بی‌توجهی به میراث حکمران ایرانی | هم‌میهن


امر سیاسی در ایران سال‌هاست که حدود و ثغور گفتار رسمی خود را در پیوند با اندیشه «بازگشت به خویشتن» تعریف کرده است. بی‌گمان این بازگشت به خویشتن، نخستین تعیینات ایدئولوژیک خود را در اصحاب روشنفکری دهه‌های 40 و 50 خورشیدی یافت و تاکید را بر آن گذاشت که انسان ایرانی مسلمان باید «به خویشتن بالفعل و فرهنگ اسلامی خود» بازگردد.

مسئله اما این بود که چنین رجعتی می‌بایست به کدام مذهب، سنت و خویشتن انجام می‌شد؟ از نظر این گروه از روشنفکران، بازگشت به نسخه‌ای از مذهب و سنت که تا آن زمان در پیوند با تعیینات فرهنگ ایرانی در خودآگاه و ناخودآگاه ذهن ایرانی آن جایی گرفته بود، فقط «تحصیل حاصل» تلقی می‌شد و تألی آن «خویشتنی» بود که فایده‌ای بر آن مترتب نبود و ازقضا یکی از عوامل رکود، سنت‌پرستی، بی‌مسئولیتی و تکرار مکررات بود.

تاریخ بیهقی

پس باید نسخه‌ای آگاهی‌بخش، مترقی، معترض و به‌عنوان یک ایدئولوژی روشنگر از مذهب و سنت ارائه می‌شد که روشنفکری مذهبی و غیرمذهبی مسئولیت سیاسی و اجتماعی خود را از آنجا آغاز می‌کرد. به هر رو این نگاه ایدئولوژیک و مضیق بازگشت به خویشتن و فراتر از آن سنت و منابع آن، تألی‌های شوم بسیاری را با خود داشت و در چنددهه گذشته بیراهه‌هایی را در برابر سیاست و اجتماع ایرانی گشود که سهم بسزایی در وضعیت نابسامان و آشفته کنونی ایران امروز دارد.

اما یکی از آفات این رویکرد به سنت و خویشتن، فروکاستن متن‌های اساسی و شاخص سنت و فرهنگ ایرانی به تتبعات ادبی است که در تأملات روشنفکری مسئول، مترقی و انقلابی جایی نداشتند. درواقع این متون برپایه عقلانیتی تقریر شده‌اند که برخلاف آن نگاه معترض و آگاهی‌بخش روشنفکری اهل پیکار و اهل سیاست انقلابی، سخن از جهانداری، دوراندیشی و رواداری ایرانی با نظری بر مصالح عامه می‌گوید. یکی از مهمترین نمونه‌های آن، «تاریخ بیهقی» است که رویکرد نویسنده آن به رخدادهای تاریخی و شیوه نگارش آنها از شگفتی‌های تاریخ ادبیات و فرهنگ ایرانی است.

آنگونه که ابوالفضل بیهقی می‌گوید، غرض او از این تقریر تاریخی، بازگوکردن احوال سلطان مسعود غزنوی برای مردمان معاصر خود، کسانی که روزگار مسعود را درک کرده و واقف به همه «ادوات سیاست و ریاست» او بوده‌اند، نیست. او مقصود اصلی خود را تقریر «تاریخ پایه‌ای» و شاید با نظری بر فردوسی افراشته‌کردن «بنایی بزرگ» می‌داند که «ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند».

گرچه بخش‌های زیادی از چنین تاریخی صرف شرح دسیسه‌ها، جاه‌طلبی‌ها، رقابت‌ها، رذالت‌ها و سبعیت‌های امیران ترک و درباریان و فروگرفتن بندگان و رعایاست، اما نویسنده با ذکر چند حکایت تاریخی از روزگاران دور و نزدیک، اقدام به بازنمایی و انتقال سنت خردورزی و جهانداری ایرانیان توسط دبیرانی همچون بونصر مُشکان یا وزیرانی مانند برمکیان، به‌عنوان حاملان تاریخی چنین سنتی، در زمانه استیلای خلیفگان و ترکان بر ایران زمین می‌کند.

حکایت یحیی برمکی و هارون‌الرشید
یکی از نمونه‌های قابل‌تأمل «تاریخ بیهقی»، حکایت کشمکش یحیی برمکی و هارون‌الرشید، خلیفه عباسی است. این داستان با شرح سربرآوردن «ناجمی» در طبرستان به‌نام یحیی علوی و ترس خلیفه از بالا گرفتن کار او آغاز می‌شود و توضیح می‌دهد که چگونه فضل، پسر یحیی برمکی با توصیه پدر و درایت خویش، این علوی ناجم را با مذاکره بسیار و بدون ریختن خونی، ترغیب به صلح و اطاعت از خلیفه می‌کند تا هم حرمت علویان که برمکیان به‌رسم ایرانیان، دل در گرو آنان داشتند حفظ شود و هم خلیفه از این مهلکه خلاص شود و مصلحت عامه مسلمین حفظ شود.

