بیتا ناصر | آرمان ملی


سندی مؤمنی نویسنده و فارغ التحصیل رشته روانشناسی عمومی در جدیدترین اثر خود «حاشیه امن»، داستان زنی را روایت می‌کند که همچنان برای مخاطبان آشناست؛ زنی با باورهای سنتی که دغدغه‌های مدرنی در سر دارد و در جامعه ای که رنگ و بوی مرد سالاری می‌دهد وضعیتی الاکلنگی را تجربه می‌کند. با این گفت‌و‌گو همراه شوید:

خلاصه رمان حاشیه‌ی امن در گفت‌وگو با سندی مومنی

«حاشیه امن» به تازگی با قلم شما و به همت نشر آفتابکاران به چاپ رسیده است. ابتدا درباره این اثر و خط اصلی داستان کمی توضیح دهید؟
«حاشیه امن» داستان شخصیتی به نام نورا صحت است. او با یک شکایت اصلی (درماندگی در رابطه ای دوازده ساله) به درمانگر مراجعه می‌کند و در خلال گفت‌و‌گوهایی که با درمانگر دارد متوجه میشویم شکایت اصلی او در واقع ویترینی برای نمایش سایر مشکلات اوست.

شما در این اثر از آسیب‌هایی که می‌تواند از خانواده وارد شود؛ ترس از قضاوت اطرافیان و در نهایت حفظ موقعیت در جامعه گفته اید؛ مسائلی که می‌تواند شرایطی را برای افراد به وجود بیاورد که گویی هیچ راهی جز تحمل وضع موجود ندارند. این وضعیت را چطور تفسیر می‌کنید؟
نورا شخصیتی است که هنجارهای اجتماعی را - خصوصا آنهایی که موفقیت و درست و غلط را تعریف می‌کنند قبول ندارد. او با عقلانیت خود پیش می‌رود. در برخی مواقع موفق است و در برخی مواقع نه. فراموش نکنیم از هنجارها که صحبت می‌کنیم خواه ناخواه از ساختارهای سخت و محکمی حرف می‌زنیم که تغییرشان در زمان اندک ممکن نیست. مهم این است که نورا تلاش خود را می‌کند. در این میان مفهوم بی عدالتی ناشی از تحمیل همان هنجارها نیز مسأله دیگری است که نورا آن را به وضوح در زندگیش احساس می‌کند.

نورا صحت کدام بخش از جامعه را نمایندگی می‌کند؟ یعنی چنین شخصیتی ما به ازای بیرونی در جامعه دارد؟
زنانی که نمی‌خواهند به مادران خود شبیه باشند. زنانی که می‌خواهند راه جدیدی ایجاد کنند اما همراه و ابزار مناسب در دست ندارند. زنان تنها، زنانی که هنوز باورهایی از سنت و دغدغه‌هایی از مدرنیته را در ناخودآگاه خود دارند و ساختارهای قدرتمند جامعه و فرهنگ اجازه نمی‌دهد این وضعیت الاکلنگی رفت و آمد میان سنت و مدرنیته را در جایی متوقف کنند. زنانی که در موقعیت توزیع نابرابر قدرت در مقایسه با مردان باید برای داشتن چیزهایی کوچک بسیار بیشتر از یک مرد تلاش کنند. «حاشیه امن: درباره هزینه معمولی نبودن زن در جاییست که اتفاقا معمولی بودن را تبلیغ می‌کند.

پس با توجه به شرایطی که شخصیت اصلی در این داستان با آن دست و پنجه نرم می‌کند آیا میتوان «حاشیه امن» را داستان زنان امروز دانست؟
بله در عین حال حاشیه امن داستان مردانی که متوجه تغییر دنیای زنان و درخواست‌های آنان نیستند هم هست. ادبیات ما به تقلید از جامعه‌ی مرد سالار ادبیاتی مردانه و متمایل به موضوعات مردانه است. از اساس با این نوع ادبیات همدلی و موافقت بیشتری می‌شود. حتی امروز شاهد این هستیم که زنان نویسنده درصدد خلق فضاهای مردانه و راویهای مرد هستند تا اثرشان بهتر و بیشتر دیده شود. قضاوتی در این باره ندارم اما تصور می‌کنم هنوز فضای ذهنی زنان در داستانها و رمانها ساخته نشده است.

هنوز مردان ما داستانهای زنانه را نمی‌خوانند و یا کم می‌خوانند و آنها را جدی نمی‌گیرند در صورتی که تا زنان و اندیشه شان در این فضا به رسمیت شناخته نشود، ادبیاتی نصفه و نیمه داریم.

نورا در این داستان سعی دارد رویه زندگی اش را تغییر دهد و در واقع به دور از بایدها و نبایدهای جامعه سکان زندگی اش را به دست بگیرد. از این حیث برای دورماندن از شعارزدگی در روایت داستان چه تمهیداتی اندیشیده اید؟
گفت‌وگو؛ تصور می‌کنم حرف زدن میان دو نفر، تمایل به شنیده شدن توسط کسی آن هم در اتاق درمان تمهید اصلی بوده است. مطلب دیگر اینکه شما نورا را در موقعیت‌های ناآشنا نمی‌بینید. نورا، در خانواده نورا، در رابطهٔ احساسی نورا، در محیط کار نورا، در تلاش برای نزدیک شدن به خواسته هایش است. این موقعیت‌های تجربه شده، نورا را شخصیتی آشنا و در عین حال متمایل به کارهایی خلاف رسوم رایج نمایش می‌دهد و تصور می‌کنم روایتی که مخاطب از نورا و مشکلاتش می‌خواند، تا حدودی جذاب باشد و دوست داشته باشد سرانجام کار او را بداند.

