مریوان حلبچه‌ای | شرق


بختیار علی در 1960 میلادی در شهر سلیمانیه به‌ دنیا آمد. او از دهه هشتاد به‌طور جدی به نوشتن پرداخت اما به‌خاطر سانسور شدید حکومت بعث تنها توانست دو مقاله در مطبوعات بغداد به چاپ برساند و بیشتر آثار او ممنوع‌ الچاپ شد. اولین مجموعه شعر او در سال 1992 در کردستان عراق چاپ شد و در سال 1996 اولین رمانش «مرگ دردانه دوم» با تأخیری ده‌ساله هم‌زمان در کردستان و استکهلم سوئد منتشر شد. «غروب پروانه» دومین رمان بختیارعلی نیز که شهرت زیادی برای او به‌همراه آورد، در سال 1998 در کردستان به چاپ رسید. بختیارعلی بیست کتاب در زمینه‌های فلسفه، علوم انسانی، نقد اجتماعی و ادبی دارد. او برای فرار از دست نیروهای بعث به ایران پناهنده شد و در شهر کرج سکونت گزید. در مدت‌زمانی که ساکن کرج بود خیلی زود زبان فارسی را یاد گرفت و ادبیات فارسی و جهانی را به این زبان مطالعه کرد. در همین دوران است که علاقه زیادی به شعر و ادبیات داستانی فارسی پیدا می‌کند، علاقه‌ای که تا به امروز به‌طور جدی ادامه داشته است. سال 2000 با اجازه خود نویسنده شروع به ترجمه رمان «غروب پروانه» کردم به‌عنوان اولین اثری که از ایشان به زبان دیگری ترجمه می‌شد. استاد علی‌اشرف درویشیان در آن سال‌ها برای ویرایش این رمان و همچنین «آخرین انار دنیا» و «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» که همه از شاهکارهای بختیار علی هستند، کمک بسیار کردند و راهنمایی‌ها نمودند. اما افسوس پروسه پرفرازونشیب و هفت‌خانِ چاپ و نشر در ایران سبب شد ترجمه رمان‌ها یکی پس از دیگری، سرنوشتی همچون «غروب پروانه» پیدا کند و با تأخیر بسیار زیاد و کاستی‌هایی نسبت به متن اصلی چاپ شوند. امروزه بختیار علی یکی از نویسندگان محبوب و شناخته‌شده در میان خوانندگان ایرانی است. سال 2010  بختیار علی جدیدترین رمانی را  که نوشته بود برایم فرستاد که بخوانم. از آنجا که از رمان بسیار خوشم آمده بود پیش از چاپ کردی آن از نویسنده اجازه گرفتم تا رمان «جمشید خان عمویم که باد همیشه او را با خود می‌برد» را به زبان فارسی برگردانم و قبل از انتشار نسخه کردی یا هم‌زمان، آن را در ایران منتشر کنم. اما همان مشکلات قبلی گربیانگیر این اثر نیز شد. و این‌‌بار نیز دست‌به‌دست‌شدن و از این ناشر به آن یکی رفتن سرنوشتی بسیار دلگزا برای این رمان رقم خورد و شد آن چه شد. اکنون بعد از شش سال این رمان منتشر شده و بناست دو رمان دیگر بختیار علی، «غروب پروانه» و «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» نیز به‌زودی منتشر شود. سال 2010 پس از خواندن و ترجمه رمان «جمشید خان عمویم» قرار شد چند سؤالی برایش بفرستم و گفت‌وگویی داشته باشیم. بعدها بختیار علی گفت با چاپ این گفت‌وگو موضوع این رمان لو می‌رود و بهتر است بماند برای پس از چاپ آن. گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید به‌منظور آشناشدن مخاطب فارسی‌زبان با این نویسنده انجام شده است و این نخستین مصاحبه مطبوعاتی بختیار علی با یک نشریه فارسی‌زبان است.

