اعظم میرزاده | اعتماد
نقش عشق در فرهنگ بشر برجسته و غیرقابلانکار است. عشق بهطور ویژه در فرهنگ عامه (آهنگها، فیلمها و رمانها) در قالب طنز یا جدی، حضوری پررنگ دارد. موضوعی هیجانانگیز برای جوانان و بخشی مهم از زندگی افراد بالغ است. اما به راستی ماهیت عشق چیست؟ آیا تنها به کمک زیست عاشقانه میتوان به درک درستی از عشق دست یافت یا رسیدن به درکی عمیقتر از آن نیازمند کوششی علمی و فلسفی است؟ چه ارتباطی میان عشق و دوستی وجود دارد؟ وجوه مشترک و متمایز انواع مختلف عشق (نظیر عشق رمانتیک، عشق اروتیک، عشق والدین به فرزند و غیره) چه هستند؟ آیا عاشق شدن و عاشق بودن متفاوت هستند؟ آیا «عشق در نگاه اول» به واقع عشق است؟
آیا شیفتگی شدید نسبت به شخصی که هنوز شناخت درستی از او نداریم، نوعی عشق است؟ پایان عشق چگونه است؟ آیا میتوان به صورت همزمان به بیش از یک نفر عشق ورزید؟ فناوریهای آتی (نظیر سایتهای پیشرفته دوستیابی، رباتهای عشق، داروهای عشق و ...) چه تاثیری بر دریافت ما از عشق خواهند داشت؟ چه بخشی از ارزشهای ما را تهدید یا ویران و چه بخشی را تقویت خواهند کرد؟ اینها بخشی از پرسشهایی هستند که به نظر میرسد پاسخ نسبتا دقیق به آنها نیازمند چیزی بیش از تجربه زیست عاشقانه است. کتاب «فلسفه عشق؛ در گذشته، حال و آینده» [Philosophy of love in the past, present, and future] تلاش دارد تا با ارایه مقالههایی از فیلسوفان کلاسیک و معاصر، نظرها و دیدگاههای آنها را در باب مفهوم عشق بیان دارد و از این طریق به انسان معاصر کمک کند به درکی عمیقتر از عشق در جهت داشتن زندگی بهتر و آمادگی برای مواجهه با چالشهای ناشی از تجربه عشق برسد. به مناسبت انتشار ترجمه این کتاب، نشستی با حضور میلاد حسینیان، تورج اللهوردی و آرش حیدری در شهر کتاب برگزار شد که گزارش آن از نظر میگذرد:
مروری بر کتاب فلسفه عشق
میلاد حسینیان
این کتاب که عنوان آن فلسفه عشق در گذشته، حال و آینده است، سه ویراستار دارد که عمدتا فیلسوف هستند؛ آندره گراله، ناناشامککیور، جو ساندرز. کتاب سه بخش کلی دارد که به بررسی مفهوم عشق در گذشته، حال و آینده و تغییراتی که مفهوم عشق در درازنای تاریخ تجربه کرده است، میپردازد. هر بخش حدودا ۵ مقاله را شامل میشود که بخش نخست با مقالهای که عنوانش «عشق و مرگ در رساله مهمانی افلاطون» است، شروع میشود. از مفهوم اروس در این بخش بسیار استفاده میشود. توصیه به گشودگی نسبت به تغییردر دیگری و اهمیت زیبایی در عشق از موارد مهم و قابل بحث در فصل نخست کتاب است. عنوان فصل بعدی، «عشق اجتماعی ارسطویی» نام دارد، مفهوم فیلیا یا دوستی عاشقانه در این فصل و به منزله پیوندی برای اتصال جامعه تلقی میشود.عنوان فصل سوم، «به همسایهات همچون خودت عشق بورز» است که مقوله دین را در مورد عشق مطرح و نگاه دینی به این مفهوم را تشریح میکند و دوگانهای با عنوان عشق به خود و عشق به دیگری را ارایه میدهد. یکی از فصول قابل توجه کتاب، فصل چهارم است که نقدی نوین از موضوع عشق و از خود گذشتگی ارایه میدهد و در فصل پنجم، دیدگاه اریک فروم در مورد اهمیت روابط جنسی در عشق مطرح میشود.