با چیره‌شدن عصبیت عربی قبیله‌ای خلیفه بر خردورزی و منطق جهانداری دبیران ایرانی که در آن تدبیر «ادوات سیاست و ریاست» بر مدار مصلحت عامه قرار می‌گرفت، یحیی و پسرانش، ظن خلیفه را برانگیختند. پس از آن بود که خلیفه پس از استعفای فضل برمکی، علی بن عیسی بن ماهان را به امیری خراسان و ماورالنهر فرستاد. نصب علی بن عیسی به امیری خراسان برخلاف رأی یحیی بود که او را مردی جبار و ستمکار می‌دانست و از سرانجام امیر سفاکی چون او در خراسان، با مرزی ناآرام و مورد تهاجم ترکان، بیمناک بود. آنچنان‌که بیهقی می‌گوید، آن ترس یحیی بی‌سبب نبود و «علی خراسان، ماورالنهر، ری، جبال، گرگان، طبرستان، کرمان، سپاهان، خوارزم، نیمروز و سیستان بِکَند و بسوخت و آن ستد کز حد و شمار بگذشت».

از آنجا که علی از عصبیت قبیله‌ای و عربی خلیفه آگاه بود با فرستادن هدایایی بی‌شمار سوی بغداد و درگاه خلیفه سبب خوش‌آمد او و «دل گران کردنش بر آل برمک» شد. بنا بر سنت دیرینه دبیران و وزیران ایرانی و به سیاق سلف خود بزرگمهر، در برابر بی‌رسمی‌های خلیفه، یحیی را قصد خاموشی نبود و آن‌چنان‌که به فرزندان خود می‌گوید: «تا برجایم سخن حق ناچار بگویم و به تملق و رزق مشغول نشوم» و درنهایت یحیی در فقره‌ای با هشدار به فساد و بی‌رسمی‌های علی بن عیسی در خراسان با صراحت و صلابت خاص وزیران ایرانی خطاب به خلیفه می‌گوید: «خراسان ثَغری [مرز] بزرگ است و دشمنی چون تُرک نزدیک، بدین هدیه که فرستاد نباید نگریست، که از ده درم که بستده است دو یا سه فرستاده است. و بدان باید نگریست که ساعت تا ساعت خِلَلی افتد که آن را در نتوان یافت، که مردمانِ خراسان چون از خداوند [خلیفه] نومید شوند دست به ایزد، عزّ ذکره، زنند و فتنه‌ای بزرگ به پای کنند و از ترکان مدد خواهند، و بترسم که کار بدان منزلت رسد که خداوند را به تن خویش باید رفت تا آن را در تواند یافت، و به هر درمی که علی عیسی فرستاد پنجاه درم نَفَقات باید کرد و یا زیادت، تا آن فتنه بنشیند.»

درنهایت با چیرگی عصبیت قبیله‌ای خلیفه بر خردورزی، مصلحت‌نگری و دوراندیشی یحیی و پسرانش، کار برمکیان به پایان رسید و خلیفه آنها را فروگرفت اما آن‌چه یحیی، خلیفه را نسبت به آن هشدار می‌داد، رخ داد و بی‌رسمی‌ها و فساد علی بن عیسی تا آنجا پیش رفت که همه «خراسان پرفتنه گشت». این آشوب به‌حدی رسید که فرستاده‌ها را دیگر امیدی نبود و هارون و پسرش مامون، مجبور به لشکرکشی به خراسان برای دفع فتنه‌ها شدند. آنچنان‌که بیهقی نقل می‌کند هارون «در این راه به چند کرّت گفت: دریغ آل‌برمک! سخن یحیی مرا امروز یاد می‌آید.» گرچه مامون درنهایت و با زحمت بسیار فتنه‌ها را خاموش کرد اما هارون چون به طوس رسید، در آنجا درگذشت.

مددخواهی رعیت از بیگانه
بی‌شک هشدار یحیی برمکی به خلیفه در باب فتنه حاصل از فساد و تبعیض و مدد‌خواهی رعیت از بیگانگان از سر نومیدی و استیصال، نه‌تنها تا رسیدن آن هنگامه بزرگ در خراسان اثری بر خلیفه نداشت، بلکه سده‌هایی بعد از آن نیز با ورود ایران به تاریخ مدرن خود و سرنمونی دولت ـ ‌‌ملت مدرن ایرانی، این آیین ملک‌داری و جهانداری که ریشه در خرد و عدالت ایرانشهری داشت، زیر پرده پندار ایدئولوژی‌های باسمه‌ای رنگ باخت و به سطح تتبعات ادبی فروکاسته شد.

در بی‌توجهی به این میراث حکمرانی و جهانداریِ ایرانی، اهل سیاست ما به پیروی از روشنفکری اهلِ پیکار و ایدئولوژی، آن‌چه کرد، زدودن «آگاهیِ ملی و به بند کشیدن روح آزادگی ایرانی بود». پس اکنون با رخ‌دادن هنگامه بزرگ دیگری برای ایران و عیان‌شدن دوباره ناکارآمدی و خسارت‌بار بودن ایدئولوژی‌های غیر‌ملی، باید در این سخن که بارها گفته شد اما گوش شنوایی برای آن نبود، بار دیگر تأمل کرد: «می‌توان بر ایران فائق آمد، آن را تسخیر کرد، اما ادامه فرمانروایی و اداره آن هرگز امری آسان و در دسترس هر خربنده‌ای نبوده است. یکی از امور خلاف‌آمد عادت در فرمانروایی در ایران و بر آن، این است که جز با درکی عمیق از فرهنگ فراگیر آن نمی‌توان حکومتی پایدار در آن ایجاد کرد.»

برای فقرات ذکرشده از تاریخ بیهقی بنگرید به: «دیبای دیداری»(متن کامل تاریخ بیهقی)، به کوشش محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی، انتشارات سخن، چاپ پنجم، 1403، صص 455-462

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...