به گزارش ایبنا جلسه رونمایی از کتاب «درخت ابریشم بیحاصل» با حضور محمدرضا بایرامی، قاسمعلی فراست، رضا امیرخانی و جمعی از علاقهمندان در فرهنگسرای رسانه برگزار شد. در این برنامه همچنین برگزیدگان پویش مطالعاتی اربعین اندوه معرفی شدند.
در بخش ابتدایی این برنامه که اختصاص به رونمایی کتاب داشت، محمدرضا بایرامی، قاسمعلی فراست و رضا امیرخانی به همراه مجری برنامه، اسماعیل باستانی به روی صحنه آمدند و در مورد کتاب درخت ابریشم بیحاصل صحبت کردند.
در ابتدای این بخش محمدرضا بایرامی در پاسخ به سوال مجری برنامه مبنی بر چرایی نگارش این کتاب و انتخاب نام «درخت ابریشم بیحاصل» برای آن گفت: اگر بخواهم به این سوال جوابی بدهم باید به بحث فرهنگ و ادبیات اشاره کنم. مقوله ادبیات در انتها همین است و شبیه به عنوان همین کتاب است. گاهی اوقات در انتهای کار درنگ میکنیم و از خود میپرسیم که این همه زحمت به کجا میرسد؟ با خود فکر میکردم که با ادبیات میتوانم دنیا را متحول کنم، من واقعا به این مساله باور داشتم و بخش زیادی از زندگیام را برای این قضیه گذاشتم اما از دهه 80 فهمیدم که اشتباه کردم و آن اعتقاد و نقشه راهی که برای خودم ترسیم کرده بودم را رها نمودم. البته باری به هر جهت هم نیستم اما با جدیت گذشته خود نیز نیستم. در حقیقت این مسیر را ادامه دادم اگر چه جدیت گذشته وجود نداشت؛ به شخصه وقتی با خودم خلوت میکنم فکر میکنم که عمرم را در مسیری گذاشتم که آن گونه که تصور کردم پیش نمیرود و شاید جاهایی را اشتباه طی کردم و تکلیفم روشن نبود.
نوشتن «درخت ابریشم بیحاصل» تجربه جدید و منحصر به فردی بود
وی ادامه داد: به هر حال در همه جای دنیا اینگونه است که آن بخش عوامانه و پرمخاطب ادبیات خیلی راحت با مخاطب ارتباط برقرار کرده و جلو میرود اما کارهای دیگر، مخاطب کمی دارد و به نظر میرسد که وقت گذاشتن روی آن زحمت بیهوده است. البته بنده کارهای راحتتری هم دارم که در آن فقط یکی بود یکی نبود اصل بوده است. دوستان ما در انتشارات نیستان همه اینها را چاپ کردند و به روی خودشان هم نیاوردهاند. حتی کارهایی داشتهام که ممکن است نویسندگان هم به راحتی آن را نخوانند چرا که بعضا پیچیده است. اما در مقابل کارهای راحتتری نیز داشتهام. با این حال اگر قرار بود که یک بار دیگر بنویسم حتما از بین این دو سر طیف، وسط و معدل را میگرفتم. به نظرم آن کسانی که این تیزهوشی را به خرج دادند و نگاهشان به بیرون بود، تکلیفشان نسبت به من که آثار متعددی در همه بخشها داشتم، روشنتر است. شاید این کتاب چه در آن بیوگرافی ابتدایی به نام «فرسنگ» و چه در عنوان کلی خود که برآمده از یک تلاش ناکام است آن مشکل قبلی را داشته باشد. در حقیقت ممکن است که این مجموعه نیز همان مشکلی را داشته باشد که همه کارهای من داراست و آن هم این است که یک دست نیست. هم کار خیلی راحت در آن وجود دارد، هم مقاله دارد، هم داستان و قصه دارد و ... در مجموع، نوشتن این کتاب برای خودم تجربه منحصر به فردی بود و کاری از این دست را نداشتم.