حاشیه امن داستانی گفت‌وگو محور است که در شش جلسه تراپی پیش میرود. از کارکردهای این نوع روایت و مختصات این فرم بگوئید.
اصلی ترین کارکرد آن صمیمت و سرعت بخشیدن به روایت و انتقال اطلاعات به شیوه ای است که بتوان شخصیت را در خلال افشاگری هایش شناخت و رویدادهایی را که از سر گذرانده، تحلیل و تفسیر کرد.

در جایی نوشته اید: «در این داستان شاهد ناکامی علم روانشناسی هستیم» در این باره توضیح دهید.
دانش روان شناسی به تنهایی دانشی تقلیل گرایانه است و نمی‌تواند بدون در نظر گرفتن جامعه و فرهنگ و فلسفه به پرسشهایش پاسخ بدهد. به همین دلیل راه درمانی که در حاشیه امن شاهد آن هستیم، ناکافی و بدون در نظر گرفتن متغیرهای اصلی موضوع است. رابطه به شدت خصوصی بین دو نفر، به هیچ عنوان تنها به آن دو نفر و خصوصیات شخصیتی و وراثتی آن‌ها مربوط نمیشود. این رابطه پیشینه ای دارد از مفاهیم جامعه شناختی و دخالت فرهنگ و فلسفه...

با این حساب به نظر می‌رسد «حاشیه امن» در این داستان عنوانی کنایه آمیز است. با این نظر موافقید؟
شاید... زندگی نورا را که بشناسید، متوجه می‌شوید تا چه اندازه مشتاق امنیت بوده و تا چه اندازه دریافتش کرده است.

از شما تاکنون آثار بسیاری در حوزه نقد ادبی در مجلات و روزنامه‌ها و یا در قالب (کتاب) به چاپ رسیده است و جوایزی را نیز در این بخش به دست آورده اید. جایگاه فعلی نقد ادبی را چطور ارزیابی می‌کنید؟ به نظر شما چه ظرفیتها و کاستیهایی در این حوزه مطرح است؟
تردید دارم نقد ادبی جایگاهی داشته باشد تا بتوانم در ارتباط با آن ارزیابی داشته باشم. بیش از پانزده سال است که در حوزه نقد فعالیت دارم؛ تا امروز هیچ نویسنده ای را ندیده ام که نقد را جدی بگیرد. سه نگاه غالب وجود دارد: اول اینکه اعتقاد راسخ بر اینکه منتقد نداریم و به تبع آن نقد راهگشایی هم وجود ندارد. دوم اینکه جلسات نقد تنها برای معرفی کار نویسنده برگزار می‌شود و هیچ خروجی دیگری ندارد و یک جور نمایش فرهنگی است. سوم اینکه همان‌ها که می‌گویند منتقد نداریم و نیست نقد اهالی دانشگاه را ستایش می‌کنند. فارغ از این که بدانند این نظریه ای که به ریش اثرشان بسته شده کارکردی دارد یا نه؛ اثری بر دریافت مخاطب می‌گذارد یا نه؛ اصلاً قواره اثر آنها هست یا نه. قطعا و حتما تمام نقدها و مقالات دانشگاهی این چنین نیستند اما این نگاه به نقد و مقاله و پیوند ادبیات با نظریه آسیب‌زاست.

مقاله ای نوشته ام با عنوان اندر مصائب نقد که در شمارهٔ سیزدهم شهریورماه ۱۴۰۱ مجله آتش منتشر شد. در آن جا هشت مانع جدی در حوزه نقد را برشمردم.

با توجه به تجربیات شما فعالیت در حوزه نقد ادبی تا چه میزان می‌تواند موجب شود که نویسنده نگاه سخت گیرانه تری در روایت داستانش داشته باشد؟
اتفاقا به این پرسش هم در همان مقاله پاسخ داده ام. برخی اعتقاد دارند نقد چشمه خلاقیت نویسنده را می‌خشکاند. البته که با این موضوع مخالف هستم. نقد نیز متنی خلاقه است. اگر نقد به واقع نقد باشد و روشنگری ایجاد کند مخاطب و نویسنده را با معناها و افق‌های تازه ای آشنا کند، می‌تواند خشک و در چارچوب نظریه‌ها بماند؟!

خبر تازه ای برای مخاطبانتان دارید؟
اگر مشتاق نقد باشند دو مجموعه نقد دارم یکی مختص نویسندگان زن در حوزه ادبیات پایداری است؛ کارنامه آثار هفت نویسنده در حوزه ادبیات پایداری را نقد کرده ام و به دو پرسش مشخص پاسخ داده ام که چیستی ادبیات در این حوزه و موانع رشد و پتانسیلهای آفرینش ادبی آن را مدنظر گرفته است. دومین مجموعه نقد به تحلیل و نقد پنج اثر داستانی معاصر می‌پردازد: مجموعه داستان «متغیر منصور»، رمان‌های «احتمالا گم شده‌ام» و «بند محکومین» و دو داستان بلند «نرخ تن» و «سخت پوست».

این آثار از منظر مفاهیم جامعه شناختی و روانشناختی نقد و تحلیل شده اند. خشونت مفهومی که سال هاست در آثار ادبی جست وجو می‌کنم و در این آثار خود را به خوبی به تصویر کشیده است. اشکال بازنمایی خشونت در این آثار یکی از پایه‌های اصلی بحث است و دیگری طرح واره‌های ناسازگار شخصیتهای داستانی و فرهنگ. تلاش کرده ام نشان بدهم چرا پیرنگ‌های نخ نما شده و روایتهای ابتر به پشتوانه به تصویر کشیدن خشونت، توانایی فریب مقطعی مخاطب را دارد. مجموعه داستانی هم دارم با نام «زندگی به سبک گوهر» که هنوز ناشری برای آن پیدا نکرده ام.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...