بازتاب صداهای موجود در اجتماع | الف


قاسم هاشمی‌نژاد، نویسنده، مترجم، مصحح و منتقد ادبی است که در کارنامه‌ی خود طیف وسیعی از سبک‌ها را آزموده است. در حیطه‌ی ادبیات ژانر نیز او را باید نویسنده‌ای پیشرو دانست که دست به ترجمه و تألیف آثار بسیاری زده است. رمان «فیل در تاریکی»ِ او که در دهه‌ی پنجاه نوشته شده، از برجسته‌ترین آثار جنایی ایرانی به‌شمار می‌رود و فصل تازه‌ای در ادبیات داستانی گشوده است. هاشمی‌نژاد در دوره‌ای قلم می‌زد که ژانر در داستان ایرانی به حاشیه رانده شده بود و در زمره‌ی ادبیات جدی قرار نداشت. او در برابر این دیدگاه که گونه‌های جنایی، معمایی، تریلر، نوار، فانتزی و علمی‌-تخیلی را عامه‌پسند معرفی می‌کردند و آن را بیرون از حیطه‌ی آثار داستانی اصیل و ارزشمند می‌دانستند، نقادانه ایستاد و برای مقابله با آن، آثاری در حوزه‌ی ژانر نوشت و ترجمه کرد تا اهمیت ادبیاتی از این دست را در روزگار معاصر مشخص سازد.

قاسم هاشمی‌نژاد نقد وقت

در عرصه‌ی قالب‌های مختلف روایی نیز هاشمی‌نژاد تأکید بر تنوع‌گرایی نویسندگان داشت و از این‌رو رمان و فیلمنامه را همزمان در مسیر حرفه‌ای خود پی می‌گرفت. از آن‌جا که متون ادبی کهن فارسی را واجد ایده‌های دراماتیک بسیاری برای استفاده در داستان می‌دانست، در اغلب آثارش می‌توان ردی از آن‌ها یافت. او گاه مستقیماً سراغ داستان‌های اساطیری می‌رفت و آن‌ها را دستمایه‌ی نوشتن می‌کرد. از جمله نوشته‌های او که از متون کلاسیک الهام گرفته، قصه‌ی شمس و مولاناست که در قالب فیلمنامه‌ای با عنوان «نقد وقت» به آن پرداخته است.

سبک روایی «نقد وقت» به فیلمنامه‌های تاریخی هم‌عصرش شباهت بسیاری دارد، اما تفاوت عمده‌ی آن با دیگر آثار مشابه‌اش، گزینش این مقطع خاص تاریخی، جهت روایت است. نویسنده در این اثر از گزینش دوره‌ای طولانی از زندگی مولانا اجتناب کرده و تنها به ارائه‌ی برشی کوتاه، اما بسیار مهم و مؤثر از زیست این شاعر و عارف بزرگ ایرانی اکتفا نموده است. برشی که اتفاقاً حاوی اطلاعاتی اساسی از مسیر تکاملی این شخصیت ادبی است. هاشمی‌نژاد در این اثر داستانی، اصل ایجاز و تمرکز بر وقایع دراماتیک را به دقت رعایت کرده و از این‌ رو اثرش را جذابیتی روایی بخشیده که در یک نشست کوتاه می‌توان آن را به ‌پایان برد.

صحنه‌هایی که نویسنده برای فیلمنامه‌اش طراحی کرده، اغلب کوتاه‌اند و از سرعت بالایی برخوردارند. گفت‌وگوها نیز در خلاصه‌ترین شکل ممکن ترتیب داده شده‌اند تا قصه ریتم خود را حفظ کند و در عین‌حال اطلاعات مهم آن در موجزترین شکل ممکن در اختیار مخاطب قرار گیرد. گاهی علیرغم کهن بودن داستان، شکلی ابزورد برای دیالوگ‌ها در نظر گرفته شده تا موقعیت پیرامونی مولانا و شمس را به نقد بکشد و تفاوت‌های بارز دیدگاه جامعه‌ی آن عصر را با این دو چهره‌ی عرفانی نشان دهد. بسیاری از شخصیت‌های فرعی داستان قادر به درک ارتباط معنوی میان آن‌ها نیستند و به شیوه‌ای عاری از منطق و معنا که در کلام‌شان منعکس است، به انتقاد از این دو عارف بزرگ می‌پردازند. هاشمی‌نژاد می‌کوشد در قالب این گفت‌وگوها بافت اجتماعی آن دوره را نیز بسازد.

تنوع لوکیشن نیز از دیگر امتیازات این اثر داستانی است. نویسنده مدام دوربین را در فضاهای مختلف می‌چرخاند تا بتواند روابط و مناسبات بیش‌تری را در قاب فیلمنامه‌ی خود جای دهد؛ از بیابان گرفته تا بازار و مکتب درس و مجلس مباحثه، عرصه‌ی رویارویی آدم‌هایی است که این روایت تاریخی را ساخته‌اند و نقشی تأثیرگذار در آن ایفا کرده‌اند. هر کدام از آن‌ها در جایی از این پازل بزرگ و رنگارنگ قرار می‌گیرند و بخشی از ابعاد شخصیتی پیچیده‌ی مولانا و شمس را برای مخاطب امروزی روشن می‌سازند. این گوناگونی مکان علاوه بر این، نشان از سبک زندگی شخصیتی همچون مولانا دارد که علیرغم منش عرفانی‌اش، به‌هیچ‌وجه عزلت‌گزین و اجتماع‌گریز نبوده و روابط عمومی گسترده‌ای داشته است و هاشمی‌نژاد تلاش کرده این وجه از شخصیت او را که درباره‌ی آن پژوهش‌های دامنه‌داری انجام داده، به تصویر بکشد.

در روایت تاریخی، آن‌چه می‌تواند جذابیت داستانی بسازد، تکیه بر جزئیاتی از زندگی است که مخاطبان نیز آن را تجربه می‌کنند و زمینه‌ی همذات‌پنداری و همراهی‌شان را با شخصیت‌های قصه بیش‌تر می‌کند. نویسنده‌ی فیلمنامه‌ی «نقد وقت» از چنین عناصری برای ملموس‌تر کردن موقعیت داستانی خویش بهره جسته است. آدم‌های داستانِ او نماینده‌ی مردم عادی با همان روزمرگی‌ها و ویژگی‌های زیستی معمول‌اند. کسانی که ممکن است در هر دوره‌ی تاریخی حضور داشته باشند و پرسش‌گری‌ها، نقدها، تناقض‌ها، منفعت‌طلبی‌ها و ناآگاهی‌شان بر کیفیت وقایع مختلف تأثیر بگذارد. هاشمی‌نژاد که همواره به تنوع سلایق در ادبیات تأکید داشته، در این اثر نیز کوشیده طیف وسیعی از صداهای موجود در اجتماع را نشان بدهد و دیدگاه هر کدام را به نوعی در قالب قصه به مخاطبانش عرضه کند.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...