کارهای جدید بایرامی را همیشه دنبال میکنم/ درخت ابریشم بیحاصل پشت صحنه کارهای قبلی او است
در ادامه این جلسه قاسمعلی فراست صحبت کرد و در معرفی آثار محمدرضا بایرامی گفت: من همه آثار آقای بایرامی را با عشق میخوانم؛ معمولا ما به چند شیوه کتابهای خود را انتخاب میکنیم. بعضی اوقات میبینیم که فلان انتشارات کتابی را چاپ کرده است و آن را میخریم. خاطرم هست زمانی که دانشجو بودم، روبهروی دانشگاه هرگاه میدیدم انتشارات امیرکبیر، خوارزمی و جیبی کتابی را چاپ کردهاند بلافاصله خریداری میکردم چرا که میگفتم این انتشارات امکان ندارد کتاب بدی را چاپ کند.
در نقطه مقابل بعضی وقتها کتابها را براساس نام نویسندهاش میخریم و در نهایت بعضی کتابها را شانسی میخریم و میبینیم که خوب است یا بد. با این حال تعدادی نویسنده وجود دارد که آنان را پیگیری میکنیم و به نوعی مساله روزگار ما هستند. یکی از نویسندگانی که پیگیر کارهایش هستم و منتظرم ببینیم که کارهای بعدی او چیست و چه حرف جدیدی زده است، آقای محمدرضا بایرامی است. بر همین اساس هرگاه ایشان را میبینم از کار جدیدشان میپرسم. به نظرم کل آثار آقای بایرامی داستانهایی از خود اوست؛ این کتاب توضیح و پشت صحنهای راجع به کتابهای قبلی آقای بایرامی است. در این کتاب چند چیز روشن میشود؛ وقتی میبینیم که ایشان بیشتر راجع به روستا مینویسد در این کتاب مشخص میشود که علت رویکرد او به روستا چه چیزی است. البته بنده معتقدم که یکی از دلایل نویسنده شدن ایشان زیست بوم ایشان یعنی روستا است. در روستا شما با طبیعت سروکار دارید و ستارههای آسمان، رود، کوه و ... مشخص است. روستا حتی مفهوم فقر و دوری از شهر را هم در دل خود دارد. بنابراین معتقدم یکی از دلایلی که نویسندههای ما کارهای خوبی دارند به دلیل گذشتهشان است.
وقتی به این کتاب نگاه میکنم میبینم که گذشته ایشان سراسر اتفاق و حادثه است. زندگی بعضی افراد مانند یک جاده صاف است که کافی است مستقیم در آن حرکت کنید اما بعضی افراد وجود دارند که گذشتهشان پر از حادثه، اتفاق و افت و خیز است. البته منظورم این نیست هر کسی که در تلاطم زندگی کرد نویسنده میشود؛ بالاخره هزاران نفر در آن روستا زندگی کردند اما نگاه داستانبین و داستانخیز محمدرضا بایرامی بوده است که باعث شده تا داستان بنویسد. من شخصیت هایی که در این کتاب آمده است را با تمام وجودم احساس میکنم و این نشان از هنر اوست. به نظرم یکی از رویکردهای آقای بایرامی به روستا و نمایش آن پشت صحنههایی است که میتوانید در این کتاب ببینید. این کتاب به من نشان میدهد که آقای بایرامی چگونه زیسته است و زیستگاه او چه بوده است. بگذارید یک مثال بزنم؛ سگ در داستانهای دیگر یک سگ معمولی است اما در داستانهای کوتاه و رمان آقای بایرامی، نگاهی را در پشت خود دارد که منِ روستایی میفهمم چه معنایی دارد. شکل خوابیدن او، ارتباط برقرارکردنش با چوپان و ... را تنها یک قلم قدرتمند، داستاننویس و در روستا زندگیکرده میتواند دریابد. به عبارت دیگر، خروجی داستانهای آقای بایرامی به خوبی و به عینه آن زیستگاه را برای منِ مخاطب تصویر کرده است.