بختیار علی  [به‌ختیار عه‌لی]

‌به‌عنوان نویسنده‌ای که فعالیت‌هایتان به اوایل دهه هشتاد میلادی برمی‌گردد، هنگامی‌که مطبوعات دهه هشتاد میلادی را مرور می‌کنیم تنها دو مقاله در روزنامه‌های بغداد چاپ کرده‌اید و قریب به بیست‌سال هیچ اثری را چاپ نکرده‌اید تا سال 1992 که اولین مجموعه‌شعرتان با عنوان «گناه و کارناوال» چاپ شد، آیا دلیلِ این‌همه سکوت و چاپ‌‌نکردن اثری تنها سانسور شدید آن روزگار حکومت بعث بود، یا دلایل دیگری هم داشت؟


من هنگام جنگ ایران و عراق به سربازی و جنگ نرفتم. در آن دوران قریب به هفت‌سال از رژیم صدام فراری بودم. خوشبختانه آن دوران شهرهای کردستان پر بود از آدم‌هایی که همه علیه حکومت صدام بودند و دولت عراق تسلط تام‌وتمامی بر شهرهای کردستان نداشت. در چنین شرایطی بود که من می‌نوشتم اما هیچ‌جایی نمی‌توانستم مطالب و کتاب‌هایم را چاپ کنم. در آن روزگار تمام چاپ‌خانه‌ها تحت نفوذ دولت بعث بود، احزاب کردی هم خیلی از نوشته‌های من خوششان نمی‌آمد، چون جزئی از ادبیات مقاومت محسوب نمی‌شدند، به همین خاطر می‌بایست مدت طولانی سکوت اختیار می‌کردم و در آن مدت مدام خودم را پنهان می‌کردم و در حالت فرار از نیروهای امنیتی و دور از دسترس آنها می‌نوشتم اما پرواضح است که وقتی نویسنده امیدی به چاپ نداشته باشد کمتر می‌نویسد، البته جز شعر. شعر کمی تفاوت دارد، زیرا شعر یک فشار درونی عمیق است، شاعر هنگام سرودن اصلا به چاپ شعرها فکر نمی‌کند. بنابراین آن دوران مسئله تنها سانسور نبود، بلکه این هم بود که ما بیشتر اوقات فراری بودیم و در فرار هم ماجرای نوشتن تا حدی به وقفه می‌افتد. گذشته از این، متن‌هایی هم که زیر چاپ می‌رفتند نویسنده‌هاشان بایستی اول خودسانسوری می‌کردند، زیرا بعث کاری کرده بود که اکثر نویسندگان به‌ناچار به خودسانسوری تن بدهند و این رفتار آنها کار دستگاه‌های سانسور را آسان کرده بود. به‌این‌ترتیب هر نویسنده‌ای یک دستگاه بزرگ سانسور در سر خود ساخته بود. همین امر باعث شده بود، وقتی کتاب‌ها به دست کارمندان سانسورچی رسید، دیگر چیزی برای سانسور نداشته باشد. گرچه کارمندان سانسورچی گاهی برای اینکه بیکار نباشند‌ گیر می‌دادند به نویسندگان و بهانه می‌گرفتند و پیله می‌کردند، وگرنه هیچ نویسنده‌ای نبود که خط‌قرمزهای آنها را رد کرده باشد و نوشته‌هایش را به اداره سانسور ببرد.

‌ آقای بختیار علی ادبیات کردی دهه هفتاد و هشتاد میلادی را چگونه بررسی می‌کنید نقاط قوت و ضعف‌اش را در چه چیزهایی می‌بینید؟

