عشق وجود دارد. این شعر بلند را، به بلندای سال‌های عمر، مردی برای خود آرام‌آرام زمزمه می‌کند. «دختران خانه شماره 17» آخرین اثر شهریار عباسی است که از سوی نشر مروارید منتشر شده است.

دختران خانه شماره 17 شهریار عباسی

مردی در سال‌های میانی زندگی به دختری دل می‌بندد و این دل‌دادگی او را وامی‌داد تا از سال‌های نوجوانی و جوانی‌اش بگوید و بنویسد، که چگونه دل در گروی عشق دختر همسایه داشت، عشقی که هرچند اقتضای آن دوره از زندگی ا‌ست اما تفاوت آن در «دختران خانه‌ شماره‌ ۱۷» شیوه اثرگذاری‌اش بر زندگی مردی‌ است که بنیاد زندگی‌اش بر این عشق قرار می‌گیرد و رفته‌رفته از یک دلداگی ساده دوره جوانی فاصله می‌گیرد، عمیق‌تر می‌شود و تا روزهای میانسالی این مرد همراه او سال‌های دراز را پشت سر می‌گذارد و با عشق این روزهایش پیوند می‌خورد، چنان‌که جداکردن وقایع این سال‌ها و ارتباط این عشق‌ها از یکدیگر تبدیل به امری ناممکن می‌شود.

گسترش روایت در «دخترهای خانه‌ شماره‌ ۱۷» با به‌کارگیری شگرد گذشته‌نگری و پیش‌کشیدن «زمان ذهن» رخ می‌دهد تا به بیان امیدها و ناامیدی‌های عشقی سیال در داستان بپردازد و از طرفی مناسبات و روابط انسانی را بررسی کند. تداعی‌هایی که به موجب همسانی‌های کلامی یا موقعیتی اتفاق می‌افتد، سبب رفت‌وبرگشت‌های زمانی می‌شود و اینجاست که همزمان با پیشروی داستان ما هم در عمق یک ماجرای عاشقانه فرومی‌رویم، ماجرایی‌که ظاهراً کهنه شده، اما کندوکاو در خیالات و افکار مرد میانسال و درگیری‌اش با پیشامدهای جدید نشان می‌دهد که اثر آن اتفاقات هنوز و همچنان به قوت خود باقی ا‌ست.

شهریار عباسی بیش از هر چیز با آثار دفاع مقدس شناخته می‌شود، که همواره تلاش داشته از بُعد تازه‌ای به جنگ و اتفاقات آن بپردازد؛ هرچند که در رمان تازه او در بستر جنگ شکل نمی‌گیرد، اما بخش عمده‌ای از روایت در التهاب فضای جنگ و در روستایی کوهستانی می‌گذرد. از این رو دو مقوله ناهمساز «جنگ» و «عشق» تبدیل می‌شوند به ارزشمندترین تجربیات راوی داستان که هر کدام تاب تحمل دیگری را ممکن می‌سازد، چنان‌که او را وامی‌دارد تا جنگ و عشق را در دو کفه ترازو قرار دهد: «تو همیشه بیش از جنگ به عشق اندیشیده‌ای. شاید فقط عشق مفهومی قوی در برابر جنگ باشد. ظاهراً لودویگ جوان عشقی نداشت. شاید هم داشت و از آن چیزی نگفت و ننوشت. از نظر او عشق چیزی از جنس نشان‌دادنی است، نباید درباره‌اش حرف زد و اصلا نمی‌شود درباره‌اش حرف زد.»

چنین مواجهه‌ای که مبتنی بر نشان‌دادن احساس بدون حرف‌زدن درباره آن است، نمودار شیوه تفکر و چگونگی نگرش راوی درباره عشق است. به بیانی او خود را مخاطب نوشته‌هایش قرار می‌دهد تا تمام احساسات پنهانش را به نمایش بگذارد، دری به خلوت خود باز کند و به‌آهستگی از آنچه در ذهنش نهفته بگوید. از این رو است که همچون زمان، زبان نیز ابعاد مختلفی می‌یابد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...