رضا امیرخانی سخنران بعدی این مراسم بود. او گفت: در تشریح اتفاقات روزهای اخیر و حال خودمان باید یک تعبیر پزشکی را به کار ببرم؛ وقتی نوار قلب میگیرند، در وصف کسانی که دارای مشکل هستند اصطلاحا میگویند «دچار آریتمی شده است» که نشاندهنده ناموزون بودن قلب او است. به عبارت بهتر ریتم معمولی خود را ندارد. در 2-3 هفته اخیر همه ما دچار آریتمی شدهایم و اکنون با آریتمی روحی اینجا نشستهام و میخواهم راجع به کتابی حرف بزنم که هفته پیش آن را خوانده بودم اما به دلیل فراموشی امروز مجبور شدم دوباره نگاهی به آن بیندازم. بنابراین به نظر میرسد که شرایطمان مرتب نیست.
وی ادامه داد: افتخار میکنم که جزو دوستان آقای بایرامی هستم. اگر روزی به من بگویند که کجای ادبیات برایت لذتبخش است نمیگویم کتابم برایم لذتبخش بود بلکه میگویم دوستانم با ارزشترین قسمت ادبیات بودند و در این جلسه حداقل دو نفر از همین دوستانم حضور دارند. قسمتی از صحبت من درباره این کتاب نیست بلکه در مورد ارتباط من با آقای بایرامی است که به نظر میرسد از خود کتاب مهمتر است. من فکر میکنم که خود افراد مهمترین مساله هستند نه آثارشان، کتابشان و ... ممکن است دوستی داشته باشم که اثر ادبیاتی خوبی ننوشته باشد اما در ادبیات او را دوست داشته باشم. آقای بایرامی هم قصه خوب نوشته است و هم کتاب خوب.
تلخترین بخش کتاب جایی بود که احساس کردم بایرامی دیگر نمیخواهد رمان بنویسد
امیرخانی به بخش ناراحتکننده کتاب درخت ابریشم بی حاصل اشاره کرد و گفت: اگر بخواهم بگویم که کدام بخش این کتاب من را آزرد و ناراحتم کرد و حتی بهم برخورد بخشی از کتاب بود که آقای بایرامی اعلام کرده بودند دیگر نمیخواهم رمان بنویسم. تمام دعوای من در این جلسه بر روی همین موضوع است و میخواهم بهشان بگویم که مگر دست شما است که ننویسید؟ ما از شما میخواهیم که برای ما بنویسید.
قرار نبوده است که شما برای ما تصمیم بگیرید بلکه ما به عنوان مخاطب که به خواندن کتابهای خوب و بینظیر عادت کردهایم از شما میخواهیم باز هم بنویسید. منظورم این نیست که آقای بایرامی بهترین کتابها را نوشته است؛ هیچ نویسندهای وجود ندارد که همه بهترین کتابها را نوشته باشد، اما بعضی کتابهایی که ایشان نوشته است بینظیر بوده است. مردگان باغ سبز روایتی از دوره سخت و پیچیده سیاسی، حکومتی و آرمانگرایی در تاریخ آذربایجان است. این روایت فقط مختص آقای بایرامی است و هیچ کدام از ما نمیتواند سمتش برود. هرکس هم رفته است نتوانسته آن را به زبان هنر به ما ارائه بدهد. روایتهایی که آقای بایرامی از روستا و جنگ دارد بینظیر است. به نظرم هر دو این روایت بینظیر است. هیچ رزمندهای در جنگ نوشتههای آقای بایرامی را ننوشته است. امروز که مثل کارخانهجات تولیدی، از تولید به مصرف خاطرات جنگ را بیرون میدهیم، هنوز هم روایتی نظیر «هفت روز آخر» آقای بایرامی را ندیدهاید. جالب است که این کتاب، اثر سادهای نیز هست؛ جنگ، طبیعت، خروج آدمها از موقعیتی نظیر عقب نشینی و ... این حالات همگی تکرارشونده هستند اما ما هیچکدام از این روایتها را مشابه روایت بایرامی ندیدهایم. کسی را ندیدهایم که نسبت به عقابهای کوه احساس داشته باشد و ... چند وقتی است که مد شده است و میروند با نگاه به حیوانات عکسالعملهای آنان را تصویر میکنند در حالی که آقای بایرامی مدتها پیش این کار را انجام داده است.