ادبیات پیش و بیش از هر چیز اثری فردگرایانه است. هر نسلی ابداعات خودش را دارد. معضل ادبیات دهه هفتاد و هشتاد میلادی این بود که در کوهستان‌های کردستان و زیر سایه شورشیان و انقلابیون کرد نوشته و چاپ می‌شد و به‌شدت سیاسی بود. در واقع هر آنچه داخل شهرهای عراق به‌ویژه کردستان به‌طور پنهانی نوشته می‌شد، به‌شدت ایدئولوژی‌زده بود. نویسنده کرد از هر طرف تحت فشار بود و باید به پرسش‌های سیاسی پاسخ می‌داد. متأسفانه تا به امروز هم اوضاع به‌نحوی به همین‌ منوال است. این تفکر از دهه هفتاد میلادی تا به امروز پابرجاست. اکثر نویسندگان آن روزگار تحت فشار جو سیاسی قرار گرفتند و ناگزیر بودند تحت شرایط حاکم بر فضای ادبی بنویسند و دنیا را ببینند. بعضی‌ها هم حتی در آن شرایط آثاری خوب و درخور تأملی نوشتند، اما شبح آن فشارها و سایه سنگین‌اش همیشه بر سر آثار آن دوران بود.

به‌طورکلی من مخاطب جدی و دقیق آن نوع ادبیات نبودم و البته باید بگویم اسم‌های مهم و مطرح آن دوران هم کم بودند و هم مشخص و واضح. اکنون فکر می‌کنم بزرگ‌ترین دستاورد آن دوران زبان کردی است که در آن مقطع به‌شکل فراگیر و مؤثر رشد کرد. زبانی که گوران - پدر شعر نو کردی- از نالی، شاعرِ کرد گرفت و آن را توسعه داد و بعد نویسندگان نسل دهه هفتاد و هشتاد وسعت بیشتری به آن بخشیدند و آن را غنی‌تر کردند. فکر می‌کنم ادبیات کردی در آن دوران به اندازه‌ای که جسارت خود را در نوشتن تجربه می‌کرد، خود نوشتن را تجربه نمی‌کرد. از لحاظ تاریخی جرئت و جسارتی که امروز در به‌کارگیری زبان داریم، آن بازی پنهان زبانی که انجام می‌دهیم، ابعادی که در درون زبان واکاوی می‌کنیم، وسعت نشانه‌ها و سمبل‌هایی را که درونش می‌یابیم، ادامه تلاش و کوشش‌های نویسندگان دهه هفتاد و هشتاد است. می‌توان گفت ادبیات کردی در دهه هفتاد و ابتدای دهه هشتاد بیشتر در حال تمرینِ نوشتن بود و همان تمرین تعدادی کتاب باکیفیت و ارزشمند را آفرید، اما «ادبیات» هنوز آزادی کامل و استقلال خودش را به عنوان یک ژانر نیافته بود.

‌ فضای بسته سیاسی و سانسور شدید حکومت بعث تا چه حد بر تضعیف ادبیات کردی تأثیر داشت، آیا این تأثیر در حدی بود که ادبیات کردی نتواند آن‌طور که باید و شاید رشد کند؟

سانسور در هر زمانی زیان‌بخش است. سانسور خوب در ادبیات وجود ندارد. ممکن است سانسور بتواند از چاپ اثری جلوگیری کند اما نمی‌تواند جلو نوشته‌شدن‌اش را بگیرد. مهم این است که نویسنده اجازه ندهد سانسور برایش درونی شود و نگذارد بهانه‌ها و مسائل و مصائب سیاسی و اخلاقی و قوانین سانسور روی نوشته‌هایش تأثیر بگذارد. در دوران بسته، مانند دوره بعث که دستگاه سانسور قدرتمند است، باید نویسنده‌ها بنویسند بدون اینکه به فکر چاپ باشند. در نظر من این تنها راه‌حل است، برای اینکه وحشت از حذف‌شدن نتواند لطمه‌ای وارد کند. دیکتاتورها ابدی نیستند، هیچ سیستم سانسوری نمی‌تواند ابدی باشد، چراکه سانسور کار عبثی است، اما ادبیات ابدی است، ما که کتاب نمی‌نویسیم که به اداره سانسور بفرستیم بلکه می‌نویسیم به امید اینکه کتاب‌هامان ده‌ها سال دیگر به زندگی خود ادامه بدهد و شاید ده‌ها نسل بعد هم مخاطب آن باشد.

