به تازگی کتاب جدید بیژن عبدالکریمی با عنوان «تأملاتی بر نسبت ساحت قدس، وجود و تاریخ» در سه جلد با عناوین «جلد اول: ساحت قدس در جهان مدرن و پسامدرن»؛ «جلد دوم: گشودگی و فروبستگی به ساحت قدس»؛ و «جلد سوم: ساحت قدس، جامعه و امر سیاسی» توسط انتشارات نقد فرهنگ منتشر شده است. این اثر را می توان گامی تازه در مسیر فکری و تحقق پروژة فلسفی عبدالکریمی تلقی کرد، گامی که وجوه تازه ای از اندیشه های این استاد فلسفه را آشکار می سازد. رهیافت نویسنده نسبت به ساحت قدس، سنت و میراث تاریخی- معنوی ادیان، دارای لوازم و نتایج سترگی برای بازخوانی سنن دینی و معنوی در روزگار معاصر است. مخالفت با تفسیر سنتگرایان از عالم مدرن و پسامدرن بر اساس مقولات زیستجهان سنتی و در همان حال مخالفت با تفسیر بسیاری از نواندیشان دینی و جریان موسوم به روشنفکری دینی از سنت و مآثر تاریخی به جهت تحمیل صور آگاهی مدرن به آگاهیهای سنتی (مثل تفسیرهای علمی، سیانتیستی، پوزیتیویستی و روانشناسانه از آگاهیهای دینی و سنتی) از ویژگیهای تفکر عبدالکریمی است، که خود را در این اثر جدید نیز به خوبی نمایان میسازد.
در معرفی جلد دوم، در پشت جلد کتاب آمده است: در این اثر «کوشش شده است تا نشان داده شود سوبژکتیویسم متافیزیکی جدید، وجود و ذات حقیقت به منزله آشکارگی را نااندیشیده باقی میگذارد و این آشکارگی، یعنی آنچه خود تفکر، منطق، تجربه و مطابقت گزارهها با امر واقع را امکانپذیر میسازد، نمیتواند تابعی از معیارهای منطقی و تجربی قرار گیرد. پرسش از وجود، و به تبع آن، ساحت قدس به هیچوجه تفکری متافیزیکی و علمی نیست و راز وجود را نمیتوان به کمک تفکر منطقی و متافیزیکی به مثابه یک ”مسئله“ حل کرد. ساحت قدس، حوزه «راز»، «سرّ» یا «ساحت غیبالغیوب»، یعنی ساحتی فرازبان، فرامقوله، فراروش و فرامنطقی است. نقد جریان به اصطلاح روشنفکری دینی، به خصوص نقد آرای دکتر عبدالکریم سروش، بخش مهمی از این مجلد را تشکیل میدهد».
عبدالکریمی در فصل دوم از جلد دوم سه گانه تازه منتشر شده اش، با عنوان «عقلانیت جدید و فروبستگی به ساحت قدس» ، ضمن پاسخ به انتقادات مقاله آقای میثم قهوهچیان (آیا روایت انتقادی عبدالکریمی از نظریه رؤیاهای رسولانه به خود وفادار است؟) و مقاله آقای محمدرضا زمردی (دامهای هرمنوتیک: کژراهه خوانش انتقادی) که به دفاع از جریان روشنفکری دینی و آرای دکتر عبدالکریم سروش در بر ابر انتقادات هرمنوتیکی و پدیدارشناختی عبدالکریمی پرداخته بودند، به تأملاتی انتقادی بر جریان به اصطلاح روشنفکری دینی و خوانش آرای دکتر عبدالکریم سروش در حوزه دینپژوهی پرداخته است. در این مجلد عبدالکریمی به بررسی دقیقی از آثار و نوشتههای دکتر سروش مبادرت ورزیده است که گام جدیدی در حوزه سروششناسی محسوب میشود و به نظر میرسد این حوزه را کاملاً متحول خواهد ساخت. از آنجا که تحقیقهای انجام شده در حوزه سروششناسی، عمدتاً بر اساس رویکردی تئولوژیک و با روشی الهیاتی و کلامی یا با رویکردهایی سیاسی و جامعهشناختی بوده اند، اثر عبدالکریمی ما را به مواجه های فلسفی و اُنتولوژیک (هستیشناسانه) در حوزه سروششناسی نزدیک ساخته، میتواند روشنایی بیشتری بر مغاک تاریخ اندیشه معاصر ایران و جامعه روشنفکری ما بیفکند. عبدالکریمی از ما میخواهد که «پا به عرصه انتولوژی بگذاریم و با وضوح و آگاهی بیشتری درباره فهم خود از هستی، جهان هستی، بنیاد جهان، حقیقت، تاریخ و نسبت آدمی با همه آنها بیندیشیم».
