زن، هویت، عشق | سازندگی


«شیرفروش» [milkman] سومین رمان آنا برنز [Anna Burns] است که در سال 2018 منتشر شد و موجب شهرت نویسنده شد. کتاب برنده جایزه بوکر، جایزه انجمن منتقدان کتاب آمریکا، جایزه بین‌المللی دابلین و جایزه جُرج اُروِل شد و بیش از یک‌میلیون نسخه فروخت و به زبان‌های بسیاری ترجمه شد، از جمله فارسی: ترجمه مهران داور، نشر افراز.

خلاصه کتاب معرفی شیرفروش» [milkman]  آنا برنز [Anna Burns]

اگر از رمان آنا برنز قرار بود فیلمی می‌ساختید احتمالا با تصویری از دختری نوجوان شروع می‌کردید که در کنار جاده‌ دوطرفه شلوغی راه می‌رفت؛ به‌ویژه که دختر کتاب‌ «تریسترام شندی» یا «مادام بووآری» و یا «مارتین چوزلویتِ» دیکنز در دست دارد. همزمان راه می‌رود و می‌خواند. هنگامی‌که در شب پیاده‌روی می‌کند، از چراغ‌قوه استفاده می‌کند. خواندن در حین راه‌رفتن هیچ دوستی برای این دختر بی‌نام پیدا نمی‌کند. دیگر زن‌ها او را گوشه‌گیر و مغرور می‌بینند. او می‌گوید: آنها گفتند که من خودپسند هستم. ملکه ماری آنتوانتِ بداخلاق و پرفیس و افاده‌ای که فکر می‌کند از همه بهتر است! مردها از ایمنیِ او می‌ترسند. در دهه 1970 به‌سر می‌بریم، به‌طور مشخص در ایرلند شمالی، اگرچه نام این مکان هرگز ذکر نشده است. اعتصاب غذا و خودروهای بمب‌گذاری‌شده و پناهگاه و مردانی با کلاه و ماسک‌های هالووین وجود دارد.

روزی مردی به دختر درحالی‌که پیاده‌روی می‌کرد رسید. او مخالف سیاسی بلندپایه، جانی و سلبریتی معروف به شیرفروش بود. متاهل بود اما به دختر علاقه داشت، و به‌عنوان بیبلوت (نگین) جنسی نگاه می‌کرد. او را با حوصله و به‌طرز ترسناکی تعقیب می‌کند. در کلاس‌های او ظاهر می‌شود و وقتی او می‌دود در کنار او ظاهر می‌شود. فقط دیده‌شدن با دختر شایعات محلی را بیشتر می‌کند. مردم نسبت به دختر احترام زیادی قایل هستند. هنگامی‌که مرد جوان دیگری را ملاقات می‌کند، چیزی نزدیک به دوست‌پسر واقعی، این شایعه پخش می‌شود که او به شیرفروش خیانت می‌کند. مرد جوان ممکن است به دردسر واقعی بیفتد.

به‌طور کلی این طرح داستان «شیرفروش»، است. راوی، خانواده او و دیگران از انجام هر گونه اشتباه فرهنگی یا سیاسی می‌ترسند. برنز این مطالب را به رمانی عمداً دشوار و مبهم جریان آگاهی گسترش می‌دهد؛ رمانی که دور موضوع خود می‌چرخد، مانند سگی که می‌خواهد بنشیند، درحالی‌که به‌ندرت به هر نوع وضوح یا طنین احساسی دست می‌یابد. اینطور می‌توان گفت که «شیرفروش» پایان ناپذیر است.

