چشم‌اندازی از مه | سازندگی


رمان «سینما مایاک» اثر سعید تشکری، داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس است که عشق درون‌مایه اصلی آن به حساب می‌آید. کاتیا دختر ارمنی روسی است و هر طور که شده می‌خواهد دل از بروای ایرانی و مسلمان ببرد. اما جوان عکاس، به او دل نمی‌دهد و مسیر زندگی‌اش، او را به سوی دیگر می‌برد. کاتیا، دختر صاحب سینما مایاک، جاسوس روس‌ها است و خبرهای شهر را به کنسولگری روسیه می‌فرستد.

سینما مایاک سعید تشکری

چیزی که بیش‌ از هر چیز دیگری در این رمان به چشم می‌آید، گذر حوادث داستان بر بستر تاریخ است. تاریخ پرآبِ چشمی که در آن کشورمان، طعمه بیگانگان شده و قشون روسیه به تسخیر شهرهای ایران پرداخته است. مخاطب با این دوباره‌خوانی تاریخ، گذشته برایش تداعی می‌شود. این رمان به نوعی بازخوانی ناخودآگاه تاریخ است.

رمان «سینما مایاک» را شاید بتوان در حیطه ادبیات اقلیمی هم به حساب آورد. ادبیات اقلیمی با تمرکز بر شهر، تاریخ و جغرافیا؛ رمانی که در جغرافیای شهر مشهد می‌گذرد؛ مشهد دوران قاجار که رکن‌الدوله بر آن حکم می‌راند و حکام فاسد و مردم بی‌پناه و قشون اجنبی سه ضلع یک مثلث را تشکیل می‌دهند تا باز هم وطن، طعمه کفتارها شود! فرقی نمی‌کند برای پول، منصب یا هرچیز دیگری! اما فقط قشون اجنبی بر مردم نمی‌تازد، شعبان بی‌مخ‌هایی که اجیر می‌شوند تا راه را بر اجنبی، باز کنند و مردم را سرکوب کنند. شخصیت‌هایی مانند شاقچک و شهپر در این رمان از جمله این شخصیت‌ها هستند: «قشون روس با هفتاد هزار سوار، هفتاد عراده توپ جنگی، بوق و شیپور، خدم و حشم، پیاده نظام و سواره آمد! مشهد در اشغال قوای روس فتح شد!»

نکته دیگر استفاده از برخی واژگان محلی و عامیانه در متن است، برای نمونه، کلمات و عباراتی مانند ایاس، کلف‌زدن، چینک، کولیدن و... آمده است. کلماتی که مردم کوچه و بازار در محاوراتشان از آن استفاده می‌کردند.

راوی این رمان یک راوی همه‌چیزدان همیشه حاضر و ناظر است و از همه‌چیز باخبر است! این راوی، حوادث را شرح می‌دهد و حتی جاهایی تسلط خدایگونه بر متن دارد. نویسنده به خوبی از عهده فضاسازی‌ها برآمده است و سرمای هوا، برف، پاتیل‌های آب داغ، زخم‌هایی که خون، رویشان دلمه بسته است و مخاطب به خوبی با این تصویرسازی‌ها، ارتباط برقرار می‌کند. تصویرهایی زنده و پویا، که بیش از هر چیزی مانند سکانس‌های یک فیلم سینمایی از جلوی چشم مخاطب می‌گذرد.

نثر گاهی به سمت استفاده از تعابیر شاعرانه می‌رود، برای نمونه به کاربردن تعابیری مانند ترس مثل رطوبت باران به تن بروا نشسته بود، تلخی که در جانش چکیده بود، نان که هست، کنار هم در پیاله غم می‌زنیم و می‌خوریم، شرنگ و شادیانه و... از جمله این عبارت‌های شاعرانه هستند. هرچند تنه اصلی رمان، دارای نثر یکدستی است، اما گاهی نویسنده در کنار این نثر یکدست، از این تعابیر شاعرانه هم استفاده کرده است.

از نکات برجسته دیگر در این رمان می‌توان به شخصیت‌پردازی اشاره کرد. در این رمان شخصیت‌ها یا سیاهند مانند کاتیا که تاریک تاریک است و هیچ نقطه سفیدی در درونش ندارد یا سفیدند مانند بروای عکاس! که خوب است و این خوب‌بودن، تمام‌قد، خودش را به رخ می‌کشد. در این رمان شخصیت خاکستری وجود ندارد. شخصیتی که آمیزه‌ای از خوبی و بدی در کنار هم باشد؛ چراکه انسان آمیزه‌ای است از سیاهی و سفیدی، ترکیبی از شیطان و فرشته است. اما اینجا، شخصیت‌ها در یک دوئت و دوگانگی سیاه و سفیدی دست‌وپا می‌زند. از دوره‌ای به بعد، شخصیت‌‌ها در داستان و رمان، تبدیل به شخصیت‌های خاکستری شدند و دیگر شخصیت‌های شرور باالذات در قصه‌ها و متل‌ها جا ماندند؛ مانند نامادری‌های بدجنس داستان‌های عامیانه یا دخترکان مهربانی که در متل‌ها، به‌خاطر غذادادن به کبوترها، فرشته مهربان به آنها پاداش می‌دهد، در رمان و داستان امروز، انسان را با مختصات تام و تمامش، نمایش می‌دهد. علی‌رغم تمام نقص‌ها و بدی‌ها، بدجنسی‌ها و مهربانی‌ها و خوبی‌هایش!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...