در کل هنگام نوشتن هیچ‌وقت به چاپ فکر نمی‌کردم برای اینکه بتوانم آزادانه بنویسم. امروزه دولت‌ها دیگر توانایی سانسور را هم ندارند. همان‌طور که گفتم سانسور دیگر کار عبثی است؛ زیرا مردم می‌توانند از طریق اینترنت همه چیز را پخش کنند و بخوانند. در گذشته می‌توانستند مانع این شوند که کتاب به مخاطب برسد؛ اما امروز اینترنت و دیگر ابزارهای مدرن، سانسور را به ‌کاری بی‌معنی تبدیل کرده‌اند و ازاین‌روست که این پدیده، دیگر تنها اشاره‌ای است به سیستمی سمبولیک، به یک نوع فرهنگ کهن که تاریخ مصرفش گذشته و دیگر نمی‌تواند محافظ رفتارها و عادت‌های گذشته‌ باشد. در گذشته هر مطلبی چاپ می‌شد، باید از فیلتر دولت رد می‌شد تا با رضایت آنها چاپ شود؛ اما اکنون دیگر دولت آن قدرت گذشته را ندارد و به‌همین‌دلیل هر نوع سانسوری به‌اندازه‌ای که به خود دولت لطمه می‌زند، به اثر نمی‌زند؛ زیرا امروز سانسورِ یک اثر، خود به تبلیغ عظیمی برای آن اثر منجر می‌شود و آن اثر نیز سرانجام به‌نحوی منتشر می‌شود.

‌دستاوردهای ادبیات کُردی پس از آزادی کردستان و قیام 1991 چه بوده است و این پدیده در رشد ادبیات معاصر کُردی چقدر مؤثر واقع شده است؟

من از کسانی هستم که انعکاس مکانیکی رخدادهای تاریخی را بر ادبیات قبول ندارم؛ یعنی وقتی اوضاع سیاسی خوب باشد، به این معنی نیست که اوضاع ادبیات به‌طور مستقیم رشد می‌کند و شکوفا می‌شود؛ البته که یکی از دستاوردهای انقلاب 1991 برای ما، چاپ و پخشِ آثارمان به‌صورت آزادانه بود؛ اما رشد ادبیات چیزی فراتر از اینهاست و بیشتر مربوط به توانایی نویسندگان و صداقت آنها و روابط منعطف‌شان با دیگر فرهنگ‌ها می‌شود. انقلاب مبدع را تولید نمی‌کند، برعکس مبدع‌ها هستند که انقلاب را به‌وجود می‌آورند. به‌محض اینکه قیام به فکر این افتاد که مبدع را تولید کند، بی‌شک به سمت تمامیت‌خواهی رفته است. کار قیام یا انقلاب این است که زنجیرهای کهنه را از تو برهاند و آزاد و رهایت سازد و نگذارد زنجیر دیگری تو را در بند بگیرد. بعد از انقلاب ما هم تلاش بسیار زیادی وجود دارد که نویسندگان را در دام و زنجیر تازه‌ای بیندازد و همین هم باعث شده است تاکنون جنگ و مبارزه ما برای آزادی، این بار به‌ شکل دیگری ادامه پیدا کند. از سانسور ترسناک‌تر این است که دولت یا نهادهای دیگر از طریق دیگری مانند دادنِ رانت و امکانات، نویسندگان را از کار بیندازد و آنها را به سکوت وادارد. این مسئله اکنونِ قدرت در کردستان است. سیاست تبدیل آزادی به نان، به‌طور بسیار شایع و بنیادین تاکنون در کردستان ادامه دارد؛ بنابراین قیام، همه مشکلات ما را برطرف نکرد؛ بلکه شکل و شیوه مشکلات را تغییر داد. پس از آن حس کردیم جامعه کردستان بدون صدام هم‌چنان پر از مشکلات فراوانی است و ما می‌بایست در این دوران چنین جرئتی را می‌داشتیم که مشکلات را به‌صورت عیان و برجسته نشان بدهیم.