سوبژکتیویسم متافیزیکی و سوبژکتیویسم جدید
به اعتقاد عبدالکریمی، نویسنده کتاب «ما و جهان نیچهای»، «سروش یکی از بزرگترین متفکران معاصر در جهان اسلام بوده، دو اثر نفیسشان، «قبض و بسط تئوریک شریعت» و «بسط تجربه نبوی» دستاوردها و تأثیرات عظیمی برای جامعه ایرانی و دیگر جوامع مسلمان به همراه داشته و خواهد داشت». اما انتقاد اصلی وی به دکتر سروش و حامیان اندیشه ایشان، در خصوص فقدان مبانی وجودشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و روششناختی مناسب، تأملشده و تنقیح شدهای است که بر اساس آن بتوان پارههای گوناگون اندیشههای این متفکر شناخته شده روزگار کنونی ما را با یکدیگر آشتی داد.
دعوت عبدالکریمی اندیشیدن به «سوبژکتیویسم متافیزیکی» و «سوبژکتیویسم جدید» به مثابه یکی از مهمترین مولفههای فلسفی روزگار معاصر و نیز به منزله بزرگترین مانع استعلای انسان به سوی ساحت قدس است. از نظر عبدالکریمی با سقراط، افلاطون و ارسطو عهد تازهیی در تفکر آغاز میشود.ویژگی اصلی این دوران همان جدایی میتوس(اسطوره) از لوگوس(خرد) و سرانجام تبدیل شدن لوگوس به لوژیک است. تفکر از این پس مفهومی و تحلیلی میشود. منظور از سوبژکتیویسم متافیزیکی، عقلگرایی سقراطی و لوژیسیسم (منطقسالاری) متافیزیکی، این است که منطق را راهبر تفکر قرار دهیم و قیاس برهانی را یگانه معیار درستی و نادرستی اندیشه ها برشماریم. تفکر متافیزیکی با درافکندن اساس عظیم منطق و سپردن افسار هدایتش به دست منطق، حصار بلندی دور تفکر در باب وجود کشیده است. منطق دستاورد بزرگ بشری است، لیکن وقتی تفکر در درون آن قرار میگیرد وجود از کف ما خارج میشود. به بیان سادهتر، منطق به هیچوجه نمیتواند امکان تفکر درباره وجود موجودات را برایمان فراهم سازد.
نویسنده کتاب «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر»، از ما میخواهد که گامی فراسوی دریافتهای سوبژکتیویستی از امر دینی، اعم از درک امر دینی براساس متافیزیک کلاسیک یونانی در میان گذشتگان و جریانات سنتی و تفسیر امر دینی بر اساس سوبژکتیویسم دکارتی-کانتی در میان متأخران، از جمله توسط دکتر سروش برداریم. از جمله مؤلفههای تفکر سوبژکتیویستی متافیزیکی دینپژوهی دکتر سروش پذیرش تفکر منطقمحور متافیزیکی، و درک مفهومی، گزاره محور، تئوریک و غیراگزیستانسیل از امر دینی؛ و شأن و جایگاه رفیع تربخشیدن به سنت تفکر متافیزیکی در قیاس با حکمت نبوی و تفکر دینیِ غیرعقل گرا، غیرمنطقی و غیراستدلالی است.