با این توضیحات میخواهم بگویم که دردناکترین قسمت این کتاب جایی است که از این کتاب میشد نتیجه گرفت که ایشان دیگر نمیخواهد رمان بنویسد. این بخش تلخترین جای کتاب برای من به عنوان یک شهروند ایرانی و یک کتابخوان بود. یک نویسندهای داریم که از جوانی شروع به نوشتن کرده است؛ در مجلات، روزنامهها و ... مینوشته و در حوزههای مختلف کتاب نوشته است. برای مثال، زمان جنگ به عنوان سرباز به جبهه رفته است و برایمان تمام دستاوردهای جنگش را نوشته است. جالب است بدانید که ایشان در جایی از کتاب اشاره میکند که معاف بوده است اما هیچ وقت به دنبال آن نرفته است و به جبهه میرود. خاطرم هست که یکبار همراه با ایشان به سراغ یکی از دوستانش در «هفت روز آخر» رفتیم. این کتاب خاطرهای از یک عقبنشینی است. وقتی به خانه آن رزمنده رفتیم، با لحن طنزی به آقای بایرامی گفت «اگر من این کتاب را نوشته بودم، فلان کارها را انجام میدادم». از خودش پرسیدیم که مگر شما با این کتاب چه کاری کردهاید؟ در پاسخ گفت کتاب را برداشتم و به سراغ بنیاد جانبازان رفتم. کتاب را روی میز آن آقا زدم و به او گفتم که باید آن را بخوانی. وقتی کتاب را خواند به من درجه جانبازی اعصاب و روان دادند، با این کتاب به یک معدن رفتم و سپس کارخانه سنگبری زدم و وضعم خوب شد. به آقای بایرامی میگفت که من یک شخصیت فرعی این کتاب بودم اما تو که این کتاب را نوشته بودی نتوانستی کاری انجام بدهی؟
هنوز هم مهمترین جایزه ادبی ایران در جهان را بایرامی گرفته است
این نویسنده و منتقد ادبی تاکید کرد: آقای بایرامی چه کار باید برایمان میکرده که نکرده است؟ کتابش را نوشته و از هر تجربه خود یک درام برایمان درآورده است. خاطرم هست برای پخش کتاب به کهگیلویه و بویراحمد رفته بودیم. من چهار خط یادداشت نوشتم و در جایی منتشر کردم اما او از همین سفر یک رمان نوشت و تبدیل به دراماش کرد. ایشان همه این کارها را انجام داده است؛ حال چه کار دیگری باید انجام دهد؟ کتاب او ترجمه شده و به خارج از کشور رفته و به نظرم مهمترین جایزه ادبی ما تا به امروز را دریافت کرده است. من میخواهم بگویم که او همه کارهایی که یک نویسنده باید انجام میداده است تا به او نویسنده بگوییم انجام داده است و البته نکته مهمتر این است که در تمام طول عمر خود روی یک کار متمرکز بوده است و آن هم نویسندگی است.
