برندها و شرکت‌ها در دنیای امروز، تمام تلاش خود را می‌کنند تا متفاوت به نظر برسند. در این جهان آشفته و پر زرق و برق، برندها سعی دارند از هر وسیله‌‌‌ای برای بیشتر دیده شدن استفاده کنند و در این مسیر هیچ چاره‌‌‌ای جز متفاوت بودن ندارند. یکی از راه‌‌‌های نشان دادن تفاوت هر برند «داستان‌‌‌گویی» است؛ داستانی که توجه‌‌‌ها را جلب کرده و در خاطرها ماندگار شود. کتاب «داستان‌‌‌گویی: برندسازی در عمل» [Storytelling: Branding in Practice] برای ما شرح می‌دهد که داستان‌‌‌گویی یک ابزار ضروری برای فعال کردن دی‌‌‌ان‌‌‌ای یک شرکت، آشکار کردن آن و خلق یک جهت مشترک است.

داستان‌‌‌گویی: برندسازی در عمل» [Storytelling: Branding in Practice]

علاقه به داستان است که در این جهان ما را به عنوان یک انسان از دیگر موجودات متمایز می‌کند. ما در روزگاران قدیم دور آتش جمع می‌‌‌شدیم و مردان شکارچی داستان‌های شکار روزانه‌شان را برای ما تعریف می‌‌‌کردند. و در کنار همین آتش، بزرگان قبایل حکایات و افسانه‌‌‌های خدایان و اجدادشان را سینه به سینه انتقال می‌‌‌دادند و به این ترتیب آگاهی و تجربه، نسل به نسل منتقل می‌‌‌شد. در بسیاری از موارد، شرکت‌ها شبیه آن قبایل هستند. داستان‌‌‌هایی که در داخل و حاشیه شرکت شکل می‌‌‌گیرند، تصویری از فرهنگ و ارزش، قهرمانان و دشمنان، و نقاط ضعف و قوت شرکت را هم به کارکنان و هم مصرف‌کنندگان ارائه می‌دهند.

داستان‌های معتبر ابزاری برای استراتژی کسب و کار برندها هستند. کسب و کارها سعی می‌کنند داستانی از خود در اذهان به جای بگذارند که متصل به فرهنگ معرفی شده و عناصر شناختی آن برند باشد و بر عناصری از برند تاکید کند که موجب دیده شدن و به یاد ماندن شخصیت به‌خصوص آن برند ‌‌‌شود. در واقع این داستان‌‌‌گویی از دیرباز یک هدف مشخص را دنبال می‌‌‌کرده است: احساسات و ارزش‌ها. یک برند قوی بر پایه ارزش‌هایی واضح بنا می‌شود و یک داستان خوب این ارزش‌ها را با زبانی مشترک که برای همه قابل فهم باشد بازگو می‌کند. یک برند قوی پیوند‌‌‌های عاطفی محکمی بین مصرف‌کننده و کارمندان ایجاد می‌کند و یک داستان خوب با استفاده از احساسات انسان‌ها را به هم پیوند می‌دهد. در نهایت، یک داستان این قدرت را دارد که برند را در داخل و خارج از حیطه بازاریابی برند گسترش دهد.

اگر به داستان‌گویی به عنوان ابزاری استراتژیک در برندسازی نگاه کنیم، خواهیم دید که چگونه دیدگاه سنتی در ارتباط با برندها به تکامل می‌رسد. وقتی مفهوم کلاسیک برند با منطق داستان‌گویی ادغام می‌شود، از برند به عنوان مجموعه‌‌‌ای از ارزش‌ها به سمت برند برای زندگی پیش خواهیم رفت. داستان اصلی مترادف است با ارزش‌های یک برند که به پیامی واحد و معنادار تبدیل شده است. در واقع به شکلی زیباتر و قابل فهم‌‌‌تر خلاصه شده ‌‌‌است.

کتاب «داستان‌گویی: برند‌سازی در عمل» به ما می‌‌‌آموزد که داستان یک شرکت چگونه توسعه پیدا می‌کند و چه خصوصیاتی باید داشته باشد تا همراه با برند رشد کند و قدیمی نشود. و چگونه بعضی از برندها با آرمان‌های اصلی یک کشور گره خورده و تبدیل به نشان ملی و هویتی مردم می‌شوند. کتاب نه‌تنها روش‌های داستان‌گویی برند را به ما می‌‌‌آموزد، بلکه شامل داستان شکل‌گیری و رشد معروف‌ترین برندهای دنیا هم می‌شود. مهم‌ترین نکته این کتاب این است که به ما می‌‌‌آموزد یک برند قوی چگونه می‌تواند یک ارتباط عاطفی قوی با مشتری خود برقرار کند. و چگونه می‌تواند داستان خود را به گونه‌‌‌ای بازگو کند تا مورد قبول تعداد زیادی از طیف مشتریان باشد.

دنیای اقتصاد

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...