از نظر عبدالکریمی برخی از مهمترین مؤلفههای تفکر کانتی دینپژوهی سروش تمایزگذاری میان نومن (ذات معقول) و فنومن (پدیدار)، پدیداری تلقی کردن معرفت، و قول به عدم نیل به نومن یا ذات معقول (سوبژکتیویسم) است. عبدالکریمی معتقد است تمام نظریه قبض وبسط تئوریک شریعت سروش مبتنی بر تمایز «دین» و «معرفت دینی» و این تمایز خود تکرار و مبتنی بر تمایز «نومن» و «فنومن» کانتی است. اصل اساسی و اُسّ اساس نظریۀ قبض و بسط تئوریک شریعت است که ما نه به خود دین بلکه صرفاً به معرفت دینی دسترسی داریم. سروش این موضع دکارتی- کانتی را صریحاً بیان میکند، آنجا که می گوید «آن که ثابت میماند دین است و آن که تغییر میکند معرفت دینی است... . دینِ ثابت و جاودانی معرفت متغیر و متکامل میزایاند». «آنکه عوض میشود فهم آدمیان است از شریعت و آنکه ثابت میماند خود شریعت است». «از یک دیدگاه معرفت شناسانه (تاریخی و پسینی) دین را از معرفت دینی جدا کردیم». این نگرش در استمرار همان سوبژکتیویسم و من بستة دکارتی است که آگاهی، محصور به حصارهای خویش است و نمیتواند پا را فراتر از حوزه آگاهی قرار داده، به سوی حقیقتی فراسوی آگاهی، استعلاء و فرارَوی داشته باشد. از نظر نویسنده کتاب «ساحت قدس، وجود و تاریخ» همین عدم راهیابی به ساحت وجود، ساحت فرامحسوس یا ساحت حقیقت، دقیقاً بنیاد نیهیلیسم یا نیست انگاری است. در چنین تصوری از بشر و زندگی تاریخی او، هیچ بنیاد هستی شناختی (اونتولوژیک) برای زندگی انسان وجود ندارد و زندگی بشر و کلّ اجتماع و تاریخ آن ایستاده بر خویش(قائم به ذات)، یا به تعبیر دیگر «خودبنیاد» است. نتیجه نسیان هستی در رویکرد هستی- خداشناسانه آن است که بعد قدسی هستی یا الوهیت و رازآلودگی آن از بین رفته است. حال آن که، در گفتمان دینی و معنوی، خداوند بنیاد هستی است و میتواند در مواجه های بی واسطه و وجودی با آدمیان قرار گیرد. بر همین اساس، حقیقت (ساحت وجود) همواره به منزله بنیادی اندیشیده میشود که این گشودگی و آشکاری را امکانپذیر میسازد، و در عین حال، به این امر اشاره میشود که آدمی در حقیقت قیام دارد، حقیقتی که انکشاف و گشودگی تلقی میشود.
در حقیقت، از نظر عبدالکریمی، «تفکر سوبژکتیویستی ما را به اسارت در مرزهای موجودات و مفاهیم سوق میدهد و از نشستن بر سر خوان وجود باز میدارد». انسان سکولار جدید موقعیت وجودی جدیدی را میپذیرد؛ وی خود را کاملاً موضوع و عامل تاریخ میداند، و تمام جذبه استعلا را رد میکند. به عبارت دیگر، میتوان گفت، در دوران جدید، انسان از هستی بریده و در دامن شناخت فروغلتیده و در زندان «ذهن» گرفتار آمده است و ساحت وجود وجه استقلالی و بنیادین خود را از دست داده و به قلمرو ذهنیت آدمی سقوط کرده است. به گفته مارتین بوبر، «خدای ابراهیم» یک ایده نیست بلکه همه ایدهها در او مستغرق میشوند. کیرکگور مینویسد: «هست بودن یک مسیحی، تماس داشتن با وجود است». مسیح، مقدم بر هر امر، بیشتر وجود است تا فکر.