نه تصمیم گرفت نماینده مجلس شود، نه اهل سیاست شد و ... او هیچ کدام از این کارها را نکرد و تنها برای من و شما کتاب نوشت. این مساله خیلی مهم است و فکر میکنم شرمی برای من است که چنین نویسندهای اعلام میکند دیگر نمیخواهم بنویسم. من به ایشان میخواهم بگویم که شما نباید ما را شرمنده کنید. من به عنوان مخاطب شاید قدردان نبودم اما اگر آن کار را انجام بدهی بیشتر شرمنده میشوم. او باید مثل همه ما تا آخر عمرش بنویسد. خود من به غیر از نوشتن هیچ کار دیگری بلد نیستم و نمیخواهم یاد بگیرم. اگر در این سن بیایم و بگویم که نمیخواهم بنویسم، باید به حال مملکت گریست چرا که این مساله یک موضوع مملکتی و ملی است. نویسنده شرافت دارد و به گردن همه ما حق دارد؛ اگر کسی خواست از این خدمت به خلق کنار بکشد کسی که باید خجالت بکشد خود «خلق» است. فلذا از آقای بایرامی میخواهم برای این که ما شرمنده نشویم در این تصمیم خود تجدید نظر کند.
گویا جهتگیری کلی فرهنگ ما به سمت و سوی دیگری میرود
بایرامی در بخش دوم صحبتهای خود گفت: واقعا به این اندازه نازک نارنجی نیستم و تجربیات تلخ و سخت زیادی در زندگی خود داشتهام. با این حال مجموعه شرایط گاهی بهگونهای پیش میرود که انسان خیلی دلیلی برای ادامه کار نمیبیند. اکنون هم که واقعا کفگیر به کف دیگ خورده است؛ یعنی اگر کتابم را به آقای شجاعی بدهم و ایشان 100 نسخه بزند، عرق شرم روی پیشانیام مینشیند و میگویم درست است که شما میخواستید 50 نسخه بزنید و حالا واقعا منت گذاشتهاید. البته همه چیز دخل و خرج نیست بلکه به هر حال هر کس کتاب مینویسد دوست دارد که حرکتی انجام دهد و ارتباطی را برقرار کند که مجموعه شرایط مختلف آن را از حالت بهینه خود خارج میکند. اینگونه میشود که مینشینیم و تجدیدنظر میکنیم. با خود میگوییم که این همه وقت و انرژی را صرف هر چیز دیگری میکردم خیلی موفقتر میشدم.
ما دوستانی داشتیم که بعد از گشایش سال 68 نوشتن را رها کردند و سراغ کارهای دیگر رفتند. اکنون نیز هم کارشان را انجام میدهند و هم موفقتر هستند. منظورم فقط بحث مالی نیست اما وقتی اینها را کنار هم میگذاریم خیلیوقتها دلزده میشویم. علاوه بر این خیلی از وقتها زمانی که کار جدی میشود ما کنار زده میشویم به این دلیل که روحیه و جهتگیری کلی فرهنگ ما به سمت و سوی دیگری میرود. منِ بدبین میگوید که آن بخشی از ادبیات که به آن رمان میگوییم در حال خارج شدن از عرصه است و چیزهای دیگری جایش را گرفته است که نمیدانم اسمش را خاطره داستان بگذاریم یا چیز دیگر... البته اشکالی هم ندارد بالاخره بحث عرضه و تقاضاست. معتقدم که ایراد ندارد اگر این اتفاق رخ داد اما طبیعی باشد. در کنار من آقای رضا امیرخانی نشسته است که کتابهایش بسیار پرفروش است اما یک دانه یک دانه کتابهایش رفته است، هیچ جایی نبوده است که بیایید و 10 هزارتا 10 هزارتا کتابهایش را بخرد و موازنه را عوض کند به عبارت بهتر گویا کارهای جدی در بحث کلان خود دیده نمیشود. البته تلاشکهایی داشتم اما هیچگاه به نتیجه نرسیده است. با این حال در پایان احساس خوبی وجود ندارد؛ شاید اسمش را امنیت کاری بگذارید یا چیز دیگر، اما شاید مشکل من صفر و صدی بودن خودم است. هیچ وقت میانهروی را از نظر کاری دنبال نکردم اگر چه از منظر منش همیشه در وسط قرار داشتم. از جهت کاری صفر و صدی بودم و شاید هنوز هم هستم و نوعی آرمانخواهی داشتم. دوست نداشتم که یکی از هزاران باشم ولی میبینم که نمیشود و بنابراین باید تجدیدنظر کرد.
