بانی و مری در این اثر نمادی از جهان عوضی هستند که ریموند را به خود جذب می‌کنند. ریموند در حقیقت متعلق به آن جهان قشنگ است که بواسطه آن دو به جهان فانی و عوضی کشانده می‌شود... در حدود سن 70 سالگی وارد یک رابطه عاشقانه با دختری 18 ساله شد که این رابطه تنها یکسال به طول انجامید... یا خود فرد از هوش و استعداد کافی برخوردار نیست و یا میلی به استفاده از آن ندارد و دائم شکست می‌خورد

آنچه در ادامه آمده است، خلاصه‌ای است از جلسه‌ی نقد «جنگل واژگون»[the inverted forest] سالینجر که با حضور مصطفی مستور و امیرعلی نجومیان در شهر کتاب مرکزی برگزار شد.

 لذت قدم زدن در جنگل واژگون سالینجر

مصطفی مستور در ابتدای نشست طی سخنانی گفت: سالینجر از آن دست نویسندگانی است که صحبت کردن درباره او زمانی دراز را می‌طلبد. آثار او ویژگی های خاصی دارند. زندگی او نیز به سان آثارش غریب و شگفت و باور نکردنی است. با اینکه 60 سال است که او کتابی را منتشر نکرده است، سالانه بیش از 400 هزار نسخه از آثارش به فروش می‌رود. نکته مهم درباره انتشار داستانهای سالینجر این است که او برخی از آنها را گردآوری و منتشر کرده و برخی را نیز نه تنها منتشر نکرده بلکه حتی گردآوری هم نکرده است. سالینجر از 31 اثری که نوشته تنها به 9 اثر اجازه انتشار داده و به 22 اثر دیگر هنوز اجازه انتشار نداده است.

آثار جمع آوری شده اش با اجازه سالینجر منتشر شده و سایر نوشته هایش هیچ وقت چاپ نشده است. ترجمه و چاپ این اثر به فارسی نیز حرکتی غیراخلاقی بوده چرا که به هر شکل سلینجر با چاپ این آثارش مخالف است و ما نیز باید به عقیده و خواست نویسنده احترام بگذاریم. انتشار این کار اگرچه نادرست است اما خواندن آن لذت انگیز است و احساسی که در من بعد از خواندن این داستان پدید آمد احساس گناهی لذت بخش بود.

مهم ترین بحث درباره سالینجر درونمایه آثار اوست ولی قبل از آن باید به چند کلیدواژه اشاره کنیم. یکی از این واژه ها «جهان عوضی» و دیگر «جهان قشنگ» است. او معتقد است چنان غرق دنیا و عادات و روزمرگی هایش شده‌ایم که خروج از آن برایمان ممکن نیست.

سالینجر جهان عوضی را جهانی می‌داند که به خاطر خوردن آن سیب ممنوع به آن پرتاب شده ایم و تمام شدنی هم نیست مگر آن که آن سیب را قی کنیم. در جهان عوضی سالینجر معصومیت به کل از دست رفته است.

جهان قشنگ جهان باورها و ارزش ها و معانی ای است که باید وجود داشته باشند اما نیستند. جهانی که والا و فارغ از مناسبات روزمره ماست. در همینجاست که با کلیدواژه شخصیت های «ناسازگار» مواجه می شویم که جهان را محل زندگی نمی دانند و با جهان عوضی در چالش و اعتراض و ناسازگاری قرار دارند.

بانی و مری در این اثر نمادی از جهان عوضی هستند که ریموند را به خود جذب می‌کنند. ریموند در حقیقت متعلق به آن جهان قشنگ است که بواسطه آن دو به جهان فانی و عوضی کشانده می‌شود. ضمن این که ریموند آدمی معمولی نیست و عنوان جنگل واژگون هم برآمده از همین شرایط است.

شخصیت های او مدام ناچار به هنجارشکنی و اعتراض هستند. معمولا یکی از این دلایل شرارت باطنی انسان و میل انسان به شرور بودن است که دائم به تولید جهان عوضی مشغول است. تفسیر دیگر که به آرای ژان ژاک روسو نزدیک است مربوط به بنیان های زندگی است. این که انسان نمی تواند تنها زندگی کند اما وقتی به جمع می‌پیوندد، آن را نیر تحمل نمی‌کند و ویران می‌شود. به تعبیر روسو ما اگر در جمع نباشیم خطایی نمی‌کنیم. او می گوید انسان در تنهایی رنج می‌کشد و در عشق هم همین طور.

