عادت داشتیم به هر چیزی بخندیم، حتا ترک دیوار! | الف


اگر این روزها دنبال کتابی هستید برای اینکه دلخوشی برای‌تان ارمغان بیاورد، اگر می‌خواهید کتابی بخوانید که شما را بخنداند، و خلاصه اگر دنبال کتابی طنز هستید به عبارت معروف نان خشکی‌ها فکر کنید و بروید سراغ جدیدترین اثر آذردخت بهرامی.

آهن قراضه، نان خشک، دمپایی کهنه! آذردخت بهرامی

الان دیگر نیست، یا اگر باشد تک و توک‌اند، اما پیشترها زیاد بودند و روزی یکبار می‌شنیدید که می‌گفتند: آهن قراضه، نان خشک، دمپایی کهنه. و لحن خاص خودشان را هم داشتند. حالا آذردخت بهرامی آخرین کتابش را با همین عنوان نوستالژیک روانه بازار کرده است: «آهن قراضه، نان خشک، دمپایی کهنه!» شامل مجموعه داستان‌هایی از او، قصه‌ها، نثرهای کوتاه و یک مصاحبه. وجه اشتراک همه این بخش‌ها «طنز» است.

«آهن قراضه، نان خشک، دمپایی کهنه!» به 3 قسمت عمده تقسیم می‌شود: یک) داستان، که می‌شود همان آهن قراضه‌ها. دو) قصه، که می‌شود همان نان خشک‌ها. سه) نثر یا همان دمپایی کهنه‌ها. یک بخش کوچک چهارم هم هست که مصاحبه‌ای است از سجاد صاحبان زند در چلچراغ با آذردخت بهرامی. از آنجایی که این مصاحبه، مصاحبه جالبی است اول از آن شروع می‌کنیم.

این مصاحبه‌ی طنازانه که چاشنی کتاب آذردخت بهرامی شده، مربوط است به قریبِ 10 سال پیش: اول دی ماه 1386. آذردخت بهرامی در پاسخ به سوالات صاحبان زند هم جدی نیست. دست کم اگر تا حدودی جواب‌های جدی هم در آن می‌خوانیم، بهرامی بی خیال عنصر طنز هم نشده. جواب‌ها چند جور است. جواب کلیشه‌ای، جواب حقیقی، جواب حقوقی، جواب رندانه، جواب خاله پیرزنانه، جواب آپ تودیتانه، جواب صادقانه، جواب فیمینیستی، شیک، مریخی-ونوسی و دق متانه از ریخت‌های مختلف پاسخ‌های بهرامی در این مصاحبه است.

اما پاره‌ای از این مصاحبه که فارغ از عناصر طنز می‌تواند به کار این وجیزه بیاید را با هم می‌خوانیم. از بهرامی نویسنده کتاب «آهن قراضه، نان خشک، دمپایی کهنه!» که در سراسر این کتاب طنز به دنبال شاد کردن مخاطب است، پرسیده می‌شود که چرا این قدر شاد است. البته صاحبان زند این طوری نمی‌پرسد. این طوری پرسیده: معمولا زنان نویسنده‌ی ما، به ویژه هم نسلان شما توجه کمی به طنز دارند. توجه شما به این مقوله ناشی از چیست؟

بهرامی جوابِ «فیمینیستی»، «جامعه شناختی» همراه با کمی «افاضات» می‌دهد و در بخشی که نام جواب معترفانه بر آن نهاده گفته: «من در خانواده‌ای شاد بزرگ شده‌ام. آن قدر شاد که با وجود سختی‌های زندگی، عادت داشتیم به هر چیزی بخندیم، حتا ترک دیوار!» فکر کنید... به تَرک دیوار هم می‌خندیدند... خوش به حال شان. ادامه: «جدا از این، مادر من با وجود مشغله‌ی فراوانی که داشت – و هنوز هم دارد و خداوند سلامت بدارش- بسیار اهل مطالعه بود و هست. و همیشه روزنامه‌ها و ماه‌نامه‌ها و سال‌نامه‌های طنز را می‌خرید- البته الان من وظیفه‌ی خطیر تامین خوراک طنز خانواده را بر عهده دارم و هر جا مطلب خوب و طنزی پیدا کنم، باید با پیک موتوری و قطار سریع السیر به دست دیگر اعضای خانواده برسانم!»

اما در بخش اول کتاب، «داستان» این‌ها را می‌خوانید:
از مشکلات پاسخ‌گوی مجله‌ی فیلم [می‌خندید... این را حتما بخوانید... خیلی خوب است]
فرهنگ لغت: حرف «ز» [از آن کارهای طنز بهرامی است که وجه تجربی‌ و بدیعش حسابی توی چشم و برجسته است]
یادداشت‌های لوزانه‌ی من [بدیهی است می‌خوانید یادداشت‌های روزانه‌ی من]
اتوبیوگرافی ذبه سبک نسل پنجم
ضلع چهارم
چهره نما

اما در بخش دوم یا همان «قصه» 13 کار می‌خوانید، با این اسم‌ها: دختر نارنج و ترنج امروزی. کچل کله تاس. نخودیتا. کدوی قلقله زن. مار پیشونی. مرغ سونامی. گاو ارتقا یافته. به دنبال فلک. ملک جمشید. گنجشکک اشی مشی. شنل قرمزی. خونه‌ی مادربزرگ. خروس ناخونده، مهمونِ پخته و بیمه‌ی لقمه! (یا همان قصه‌ی خروس پخته و مهمون ناخونده‌ی خودمان)

به نظر من بهترین بخش این کتاب قسمت «نثر کوتاه» و بهترین بخش این فصل «تذکره الاراذل» است، پارودی‌ای بر تذکره الاولیا. فکر می‌کنم «تذکره الاراذل» بامزه‌ترین قسمت این کتاب است. پانویس‌هایی اگر بوده، جلوی همان واژه‌ها، در کروشه گذاشتم.

ذکر حسین بن مرتضائیان آبکنار، وحشت الله علیه
«آن بی الله بی سبیل الله، آن شیر جبون، آن شجاع زبون، آن صفدر زندیق، آن فی دار بی دار، فی گوشه موشه‌ها آن کنار؛ حسین بن مرتضایئان آبکنار؛ کلام الله علیه.
کار او کاری عجب بود که هم در غایت سوز و اشتیاق و هم در شدت لهب و فراق، مست و بی قرار و شوریده‌ی روزگار بود و عاشق صادق و پاکباز و جد و جهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجب و عالی همت و رفیع قدر بود.»

یا مثلا ذکر ابوالحمید نجفی علیه الشتا
«آن عالم مراج [دروغ‌گو]، آن ظالم وراج، آن رجل حریص، آن آدم مرمریس [گردن دراز]، آن ستوده رجال، آن ربوده‌ی جمال، آن ستوره‌ی جلال، آن بی حقیقت، ولی شیخ وقت، آن شعر مقفی، ابوالحمید نجفی، زحمت الله علیه.
از بزرگان مشایخ بود و صاحب همت بود و عالی زحمت و در محادثه سر بزرگان بود و در مباحثه اوسط بزرگان بود و در مجادله دیب [انتها] بزرگان. مُجد بود و مجاز، مسجون [زندانی] بود و مسکین، مشحون [پر] بود و مفتون، مبین بود و بی آز شبیه معین [کمی شبیه معین (ترکی)]، چنان که شیخی در حق او گفت: الولد چموش یشبه بالعموش...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...