به اعتقاد عبدالکریمی، آنچه شخصیتهای بزرگی که به انبیای ابراهیمی موسوماند از مفاهیمی مثل ایمان، علم، معرفت و تفکر میفهمیدند در نظام معرفتیای معنا و مفهوم داشت که با معنای همین مفاهیم در نظام اپیستمیک متافیزیکی و نظام اپیستمولوژیک علوم و تکنولوژی جدید بسیار متفاوت است. تفکر دینی بیش از آن که برقراری نوعی رابطه سوبژه-ابژه، یعنی رابطهای نظری، علمی و مفهومی، بر اساس پارهای قواعد تجربی یا منطقی با موجودات جهان یا با برخی از شخصیتها یا حوادث تاریخی باشد، برقراری نوعی نسبت وجودی با حقیقتی متعالی است که ما را از ژرفنای هستی به خویش فرامیخواند. به این اعتبار، امر دینی یا تفکر دینی، از سنخ «خودآگاهی»، «دلآگاهی» و «دریافت حضوری» است. «آگاهی» از امر مقدس نباید در زمره آگاهیهای عادی و متداول که نتیجه فعالیت منطقی فاهمه است فهمیده شود، بلکه این آگاهی با سطوح عمیقتری از وجود انسان پیوند دارد. این سنخ از آگاهی همان امری است که در جریان روشنفکری دینی و در اندیشه های دکتر سروش مغفول باقی می ماند یا آن که به نحوی ناسازگار و کولاژگون در کنار دیگر پاره های تفکر متافیزیکی قرار می گیرد.
عبدالکریمی در اثرش بارها اظهار میدارد که ساحت قدس، حوزه «راز»، «سرّ» یا «ساحت غیبالغیوب» یعنی ساحتی فرازبان، فرامقوله، فراروش و فرامنطقی است. رودولف اوتو نیز تأکید میکند که امر مقدس در برابر پدیده انسانی معمولی، «امری مطلقاً دیگر» است و در این «دیگربودگی»، امر مقدس به مثابه قدرتی مقاومتناپذیر، حیرت انگیز و به طرزی عجیب و مسحورکننده، انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. ما هرگز نمیتوانیم بر راز جهان چیره شویم و آن را تحت کنترل خود قرار دهیم و ظهور و خفای این راز را با دانش و مدیریت خود تحت ضبط و نظارت درآوریم. چنین تفکر رازآمیز را با اسامی دیگری از قبیل تفکر اضطرارآمیز، تفکر قلبی- حضوری، تفکر غفلتزدای، تفکر حدوث و وقوع موجودات بدون آنکه تحت نظارت و کنترل آدمی باشند، نیز میتوان نامید.
بر اساس آنچه آمد، میتوان بیان کرد که برخلاف تصویری که جریان روشنفکری دینی متأخر و متأثر از سوبژکتیویسم و طبعاً دکتر عبدالکریم سروش از حقیقت انسان ارائه میدهند، آدمی وجودی به خودبسته و در خودفرورفته نیست، بلکه نحوه هستی انسان به گونهای است که به سوی حقیقت وجود یا امر متعالی باز و گشوده است. به نظر میرسد که « رویه فراتاریخی و فراطبیعی» جهان، و به تبع آن «رویه فراتاریخی و فراطبیعی دین و متون مقدس»، در اندیشه های جریان روشنفکری دینی متأخر به لحاظ فلسفی و حِکمی به اندازه کافی مورد التفات و تأمل قرار نگرفته و در بحثهای سروششناسی نیز مورد غفلت واقع شده است.