در دیدگاه سالینجر هیچ یک از این دو گرایش مطرح نیست بلکه توانایی اندک خود فرد باعث شکست اش قلمداد می‌شود. سلینجر می‌گوید یا خود فرد از هوش و استعداد کافی برخوردار نیست و یا میلی به استفاده از آن ندارد و دائم شکست می‌خورد. این شکست نیز یا منجر به خودکشی می‌شود یا راه به آسایشگاه روانی پیدا می‌کند و یا فرد را به انزوا فرو می‌برد. ریموند در این اثر به انزوا می‌رود.

ابتدا تصور می‌کنیم که با راوی سوم شخص دانای کل طرف هستیم اما کمی که جلوتر می رویم متوجه می‌شویم که رابرت دوست ریموند آن را روایت می‌کند. در واقع کم کم متوجه می‌شویم که او راوی داستان است اما سوم شخص روایت می‌کند. سلینجر از این تکنیک قبلا هم استفاده کرده است.

ریموند در این اثر شخصیت کانونی قصه است که ناسازگار بوده و دنیا را بر نمی‌تابد. ویژگی‌های شخصیت‌های ناسازگار سلینجر را این گونه می‌توانیم برشماریم: فوق‌العاده حساس هستند و این حساسیت باعث رنجش و آسیب پذیری آنها می شود به این دلیل که ناهنجاری را تحمل نمی کنند و با جهانی که معصومیت خود را از دست داده کنار نمی آیند.

در ادامه دکتر امیرعلی نجومیان استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه شهید بهشتی درباره شخصیت سالینجر گفت:

او در جنگ دوم جهانی شرکت کرد و به همین خاطر بسیاری از داستانهایش تجاربی است که او از جنگ گرفته است. در سال 2000 دختر سالینجر کتاب خاطراتی نوشت درباره زندگی پدرش که در آن مطالب ناخوشایند زیادی درباره این نویسنده آمده است. سالینجر در حدود سن 70 سالگی وارد یک رابطه عاشقانه با دختری 18 ساله شد که این رابطه تنها یکسال به طول انجامید و معشوق او نیز پس از گذشت این مدت تمامی نامه های عاشقانه ای را که با سالینجر رد و بدل کرده بود در کتابی چاپ کرد که این کتاب زوایای پنهان زیادی از زندگی این نویسنده آمریکایی را روشن می‌کند. درباره آثار او نیز باید گفت که سالینجر در بسیاری از آنها به زندگی خودش می‌پردازد و به عنوان مثال کتاب ناتور دشت، اتوبیوگرافی اوست.

زبان سلینجر زبانی بسیار دقیق و در خدمت شخصیت پردازی است. حتی لحن و آهنگ کلام آدم های او در آثار مهم است و به طرق مختلف سعی در آهنگین یا برجسته نمایی برخی الفاظ و جملات می کند تا مخاطب کاملا با نگاه شخصیت ها آشنا شود.

بسیاری او را دنباله روی مارک تواین می دانند و هولدن - یکی از شخصیت های تکرارشونده آثار او - را نیز با هاکلبری فین مارک تواین مقایسه می کنند. عناصر فراوانی هست که میان دو نویسنده و آثارشان اشتراک ایجاد می کند.

محور داستانهای سالینجر در بیرون داستانهایش است یعنی اینکه جایی که خواننده باید کلید داستان را بگیرد، نویسنده این کلید را به او می دهد. می‌توان در چند مورد، درونمایه های آثار سلینجر را نیز برشمرد؛ نخست اینکه دنیای اصلی آثار او، دنیای برزخ است یعنی جهانی است بین دو جهان و شخصیتهای داستانهایش نیز بیشتر در حال گذار از یک موقعیت به موقعیت دیگر هستند. دیگر اینکه این گذار همیشه با رنج همراه است. نکته سوم وجود «کودک نابغه» در آثار سالینجر است که در آن 2 شخصیت بزرگسال و کودک با هم گره خورده‌اند اما درعین حال این کودک نابغه با کسانی که به "بزرگسالان احمق" مشهوراند در تقابل است. سالینجر که در دهه های 40 و 50 به عرفان هندی، هندوئیسم، بودیسم و پانیشادها علاقه زیادی پیدا کرد، در آثارش تضاد عمیقی را مبنی بر اینکه جهان مادی موجود، ایده ئالیسم ما را احاطه کرده دیده می‌شود. نکته مهمی که هدف سالینجر در عرفان است بحث "خود" (ego) است و او آن را به طنز می‌کشد و معتقد است که این "خود" چندان هم یکپارچه و با ثبات و ارزشمند نیست. اساساً عرفانی که سلینجر در آثارش مورد توجه قرار می دهد نه به آرامش، بلکه به تشویش و نگرانی می انجامد و او معتقد است که دلیل اصلی وجود اضطراب در شخصیت‌های ما عدم تطابق ما با دنیای بیرون است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...