احتمالاً درج نقل‌قول طولانی در آغاز بازنگری، نامناسب است. بااین‌حال، این پیشنویس، از صفحه 114، نماینده صدای روایی برنز است - تکرارها، انباشته‌شدن جزئیات اضافی، خط تیره‌ها، حسی که او از افعال به خوانندگان خود القا می‌کند، مانند میل شدید حیوان به نمک است: «بدون توجه به شرایط آن زمان- درمورد روش‌ها و اخلاقیات و درمورد گروه‌های مختلفی که شروع به‌کار کردند یا قبلا درحال فعالیت بودند. و همچنین بدون توجه به ما و جامعه ما، در «طرف ما»، دولت اینجا دشمن بود، پلیس اینجا دشمن بود، و دولتِ «آنجا» دشمن بود، و سربازانِ «آنجا» دشمن بودند، و شبه‌نظامیان مدافعِ «آن‌سوی جاده» دشمن بودند، و درنتیجه - به لطف سوظن و تاریخ و پارانویا - بیمارستان، اداره برق، گاز، آب، مدرسه، مخابرات و هرکسی که لباس فرم به تن داشتند و به‌راحتی با لباس رسمی اشتباه گرفته می‌شد نیز دشمن بودند و دشمنان نیز ما را به‌نوبه خود دشمن می‌دانستند- در آن روزهای تاریک، که بسیار سخت و شدید بودند. اگر ما این مخالفان را به‌عنوان تشکیلات مخفیانه بین خود و این دشمن سرکوب‌کننده نداشتیم، چه کسی را در تمام دنیا می‌داشتیم؟»

تی‌. اس. الیوت درباره رمان دشوار دیگری به‌نام «نایت‌وود» (1936) اثر جونا بارنز گفت: «تنها حساسیت‌هایی که روی شعر وجود دارد، می‌توانند کاملا آن را درک کرد.» بعد از «اولیس» و «خانم دالووی» و «خشم و هیاهو» و رمان‌های بی‌شماری دیگر، ما به شعر در رمانی مانند «شیر‌فروش» چشم دوخته‌ایم، اما خواننده‌ آگاه روزها بین موقعیت‌ها و در جست‌وجوی آن می‌گذراند؛ بنابراین بسیاری از قسمت‌ها مانند قسمت بالا به تفصیل شرح داده می‌شود.

بهترین ویژگی در «شیرفروش» پرتره حساسِ برنز از هوشیاریِ این زن جوان است. او فقط کتاب‌های قدیمی را می‌خواند. او می‌خواهد از قرن بیستم و وحشت اطرافش فرار کند. کتاب‌ها به او کمک می‌کنند زنده بماند، و از دنیای پرخطر خود، نه‌تنها دنیای سیاست، بلکه از دنیای جنسی نیز دور بماند. او مطمئن نیست که می‌خواهد چه جور زنی باشد و نه چه نوع مردی را خواهد پسندید. «شیرفروش» تماما تهدید و عضله است. دوست‌پسرش بیش از حد حساس و ترسو است. وقتی او می‌خواهد باشد، برنز بسیار خنده‌دار است. راوی او را از خواهر و برادر کوچک‌ترش «جن‌گیر» و «دکتر فاستوس» نشان می‌دهد. یک شخصیت به خاورمیانه می‌رود تا کمی آرامش پیدا کند.

گاهی اوقات جملات انباشته او به‌نوعی جذابیت آشفته و حساس دست می‌دهد. در اینجا او در روزهای سیاه است: «منظورش افسردگی بود، بزرگ، عظیم، کوبنده، مهیب، ابر سیاه، واگیردار، کلاغ، زاغ، تابوت روی تابوت، دخمه روی دخمه، اسکلت‌ها روی جمجمه‌ها روی استخوان‌ها در امتداد زمین به سمت گور می‌خزند.» برنز به‌عنوان یک نویسنده تیکی دارد که وقتی متوجه آن شوید، شما را عصبانی می‌کند. او گروه‌بندی‌های سه‌تایی را دوست دارد، آن عدد جادویی، خواه اسم‌ها، فعل‌ها یا قیدها را به‌کار می‌برد: «روشنگر، متعالی، متفکرانه»، «غفلت و زیان و ناپسندی»، «آن لرزش‌ها، آن گزگزها، احساسات وحشتناک.» این گروه‌بندی سه‌تایی بی‌پایان هستند. بیشتر این کلمات اضافی غیرضروری، زائد و بی‌نیاز هستند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...