فصول بعدی کتاب به مقوله عشق در زمان حال و آینده میپردازد و اینکه عشق در نگاه اول چیست و تا چه اندازه اصالت دارد. در ادامه نقدهایی بر این نوع از عشق وارد میشود. سخن از اندیشههای اروتیک در فصل هشتم به میان میآید. یکی دیگر از فصول جالب کتاب، فصل دهم کتاب است با عنوان «آیا عشق بزرگ و باشکوه نیست؟»که در مورد عشق پدربزرگ و مادربزرگ به نوه یا در بیان کلیتر، در مورد مراقبت کردن، مشاوره دادن و همچنین دوستی با نسلهای جوانتر است. نوعی از عشق که در ادبیات فلسفی کمتر به آن پرداخته شده است. بخش پایانی کتاب، بخش جنجالی کتاب است که به آینده عشق میپردازد و از فناوریهای عشق، داروهای عشق، رباتهای عشق و موضوعاتی از این قبیل سخن به میان میآید تا آیندهای را از مفهوم عشق در ذهن مخاطب ترسیم کند.
عشق از منظر اخلاقی اجتماعی
تورج اللهوردی
کتاب فلسفه عشق کتابی است که به تطبیق مفهوم عشق در گذشته، حال و آینده میپردازد. پرسش اصلی کتاب در واقع این است که چه بخشهایی از عشق در طول تاریخ تغییر نکرده و چه بخشهایی دچار دگرگونی شده است. نویسنده هنگامی که به بخشهای ثابت و بدون تغییر نظر میکند، علیالاصول به مرور ادبیات گذشته میپردازد تا ببیند که دیگران در گذشته چگونه عشق را توصیف کردهاند. بخش نخست کتاب به مرور ادبیات گذشته اختصاص دارد و در بخش دوم، در واقع نحوه دریافت کنونی ما از عشق محل توجه نویسنده است که آن قسمت نیز بخشهای جالبی دارد.عشق در نگاه اول که در ادبیات ما اساسا فکر میکنیم، عشق شاید اینگونه تعریف میشود، در نگاه غربی اینگونه تعریف نمیشود. البته مشخص است که در فرهنگ ما یکسری گرههای فرهنگی در روابط زن و مرد وجود داشته و آنها آنقدر آزاد نبودهاند. بنابراین احتمالا یک رخی یا یک تار مویی دیده میشده و همه عشق بر اساس آن احتمالا شکل میگرفته است.اما در ادبیات غرب اینگونه نیست و خواندن کتاب احتمالا میتواند به اینکه عشق در غرب چگونه است کمک کند.آن چیزی که به نظرم در مورد این کتاب اهمیت دارد، این است که عشق از منظر اجتماعی اخلاقی میتواند بسیار مفید باشد. به این شکل که عشق تمرینی است برای فراتر رفتن از خود، برای توجه ویژه به دیگری. به نظر میرسد، عشق تمرین بسیار خوبی است برای اینکه شما وارد زیست اخلاقی شوید.از منظر اجتماعی هم من فکر میکنم که عشق میتواند در دوران معاصر بسیار مهم باشد. این امر را میتوان در بخشهای مختلفی از کتاب دید؛ در مبحث عشق اجتماعی ارسطو، آنجا که ارسطو اشاره میکند که عشق بورز به معشوق به خاطر خود معشوق، یعنی باز بحث «دیگری» مطرح است.
در سن و سال ما وقتی صحبت از ربات عشق میشود، کنجکاو میشویم و این پرسش برایمان مطرح میشود که مگر میشود به یک ربات عشق ورزید، آنکه حس ندارد و نیازی را احساس نمیکند. دوستت دارم گفتن آن واقعی نیست؛ زیرا او تنظیم شده است که بگوید دوستت دارم. در اینجا دوست دارم نکتهای را اشاره کنم مبنی بر اینکه باید کمی دیدمان را باز کنیم و یادمان نرود که بعضی از توصیههای فلاسفه و روانشناسها برای عامه مردم نیست. اگر چیزی به درد من و شما نخورد، به این معنا نیست که به درد دیگری نیز نمیخورد. اگر فناوریهای جدیدی مثل رباتهای عشق بخشی از آنچه در اینگونه افراد سالهای سال خاموش بوده، روشن کند و در واقع، به این افراد کمک کند که به سمت شکوفایی حرکت کنند باید قدری بیشتر در موردشان اندیشید؛ زیرا برخی از این پیشرفتها برای برخی افراد خاص طراحی شدهاند.