‌ شما ازجمله فعالان جنبش دانشجویی دهه هشتاد میلادی کردستان عراق بودید که پس از اعتراضات زیاد که منجر به زخمی‌شدن و اخراجتان از دانشگاه شد، به ایران رفتید و آنجا پناهنده شدید و مدتی در شهر کرج زندگی کردید. گویا اولین مواجهه و آشنایی شما با زبان و فرهنگ فارسی به آن روزها بر می‌گردد. از چگونگی آشنایی‌تان با زبان و فرهنگ ایران به عنوان یک نویسنده بگویید. از آثار شاعران و نویسندگان ایرانی کدام‌یک را بیشتر می‌خواندید و این آثار را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

ابتدای دهه هشتاد میلادی به ایران آمدم، همان دوران هم اندکی فارسی یاد گرفتم. البته به دلیل اینکه هیچ‌وقت دوست فارسی‌زبان نداشتم و هرگز به زبان فارسی صحبت نکرده‌ام، صحبت‌کردن به فارسی برایم بسیار دشوار است؛ یعنی نمی‌توانم آنچه را می‌خواهم بگویم، از طریق زبان فارسی به‌خوبی و درست بیان کنم و منظورم را برسانم. تنها یک‌بار ناگزیر به زبان فارسی حرف زدم، آن‌هم در مدت طولانی اقامت در اردوگاه پناهندگان کُرد عراقی در کرج بود که افسر اردوگاه کرج از من بازجویی می‌کرد و من هم ناچار به فارسی دست‌وپا شکسته جواب می‌دادم؛ چون زبانِ دیگری نمی‌دانست. این اولین و آخرین باری بود که به زبان فارسی با کسی صحبت کردم. فارسی برای من سخت است؛ زیرا نمی‌توانم اندیشه‌ام را به این زبان بیاورم و آن را منتقل کنم؛ اما خیلی زود فارسی‌خواندن را یاد گرفتم و از آن زمان تا به امروز هیچ مشکلی در خواندن کتاب‌های فارسی ندارم. زمانی که به ایران آمدم، دوران جنگ بود و قریب به هشت ماه در اردوگاه کرج بودم که این خود ماجرایی طولانی دارد.

در اردوگاه اجازه داشتیم فقط هفته‌ای چند ساعت بیرون برویم. در این فرصت اندک تنها می‌توانستیم به تهران برویم و در رستورانی غذا بخوریم، چرخی بزنیم و برگردیم. آثار فروغ فرخزاد، احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث و تعدادی از کتاب‌های صادق هدایت، رضا براهنی و جلال آل‌احمد را در همان دوران گرفتم و خواندم، به‌علاوه تعدادی از آثار محمود دولت‌آبادی، اما بیشتر مطالعات من مربوط به کتاب‌هایی بود که از زبان‌های دیگر به فارسی ترجمه شده بودند؛ اما درباره تأثیر زبان فارسی باید بگویم که مطالعه به زبان فارسی بسیار کمک کرد تا بتوانم زبان نوشته‌هایم را وسعت ببخشم. ایران در آن زمان تنها پنجره باز حقیقی ما به روی دنیا بود. نمی‌توانم ادعا کنم که در زمینه ادبیات فارسی متخصص یا حتی آگاه هستم؛ اما شیفته مطالعه به زبان فارسی هستم و از همان دوران تاکنون از خواندن آثار فارسی دست برنداشته‌ام. در چند سال اخیر هم بیشتر کتاب‌های مراد فرهادپور، رامین جهانبگلو و بابک احمدی را خوانده‌ام. البته مجموع مطالعات من به فارسی در حدی نیست که بگویم به فرهنگ ایرانی مسلط هستم یا می‌توانم به‌طور جدی و نقادانه آن را ارزیابی کنم.