درک انتولوژیک از دین و متون مقدس
از نظر نویسنده کتاب «هایدگر و استعلا»، گفت و شنود با هستی که در سنت عبری سامی یهودی، در شکل مقوله «وحی» تجسم یافته است، امری نیست که سنت متافیزیکی یونانی از اساس از آن فهم یا تجربه ای داشته باشد. به تبع سوبژکتیویسم متافیزیکی، در سوبژکتیویسم جدید دکارتیـکانتی نیز آگاهی فقط به خودش دسترسی داشته، نمی تواند به وجود، در فراسوی آگاهی دست یابد. این همان امری است که به معرفت پدیداری تعبیر میگردد. در چنین رهیافتی، هر آنچه به منزله دین یا شریعت است صرفاً حاصل مونولوگ آدمی با خویشتن و ترکیب پارهای از آگاهیهای وی با پارهای دیگر از آگاهیهای اوست. لیکن در این میان امر متعالی و نسبت آدمی با امر متعالی غایب است. از نظر عبدالکریمی پایان امر دینی و معنوی زمانی رخ میدهد که دین و امر معنوی به تجارب روانشناختیِ حاصل از عادت یا مبتنی بر روحیات شخصی و فردی و منفک از حقیقت هستیشناختی، اپیستمولوژیک و آنتروپولوژیک آن تبدیل شده، تحت سیطره سوبژکتیویسم و عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید به امری هضمشده در دل نظام وجودشناختی و اپیستمولوژیک جدید و ساختارهای فرهنگی و تمدنی دوران مدرن و پسامدرن مستحیل گردد. به همین دلیل، تقلیل مقوله وحی، در معنای نیوشای ندای هستی بودن در سنت ادیان عبری سامی یهودی، به مقوله روانشناسانة رؤیا نزد دکتر عبدالکریم سروش، حاصل عدم توجه و التفات وجودشناسانه کافی در خصوص «رویه فراتاریخی و فراطبیعی» جهان و امکان گشودگی و منادات انسان با این ساحت است. حال آن که، معنای وحی به عنوان امر قدسی، به گفته الیاده نوعی«استعلا»، یا به گفته واچ «واقعیتی غایی»، یا به تعبیر اوتو «اکری تماماً دیگر»، یا به قول ریکور «آشکار شدن دیگری» است. از نظر عبدالکریمی، آنچه کتب مقدس را از کتب نامقدس متمایز میسازد حضور نیرومندی از یگانه حقیقت قدسی است که خود را در این متون آشکار میسازد». در نتیجه، طرح درست و بنیادین مسئله پرسش از امکان یا عدم امکان ذاتی «قدسیت» یک متن در گرو «طرح مسئله وجود» و پرسش از سرشت و معنای خود وجود است. آشکارگی و رویدادگی حقیقت یگانه معیار خویش است و ذات حقیقت به هیچ معیاری بیرون از خویش تن در نمیدهد.
بنابر آنچه آمد، میتوان گفت که تلاش قابل اعتناء عبدالکریمی برای معطوف ساختن نگاه ما از موجودبینی و موجوداندیشی به وجودبینی و وجود محوری و از سوبژکتیویسم متافیزیکی و سوبژکتیویسم جدید به نگاهی وجودشناختی و پدیدارشناختی است که میتواند در تفکرات حوزه دینپژوهی سبب شیفتی پارادایمی و بازتفسیر مجدد میراث معنوی و دینی ما گردد و در این افق تازه، کتاب مقدس برای ما به منزله کتاب هدایت و رهایی بازتعریف شود و امکان گفتوشنود و منادات میان انسان با حقیقت استعلایی آشکار گردد، لیکن این وجودبینی و وجوداندیشی و امکان استعلای آدمی به ساحت وجود و امکان منادات انسان با ساحت قدس اموری هستند که در جریان به اصطلاح روشنفکری دینی از سنخ اندیشه های سروش مورد بیتوجهی و بی اعتنایی قرار می گیرند.
عبدالکریمی در این اثر خویش می کوشد تا ایده «تفکر غیرتئولوژیک-غیرسکولار» خود را با وضوح بیشتری در معرض دید خوانندگان قرار دهد. از نظر وی، ایده تفکر غیرتئولوژیک-غیرسکولار خواهان است تا در روزگار پسامتافیزیکی دوران کنونی، حرکت تفکر ضرورتاً حرکت در جهت بسط بیشتر نیهیلیسم و نفی ساحت قدس نباشد و حتی شاید تفکر در دوران پسامتافیزیک و پسا سوبژکتیویسم بازگشتی به تفکر دینی و معنوی سنن نظری ماقبل متافیزیکی باشد. بیتردید سه گانه تازه منتشرشده عبدالکریمی مقولات و افق های تازه ای را به حوزه های گوناگون فلسفی، دین پژوهی و جامعهشناختی کشور عرضه خواهد کرد و بحث های تازه ای را شکل خواهد داد.
مهر