بایرامی حتما مینویسد چرا که دردمند است
قاسمعلی فراست در بخش دوم صحبتهای خود بیان داشت: من نگران نیستم که آقای بایرامی میگوید دیگر نمینویسم چرا که او نمیتواند ننویسد. نویسنده دردی در درون دارد که نمیتوان آن را کتمان کرد چرا که بیرون میریزد. بعضی وقتها وجد است که بیرون میزند و دست خودش نیست. او دلگیر است، انگیزهاش کم شده است و البته حق دارد.
جلال آل احمد میگوید که نوشتن برای من مانند نفس کشیدن است، مگر میشود نفس نکشیم. بعضی نویسندهها هستند که کتابساز هستند و اگر کنار بکشند اتفاقی نمیافتد اما بایرامی اگر کنار بکشد دق میکند. برای این که درد تا گلویش بالا میآید و مگر میشود که درد و شور را بیرون نداد؟ خاطرم هست پیش آقا عثمان محمدپرست رفته بودم؛ تعریف میکرد که آقای شجریان به منزلم آمده بود؛ ازشان خواستم که بخواند اما گفت نمیتوانم. من شروع به زدن دوتار کردم و ناگهان دیدم که ایشان در وسط نوازندگی من آواز خواندن را آغاز کرد. مطمئن باشید که بایرامی نمیتواند ننویسد. از آقای ساتر که نابینا شده بود میپرسند که خیلی از این اتفاق ناراحت هستی؟ در پاسخ میگوید از این که نابینا شدم ناراحت نیستم بلکه از این ناراحتم که دیگر نمیتوانم نوشتههایم را بازخوانی کنم. ببینید که ادبیات و روشنفکری او را اسیر کرده است. من ذرهای نگران نیستم بلکه ناراحتم که چرا آدم باشرفی مثل ایشان تصمیم به این کار گرفته است. بارها دیدهام که ایشان میتوانسته رانت بگیرد. کتابهایی که اکنون به 100 چاپ میرسند، به اندازه یک صفحه از کتابهای آقای بایرامی نمیارزند. او میتوانست از آن مدخلها وارد شود و رانت بگیرد اما اهلش نبود. جایزهای که به ایشان بابت ترجمه آن کتاب دادند اصلا برایش مهم نبود. این اتفاقات علامتی برای من است که اصالت و شرف خالص برخاسته از یک فطرت سالم نمیتواند این کار را انجام بدهد.
وی اضافه کرد: صحبت دیگری که میخواستم راجع به این کتاب و آقای بایرامی داشته باشم این است که در این کتاب ردپای طنز میبینم. او نسبت به خیلی از اتفاقات دور و بر خود به صورت طنز نگاه میکند. البته افسوس میخورم که چرا ایشان در دیگر آثار خود این نگاه طنز را نداشته است. خاطرم هست سفری با آقای داود امیریان داشتیم؛ هر اتفاق تراژدیکی که برایمان رخ میداد از منظر ما جدی بود اما امیریان با نگاه طنز بدان نگاه میکرد. ای کاش این نگاه طنز به واقعیتهای ظاهرا دارای ماهیت تراژیک در کارهای دیگر آقای بایرامی بیشتر دیده میشد. من افتخار میکنم که بگویم ایشان را به عنوان یکی از چهرههای شاخص ادبیات کشورم میشناسم. یاد ندارم که جایی از من پرسیده باشند چه کتابی بخوانیم و من اسمی از ایشان نبرده باشم. امیدوارم سالهای سال زنده باشند، بنویسند و از این حرفهای سیاهنمایی نزنند.