از آن‌دست آدم‌هایی هستم که بیشتر دوست دارم از ادبیات لذت ببرم، نه اینکه نقدش کنم یا ایراد بگیرم و از کم‌وکاستی‌های اثر بگویم. ادبیات دیگر زبان‌ها هم برایم همین‌طور است. وقتی مطالعه ‌می‌کنم، در جست‌وجوی زیبایی و لذت هستم، نه دنبال نواقص اثر زیرا من هیچ‌وقت منتقد ادبی خوبی نبوده‌ام و تنها می‌توانم بگویم چه متنی یا کتابی لذت بسیار به من بخشیده است، اما نمی‌توانم بگویم چه متنی بد است و بهتر است که آن را نخوانید. بعد از آن دوره اقامت در ایران، همیشه دوست داشتم مدتی در ایران زندگی کنم تا زبان فارسی را بهتر بیاموزم و جدا از خواندن بتوانم به‌خوبی به این زبان صحبت کنم. آخر تجربه من از زبان فارسی تجربه‌ای یگانه است. عجیب است زبانی بدانید و سال‌ها به آن زبان مطالعه کرده باشید، اما هرگز با آن زبان با کسی صحبت نکرده باشید، یا هرگز جز کتاب‌هایی که به آن زبان نوشته یا ترجمه شده است و خوانده‌اید، ارتباطی با این زبان نداشته باشید، دوست و رفیقی نداشته باشید تا با او به این زبان صحبت کنید. وقتی به این مسئله فکر می‌کنم احساس بیگانگی عمیقی مرا دربر می‌گیرد.

‌ آقای بختیار علی شما مدت‌هاست پرتیراژترین و پرکارترین نویسنده کرد هستید که رمان‌هایش با تیراژهای 10 ‌هزار نسخه چاپ می‌شود و به‌سرعت فروش می‌رود و همچنین با استقبال مخاطبان و منتقدان مواجه می‌شود؛ تا حدی که استقبال مخاطبان از آثارتان را با استقبال از آثار نویسندگان بزرگ دنیا قیاس کرده‌اند. از اینکه یکی از پرمخاطب‌ترین نویسندگان خاورمیانه هستید، چه احساسی دارید؟ با توجه به اینکه از نویسندگانی هستید که بیش از دیگر همتایان خود، در سمینارهای ادبی جهانی شرکت می‌کنید و بیش از‌ هزار نفر هم در سمینارها و سخنرانی‌های شما حضور پیدا می‌کنند.

تنها چیزی که از ادبیات به ما نویسندگان شرقی می‌رسد، مخاطب‌های ماست. اما به‌ طور کلی کتاب‌های ما از خودمان خوش‌اقبال‌تر هستند. کتاب‌های ما به همه‌جا می‌روند، خود ما نه. ما نویسندگان همیشه محکومیم به اینکه در اتاق بنشینیم و خود را برای کتاب بعدی آماده کنیم. کسانی که خوشبخت هستند و مدام در حال گردش‌اند و با مخاطبان زندگی می‌کنند، کتاب‌ها و اشعار و قهرمان‌های داستان‌ها هستند. من گاهی احساس می‌کنم «مانند پروانه»، «جلادت کبوتر»، «سریاس صبحدم» یا «جمشیدخان» شهرت‌شان بیشتر از من است. یک‌بار مخاطبی برایم نوشته بود که شخصیت غزل‌نویس را بسیار بسیار دوست دارد، اما من را دوست ندارد. در جواب برایش نوشتم: حق با شماست، زیرا من هم «هملتِ» را بیشتر از شکسپیر و «آنا کارنینا» را بیشتر از تولستوی دوست دارم. ما نویسندگان، انسان‌های معمولی و عادی هستیم. موضع سیاسی و اخلاقی خود را داریم، اشتباهات خود را داریم، اما قهرمان‌ها و کتاب‌هامان همان‌طور که هستند، می‌مانند و به هیچ شکل تحت فشار هیچ‌چیز قرار نمی‌گیرند، هیچ مدار قدرتی آنها را تسخیر نمی‌کند و وادار نمی‌شوند درباره مشکلات و مسائل سیاسی و اجتماعی موضع‌گیری کنند. من بسیاری وقت‌ها احساس خوشبختی می‌کنم که مخاطبان زیادی دارم، اما بسیاری وقت‌ها هم اندوهگینم؛ زیرا مخاطبان ما به «نویسنده» درست مانند یک نجات‌دهنده، قدیس یا شخصیتی نامعمول نگاه می‌کنند و همین موجب می‌شود گاه از اینکه آدمی عادی و معمولی هستم، شرمسار و خجالت‌زده باشم؛ از اینکه آدمی بسیار معمولی هستم و تمام ضعف‌ها، ترس‌ها و نقصان‌های بزرگ یک آدم را دارم.

