عدالت در زمانه‌ی ابتذال شر | درنگ


«آیا هرچه اینجا نامش عشق و خورد و خوراک و زندگی و کلاهبرداری و داد و ستد و اندیشه و تولید مثل و مدیریت است، عقب‌مانده، میان‌مایه، روستایی و غیرواقعی نیست؟» (بخشی از کتاب «عدالت»)
داستان رمان «عدالت» [Die Kriminalromane] با یک جنایت آغاز می‌شود. جنایتی بسیار آشکار و عریان؛ یک نفر وسط روز وارد رستوران می‌شود و جلوی چشم همه‌ی مشتری‌ها با اسلحه به سر دیگری شلیک می‌کند. صحنه به قدری واضح است که به نظر می‌رسد هیچ نقطه‌ی ابهامی برای داستان باقی نمی‌ماند، اما قاتل در نهایت از سوی دادگاه رای برائت دریافت می‌کند؛ نه به این معنی که عذری برای جنایت داشته، بلکه اصلا از انجام آن تبرئه می‌شود!

عدالت» [Die Kriminalromane]  فردریش دورنمات

وقتی از ژانر جنایی سخن می‌گوییم، توقع می‌رود که تمام لذت داستان در راز کشف جنایت نهفته باشد و لو دادن پایان داستان به کلی جذابیت آن را از بین ببرد؛ اما سبک آثار فردریش دورنمات متفاوت است. سبکی که اتفاقا با حال و روز ما تناسب بیشتری دارد: آیا جنایت‌هایی که ما در این زمانه می‌بینیم همینقدر عریان و آشکار نیستند؟ آیا در مورد تصاویری گه هر روزه با وضوح کامل می‌بینیم کوچکترین تردیدی وجود دارد؟ وقتی همه چیز اینقدر واضح است و در پیش چشم همگان رخ می‌دهد، پس چرا عدالت اجرا نمی‌شود؟

دورنمات، در حدود ۴۰ سال پیش رمان عدالت را نوشت؛ اما شاید به مدد تجربه‌ای که از بقایای جنگ‌ جهانی و رژیم‌های وحشت در خاطره داشت، فضایی ترسیم کرد که برای جامعه‌ی امروز ایرانی بسیار آشناست. جایی که عدالت به اجرا در نمی‌آید، نه از آن جهت که جنایت پنهان و سربسته است، بلکه بدان دلیل که خود «عدالت» مفهوم‌اش را از دست داده است.

در داستان دورنمات، مأموریت قهرمان داستان از کشف «راز جنایت»، به فهم «معنای عدالت» تغییر یافته؛ مأموریتی که در ظاهر ساده و بدیهی جلوه می‌کند اما مفاهیم و عوامل‌اش چنان پیچیده و در هم‌تنیده می‌شوند که خیلی زود سادگی‌ مساله جای خود را به کلافی گوریده و سردرگم می‌دهد. جنایت‌های کوچک، به جنایت‌های بزرگ‌تری پیوند می‌خورند. به مافیای اسلحه؛ به سودجویی‌های تجاری؛ به شهروندان به ظاهر شریف و محترمی که نام و تبار والایشان ریشه در تاریخچه‌ای از فساد و رانت و جنایت دارد. چهره‌هایی ادکلن خورده که حتی دست‌کش‌های گران‌قیمت هم نمی‌تواند رد خون و کثافت را بر دستان‌شان پنهان کند و این پرسش را در ذهن راوی پدید می‌آورد که: «اصلا پشت شهر ما، پشت کشور ما، حقیقتی، اطمینانی، قطعیتی یا واقعیتی هست؟ آیا همه چیز را از دسترس قوانین و انگیزه‌هایی که در سایر نقاط دنیا باعث شور و شوق و فعالیت می‌شوند دور نگه نداشته‌اند؟ آیا دور همه این‌ها دیوار نکشیده‌اند، بدون امیدی به نجات؟»

اما هنوز جای نگرانی نیست. هنوز قهرمانی در کار است. قهرمانی که داستان را روایت می‌کند و در جستجوی عدالت می‌گردد. هنوز امیدی باقی مانده که این قهرمانِ تنها، این طغیان‌گرِ عاصی، یکسره بساط ابتذال را در هم بکوبد و آن روزنه‌ی امید را باز نگه دارد. پس «عدالت» هم می‌تواند چشم‌انتظار شوالیه‌های تازه‌نفسی باشد که زمینِ بازی را بر هم می‌زنند؛ رویای شیرینی است، اما فقط به درد ژانر وسترن یا حماسه‌های کلاسیک می‌خورد! در جهان دورنمات، قهرمان، خودش عامل وقوع بسیاری از جنایت‌هاست!

این پایان داستان نیست؛ این نخستین سطرهای آغاز داستان است که قهرمان با خود می‌گوید: «می‌خواهم یک بار دیگر به گام‌هایی فکر کنم که فریب‌خورده برداشته‌ام. به اقداماتی که انجام دادم، به احتمالاتی که نادیده گرفتم». این‌بار هم به نظر می‌رسد که دورنمات، در فرم روایی ویژه‌ی خود، جواب نهایی را از همان ابتدا پیش روی مخاطب قرار داده است.

زمانه‌ی «ابتذال شر»، آنگونه که آرنت برایمان روایت کرده، دوران ظلم جنایت‌کاران و قربانی شدن بی‌گناهان نیست؛ زمانه‌ای است که شرارت، درست به مانند عدالت چنان بی‌معنا، تهی و مبتذل می‌شود که دیگر مرزی میان جانی و قربانی باقی نمی‌ماند. همه قربانی هستند و در عین حال همه جنایت‌کار. آرنت اما در مورد برپایی عدالت در پس چنین وضعیتی سخن نمی‌گوید و این شاید جذابیت ویژه‌ای به پاسخ دورنمات در رمان عدالت می‌دهد.

سال‌ها پیش، ادموند برک، در نقد انقلاب فرانسه و هجو اندیشه‌های آرمان‌گرایانه‌ی روسو نوشت: در جهانی که اساساً خلقت آن بر پایه‌ی بی‌عدالتی است، چرا باید به دنبال برابری و عدالت بود؟ این پرسش عجیب بورک، گویی به شیوه‌ی دیگری در ذهن و قلم دورنمات تکرار یا حتی تایید می‌شود: «عدالت فقط با انجام جنایت است که می‌تواند دوباره برقرار شود».

شاید پاسخی تکان‌دهنده و غافل‌گیر کننده باشد؛ اما تلخی آن چیزی از حقیقت‌ش نمی‌کاهد. برای جامعه‌ای که اینچنین در کام ابتذال شر فرو رفته، هیچ راه برون‌رفتی جز نابودی کامل وجود ندارد! باید همه چیز را سوزاند؛ تمام روابط را، تمام ساختارها را، تمام اعتبارها و ارزش‌ها را، آن وقت شاید و فقط شاید بتوان امیدوار بود که از این خاکستر سیاه، ققنوسی جدید زاده شود.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...