پرنده‌های زیبا | آرمان ملی


ولفگانگ بیتنر [Wolfgang Bittner] در «بازگشت گام‌به‌گام هِلِر به زادگاه» [Hellers allmähliche Heimkehr] با روایت برهه‌ای از زندگی یک روزنامه‌نگار قصد دارد وقایع دهه‌های اخیر آلمان را پیش‌روی خواننده بگذارد. مارتین هِلِر، شخصیت اصلی رمان پس از فسخ قرارداد با روزنامه‌ پرتیراژ یک شهر بزرگ روانه‌ زادگاهش - شهری کوچک به‌نام زالفلدن - می‌شود تا در پست سردبیری روزنامه‌ محلی این شهر حرفه‌ روزنامه‌نگاری‌اش را در آرامش سپری کند. از آنجایی‌که ولفگانگ بیتنر خود نیز با روزنامه‌های زیادی همکاری داشته، روزنامه‌نگاری را در دل داستان می‌پروراند که خصوصیات بارز و اصلی این حرفه، یعنی پویشگری و پرسشگری را داراست و از آن مهم‌تر جسارت «آب در خوابگه مورچگان ریختن» را نیز دارد.

ولفگانگ بیتنر [Wolfgang Bittner] بازگشت گام‌به‌گام هلر به زادگاه [Hellers allmähliche Heimkehr]

هِلِر در همان بدو ورود به زالفلدن درمی‌یابد که سردبیری روزنامه‌ای را متقبل شده که اغلب مردم و خصوصا طبقه‌ روشنفکر آن را «افتضاح و بی‌‌محتوا» می‌دانند؛ روزنامه‌ای که «یک روز در میان در صفحه‌ اولش عکس یک ماشین درب‌وداغان چاپ می‌کند» و از آن مهم‌تر «نشریه‌ای مستقل نیست» و «دنبال منافع شخصیِ دارودسته‌ای فاسد» است. پاسخ به این پرسش که این دارودسته‌ فاسد چه کسانی هستند و چگونه می‌توان فساد آنان را برملا ساخت، رمانی سیاسی‌اجتماعی را شکل داده که مساله‌ آن به یک شهر کوچک محدود نمی‌شود و می‌توان آن را تا حدی فرامکانی و فرامنطقه‌ای دانست.

نویسنده‌ با اشراف کامل به رویدادهای پس از دو جنگ جهانی و تبعات آنها و نیز وقایع جهان امروز، داستان را در زادگاه شخصیت و جامعه‌ای شهرستانی می‌پروراند تا از پتانسیل پخش سریع اخبار و اطلاعات در این جوامع و آشنایی افراد با یکدیگر بهره ببرد و دانسته‌هایش را از طریق گفت‌وگوی میان شخصیت‌ها در اختیار خواننده قرار دهد. درحقیقت، می‌توان گفت مساله‎ داستان بازگشت هِلِر به زادگاهش نیست، بلکه بازگشت گام‌به‌گام او به فرهنگی است که پس از جنگ جهانی شکل گرفته و سایه‌ شومش هنوز هم بر زندگی اغلب مردم سنگینی می‌کند. فرهنگی که پایه‌های آن را نسلِ دوران جنگ پی‌ریزی کرده: شماری با سکوت و پذیرش و دلخوش به وعده‌ و وعیدهای هیتلر برای داشتن آینده‌ای آبرومند رنج حقارت را به جان ‌خریدند و تن به کارهای شاق و توان‌فرسا دادند و درنهایت سرخورده و مغبون برای نسل‌های پس از خود چیز به‌دردبخوری به ارث نگذاشتند، و شماری با حکمرانی و منفعت‌طلبی از قِبل «بُزخری اموال یهود» یا فروش «کالاهای احتکارشده در انبارها» و «پرداخت دستمزدهای ناچیز به کارگران زن» «کاروبارشان سکه» شد، تا به آن حد که برای نوه و نتیجه‌هایشان نیز ثروت‌ فراوان به ارث گذاشتند؛ افرادی که فقط در پی مال‌اندوزی و قدرت و منیّت خود بودند و اعقاب‌شان نیز در اکنونِ روایت هدفی جز این را دنبال نمی‌کنند.

هِلر با دریافت این حقایق بر آن می‌شود که واقعیت‌ را به اطلاع عموم برساند و بساط فساد دسته‌ دوم را برچیند. همچنین حضور شخصیت‌های دیگری در داستان با این باور که «بعد از جنگ جهانی و شکست آلمان، مصالح این کشور به حراج گذاشته شده و جامعه آلمان با حضور خارجی‌ها در خطر نابودی است» از چالش‌های دیگر داستان است. فعالیت‌های نئونازی‌هایی که موجب ارعاب شهروندان خارجی می‌شوند و برای هِلر نیز که مخالف آنهاست، مشکلاتی به‌وجود می‌آورند، کشش و تعلیق مناسبی را بار داستان می‌کنند که خواننده را به‌دنبال خود می‌کشاند. نویسنده در خلال گفت‌وگوها و بحث‌وجدل‌های شخصیت‌های داستان، آرا و نظرات دو جبهه‌ موافق و مخالف نئونازیسم را ماهرانه به گوش خواننده می‌رساند. همچنین حضور یک زن روان‌درمانگر نیز که در خلال داستان ارتباطی عاشقانه میان او و هِلِر شکل می‌گیرد تمهیدی هوشمندانه از جانب نویسنده است که از طریق آن می‌تواند از منظر روان‌شناختی نیز به مسائل سیاسی و اجتماعی نگاهی گذرا داشته باشد.

در رمان بیتنِر اگرچه روایت خطی و پیرنگ تا حدی تکراری است و نویسنده هر آنچه گفتنی است در سطح و از زبان شخصیت‌ها بیان کرده، داستان به لحاظ سیاسی درخور توجه است و در آن به اوضاع جهان و فقر و خفقان و درآمدهای ناچیز مردم کشورهای توسعه‌نیافته و استثمار آنان نیز اشاراتی شده. هِلر وقتی در خط پایانی کتاب رو به دُرناها می‌گوید «پرنده‌های زیبا! مهاجرت کنین، منتظر من نباشین، من می‌مونم.» آسوده‌خاطر است که رسالت یک وقایع‌نگار را، که ارائه‌ «گزارش مقرون به حقیقت است»، به سرانجام رسانده و اگرچه در این راه دشمنانی برای خود تراشیده، اما «بیش از آن قدردانی و احترام نصیبش شده است».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...