‌ ادبیات کردی در دهه اخیر بسیار بیشتر از پیش به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است و تا حدی با استقبال نیز مواجه شده است. البته برخی از این ترجمه‌ها چندان ترجمه‌های خوب و مناسبی نیست؛ خاصه برخی از شیرکو بیکس و شماری دیگر از نویسندگان کرد. نظر شما دراین‌باره چیست؟

ادبیات کردی در تاریخ خود رابطه عمیقی با ادبیات فارسی داشته و بسیار تحت‌ تأثیر آن بوده است. البته برای من رؤیای بزرگی است که مخاطبان فارسی‌زبان، رمان یا شعر و مقالات مرا بخوانند. ایرانیان ادبیات غنی، بسیار عمیق و ستودنی را برای ما خلق کرده‌اند. برای ما هم مهم است بتوانیم آثاری زیبا و عمیق به آنها تقدیم کنیم. شاید اولین ملتی که ادبیات فارسی را مطالعه کرده، ما کردها بوده‌ایم و من فکر می‌کنم در آینده هم این تبادل فرهنگی وسیع‌تر می‌شود. اما آن اثری که به عنوان ادبیات کردی به فارسی‌زبان‌ها تقدیم می‌کنیم، به‌گمانم باید به‌دور از هر آرایش و اغراقی باشد. نیازی نیست به مخاطب دروغ بگوییم و طوری وانمود کنیم که این کتاب به زبان‌های آلمانی و انگلیسی و چندین زبان دیگر ترجمه شده یا جوایزی را گرفته است، تا آنها را وادار به خواندن اثر کنیم. اگر متن یا کتابی دربرگیرنده توانایی‌ها و زیبایی‌های خاص خود نباشد، این نوع ترویج و پروپاگاندا نمی‌تواند چیزی به آن اضافه کند. ترجمه بد یا سردستی، تصویر نادرست و سطحی از ادبیات ما نشان می‌دهد؛ برای مثال شیرکو بیکس در زبان کردی شاعری بی‌نهایت عمیق، بزرگ و زیباست. اما تعدادی از ترجمه‌های فارسی آثارش لطمه بسیار بزرگی به اشعار او زده‌اند. از سوی دیگر نزد ما کردها ترجمه‌های ضعیف و بدی از ادبیات فارسی شده است. شاید بتوان در مقام تشبیه گفت که تفاوت میان ترجمه خوب و بد، مانند تفاوت میان دکتر خوب و دکتر بد است. دکتری که بیمارش را به‌خوبی معالجه و درمان می‌کند و به شرایط عادی برمی‌گرداند و دکتری که نمی‌تواند معالجه کند یا حتی بیمار را می‌کشد. در ترجمه هم مترجمانی داریم که به متن، حیات می‌بخشند و مترجمانی داریم که متن را می‌کشند و روحِ متن را از بین می‌برند. من همیشه پس از چاپ کتاب‌هایم از آن با خبر می‌شوم. سیستم چاپ و پخش در کشور ما این فرصت را به آنها داده است که هر کاری دلشان می‌خواهد انجام دهند، چون مکانیسمی وجود ندارد که حقوق مؤلف را رعایت کنند و به همین خاطر این دست کارها به‌راحتی انجام می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...