کافه‌های خاطره! | الف


به قول سارتر: «گذشته را با یک سر تکان دادن نمی‌شود به دور ریخت» خاطرات، صفحاتی جذاب از کتاب قطور گذشته است که در جان آدمی می‌آویزند و چه‌ها که با جان آدمی نمی‌کنند. روایتگری و تصویرگری خاطرات هر چه که باشد، شیرین و دل‌انگیز می‌آید؛ خاصه که متعلق به غائبین و کوچ‌کرده‌های ادبی و هنری این مرز و بوم باشد. «از کافه نادری تا کافه فیروز»، نوشتۀ نویسنده، شاعر و سُراینده «گُل یخ»؛ زنده یاد «مهدی اخوان لنگرودی»، از جمله‌ روایت‌های جذاب و خواندنی است که جایی در دنیای روایت باز کرده است.

از کافه نادری تا کافه فیروز گل یخ مهدی اخوان لنگرودی

چه خاک بکری است این خاطرات بازگفته. با قلمی روان، خوانندۀ تشنه را روانه فضاهای روشنفکری دهه چهل و پنجاه می‌کند؛ آنجا که همه‌اشان پشت میز قلم نشسته‌اند و صوت و دُخان در فضای کافه می‌پراکنند؛ از شاملو و آل‌احمد و نصرت رحمانی و حسین منزوی و منشی‌زاده و براهنی گرفته تا شخصیت­هایی چون: خسرو گلسرخی و حمید مصدق و داود هوشمند و کاظم السادات اشکوری و البته نویسنده کتاب؛ مهدی اخوان لنگرودی؛ همه دوستان گرمابه و گلستان.

عصرها هریک زاویه‌نشین کافه‌های نادری و فیروزند؛ جایی برای پوست انداختن و تازه شدن؛ گاه با سروده‌ای و گاه با نقد و نظری و گاه با گپ و گفتی خود را مشغول می­دارند. این اخوان لنگرودی با خوش قلمی و عبارت‌کاوی‌های ماهرانه خود خوانندگان علاقه‌مند را چه مشتاقانه پای کتاب می‌نشاند. کتاب را که بیآغازانی تا تای «تمت» لاجرعه می‌روی، آنهم چه رفتنی! توگویی در کافه‌ای و در کنار غولان ادبی، و نشسته‌ای بر صندلی روشنفکری...

روایتگر این خاطرات بکر علاقه‌مندان را ساعت‌ها در چنگ روایتگرهای خود می‌اندازد. از خسرو گلسرخی می‌گوید و مهمان‌شدنش در لنگرود و گشت و گذاری در چمخاله و رفتنش به کوه‌های دیلمان برای چریک پروراندن یک ده؛ از سپاهی دانش گرفته تا کدخدا و ملای ده. و چه احساسات پاک و روح زلالی داشتند این گذشتگان؛ هنوز عهدی با آهن و فلز نبسته بودند. دلشان پُر از صفا بود؛ هر جا بود آنجا بودند...!

و چه ساده و بی‌تکلف یک آرمان بر مجموعه‌ای از عبارات و حروف می‌نشیند و از پی‌اش امیدهای پنهان و خفته پَرمی‌گشاید: «...از خسرو (گلسرخی) چه خبر؟» «هیچی بابا... آمده بود ساوجبلاغ، ده دورافتاده‌ای که معلم بچه‌های آنجا هستم. پیش من بود. حالا رفته خانه که خستگی در کند. الان می‌آید. نمی‌دانید چه بلایی به سرم آورد. با معلم سپاه دانش آنجا دوست شد. مرتب با او از مبارزه صحبت می‌کرد. بیچاره معلم سپاه دانش! اصلا پسره توی این عوالم نبود. تمام هم و غمش اینه که دوره‌ی خدمتش تمام بشود بیاید تهران کاری دست‌و‌پا کند و زن و بچه‌ای و بقیه عمر را طبیعی بگذراند. جوانک را دیوانه کرد. این چند روز موهایش را سفید کرد. برای خودش تز جدیدی ساخته بود. می‌گفت: اول من این معلم سپاهی دانش را توی خط می‌آورم و آن وقت کار تمام است. او هم کدخدا و بچه‌ها را درس چپی و چپگرایی خواهد داد و بچه‌ها پدر و مادرهایشان را. چه دیدنی! یک‌دفعه نگاه خواهی کرد یک ده همه‌شان مخالف از آب درآمدند! هرچه به او می‌گفتم خسرو عزیز! دو روزه نمی‌شود یک منطقه را با هیچی از این رو به آن رو کرد. فکر نکن اینجا ده است. «خودشیرین‌کن»، خبربرِ جاسوس زیاد دارد. یک‌دفعه نگاه می‌کنی، شب خوابیدی جیب‌های رنجرشان بی‌خبر رسیدند و آدم‌های‌شان تو را و ما را بردند به ابرقو، جایی که عقاب پَر بریزد، جایی که عرب نی بیندازد؟!»...ص 75

اخوان لنگرودی اگرچه چند دهه از عمر خود را اتریش‌نشین بود و از مام میهن دور، اما دیگ خاطراتش همچنان گرم و سخت می‌جوشید. با انبر اشتیاق چه با ظرافت جزئیات کافه‌های خاطره را در مجمر خاطرات ‌کاوید.
بکاوید کالاش را سر بسر
که داند که چه یافت زر و گهر

توگویی خاطره‌ای از انبرش نیفتاد. جملگی خاطرات به زیبایی به صف شده‌اند برای روشنگری و ارضای مخاطب.

به روایت نویسنده، در کافه‌های خاطره، اما فقط جای چانه‌زدن بر سر شعر و جابجایی کلمات و نهایتا به­به و چه­چه نیست؛ تصویر روشنفکرانه‌ای‌ است از سوانح کوچه و خیابان که شاعر و نویسنده را نیز با خود می‌برد: «... گلسرخی بلند شد: یکی پیدا نمی‌شود کمی تحقیق درباره‌ی این مملکت توسری‌خورده بکند. مملکتی که فقر از همه جایش می‌بارد. آخر چقدر تحقیق درباره‌ی حافظ؟! او همین هست که هست. حالا چه پیش می‌آید اگر کلمه‌ای جای کلمه‌ای دیگر بنشیند؟...» ص 105

«از کافه نادری تا کافه فیروز» از انتشارات مروارید، در 230 صفحه خاطرات قریب دو دهه از کافه‌نشینی روشنفکران صاحب قلم را به قلم کشانده است. دریغا؛ این حجم روایت، فاقد نمایه کسان است و بخش تصاویر کم‌جان و محدود به چهار قطعه عکس!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...