خواندن درخت ابریشم بیحاصل برای چه کسانی مناسب است؟
رضا امیرخانی با اشاره به کتاب درخت ابریشم بیحاصل گفت: کتاب درخت ابریشم بیحاصل بیشتر شبیه به جُنگ یا کشکول است و نباید انتظار یک کتاب پیوسته مثل سایر کارهای او را داشته باشیم. در کارنامه آقای بایرامی اصلا چنین کتابی را به یاد ندارم. اگر بخواهم این کتاب را توصیف کنم باید بگویم که این کتاب شبیه به عابس است که لباسهایش را میکند و وارد میدان میشود. آقای بایرامی در این کتاب چنین کاری کرده است و بدون لباسها، کت و شلوار و عبا که همه ما سعی میکنیم آن را داشته باشیم وارد بازی شده است. از این منظر کتاب خیلی جذاب است. برای کسانی که کارنامه کتابهای ایشان را خواندهاند. از این منظر این کتاب برای کسی که میخواهد برای اولین بار با او آشنا شود مناسب نیست و پیشنهاد نمیدهم.
اما معتقدم کسی که قبلا دیگر کتابهای ایشان را خوانده باشد با خواندن آن خیلی از چیزها را به دست میآورد. آقای فراست اشاره کردند که بایرامی طنزی در نگاه خود دارد که بسیار جذاب است. خاطرم هست که ایشان وقتی از سفر اروپا برگشت ازش خواستیم تا تعریف کند که چه دیده است؛ در پاسخ گفت که در کتابخانه مرکزی شهر عکسهایی را میدیدم که مربوط به مشاهیر نویسندگی آن منطقه بود؛ در بین عکسها یک نفر را دیدم که بسیار شبیه به ایرانیها بود. بیتفاوت از کنارش گذشتم اما یک نفر به من گفت که این عکس خودت است که اینجا گذاشتهایم. ارزش آن جایزهاش را هم ما به او گفتیم و خیلی متوجه نبود. ایشان در این کتاب توضیح میدهد که در شرایط سختی همچون این روزها چگونه کتاب «مردگان باغ سبز» را نوشته است.
میخواهم این بخش را از روی کتاب درخت ابریشم بیحاصل بخوانم. میبینید که ایشان تنها در 22 روز مهمترین اثر زندگیاش را نوشته است. بنابراین اکنون که کمی غرغر میکند 22 روز وقتش میدهیم تا کتاب دیگری را بنویسد.
مینویسم اما چاپ نمیکنم!
بایرامی در پاسخ به موارد مطرح شده تصریح کرد: یکی از آن شخصیتهایی که در این داستان خواندند، خود آقا رضا است. در راستای صحبتهای آقای فراست که گفتند سیاهنمایی است باید تفکیکی را انجام بدهم. ما چیزی به نام نوشتن داریم و در مقابل چیزی به نام چاپ کردن. بحث من بیشتر ناظر بر عدم چاپ است. واقعیت این است که از یکی دو سال پیش هزاران صفحه یادداشت دارم که باید آنها را به آقای سیدعلی شجاعی بسپارم و بگویم که این برای شما است. یک کار بسیار بزرگی را آغاز کردم که وقتی با دوست نزدیکم آقای امیرخانی مشورت میکردم میگفت که از منظر تابوشکنی و موضوع جدیدی که تاکنون کسی بدان نپرداخته است، این کار را نکن. این کار مربوط به یک فراز تاریخی است که خیلی شبیه به شرایط این روزهایمان است. یک جلد آن را نوشتهام و بقیهاش مانده است. به نظرم هنوز فرمش درنیامده است و فرم آن باید شبیه به مردگان میشد اگرچه نباید تکراری باشد. تمام فیشبرداریهای جلد دوم را دارم؛ کتابی که تاریخ است اما تاریخ نیست. مثل مردگان باغ سبز هم نیست که در مواردی آدرسهای دقیقی بدهم و بعدا دعواها را جمع کنم. میخواهم بگویم که چنین کارهایی دارم اما دست نگه داشتهام. یکی را میدانم که برای 10-20 سال دیگر است و دیگری هم حالا حالاها مانده است.
[درخت ابریشم بیحاصل! نوشته محمدرضا بایرامی در 272 صفحه و توسط کتاب نیستان منتشر شده است.]
................ هر روز با کتاب ...............