پارادوکس عشق رمانتیک
آرش حیدری
من موضع خودم را هم بدون تعارفات رایج در قبال کار مطرح میکنم. پس عشق اینجا چیست؟ به یک لحظه آگوستینی برگردیم که آن تفسیر درخشان هانا آرنت از او است و جایش در این کار خالی است. تفسیر درخشان هانا آرنت از عشق در کار آگوستین قدیس، رسالهای است به نام «عشق آگوستین قدیس» که ترجمه خوبی از آن در فارسی موجود است و رساله دکترای خانم آرنت است. عشق چیست؟ عشق در تعریف آگوستین قدیس، عمیقا متاثر از این ادبیات است. عشق یعنی امنیت تملکمان. عاشق کسی است که برای زیبایی و علم میکوشد، اما هنوز به آنها دست نیافته است، عشق میل به تصاحب همیشگی چیز زیبا یا خیر است. اگر این تعریف را بپذیریم وقتی از عشق سخن به میان میآید، عشق ضرورتا با کل و ابدیت گره میخورد. اگر عشق یعنی امنیت تملک و عشق گره میخورد با داشتن آنچه زیبا و خوب است، این تملک باید امن باشد. یعنی شما باید این عشق را بتوانید مال خود کنید. پارادوکس عشق رمانتیک هم اینجاست که در مقاله درخشان ایوا ایلوز به آن اشاره میشود. ایلوز از ایدهای سخن میگوید، به نام تحمل بار اضافی به عشق در دنیای مدرن (ایدئولوژی عشق رمانتیک) و من با تمام وجود به آن بدبینم. من با تمام وجود به ایدئولوژی عشق رمانتیک بدبینم. ایدئولوژی عشق رمانتیک، حالات عشق را که مبتنی بر امنیت تملک است، بر یک امر جزیی و ناقص بار میکند. سپس انتظار دارد که این امر جزیی همچون امر کلی رفتار کند.
یعنی چه؟ آن سوز و گداز و آن حالاتی که در خود عشق وجود دارد را از چه کسی طلب میکنید؟ از انسانی دیگر که ناقص است، همچون خودش. تازه اگر ما اینجا از مرز انسان فراتر برویم، با لحظهای مواجه میشویم که شما برای مثال در اریک فروم و آن رساله خوبش درباره عشق با عنوان «هنر عشق ورزیدن» سراغ دارید. چگونه اشیا را موضوع عشق قرار میدهید. ماشین قدرت، چیزها را موضوع عشق قرار میدهد، چون عشق امنیت تملک است و وقتی امنیت تملک به چیزی تعلق بگیرد، به شدت خشن است.با این جنگولک بازیها و لوس بازی و کیوت بازیها شاید بشود، فالوور جمع کرد، شاید بشود درگیر رومنسهای آبکی شد، اما عشق وقتی گره میخورد به آن امر جزیی، با تمام وجود خشن است. این جسم نحیف این چهره به تعبیر لویناس، تهیدست انسان، به شدت موجود تهیدستی است، به شدت موجود ضعیفی است. این ایدئولوژی عشق رمانتیک با گره خوردنش به این لحظه، آن وقت لحظات جالبی را پدید میآورد. در کتاب اشاره شده است، علت قتل بسیاری از زنها، ناکامی در عشق رمانتیک است، اسیدپاشیها و انتقامها را نگاه کنید همه محصولات عشق رمانتیک هستند. اما ایدئولوژی عشق رمانتیک چه کار میکند؟همه اینها را تقویت میکند. چرا این یک لحظه بسیار مهم است که باز جایش در کتاب به نظرم خالی است، زیرا این لحظه را ما جز در برآمدن جامعه مصرفی نمیتوانیم، بفهمیم.
جامعه مصرفی و مفهوم مصرف باید بتواند بفروشد. برای آنکه اشیایی را که تولید کرده است، فروختنی کند باید آن را هالهمند کند، در آنها روح بدمد. در ادبیات پیشامدرن یک تمایز ظریفی است میان معجزه و جادو. معجزه چیست؟ معجزه تصرف در دنیای واقعی است.در جهان پدیدارشناختی وقتی که فردی دست به معجزه میزند، به اذن خداوند درخت و کوه را به سخن درمیآورد. جادو چیست؟ جادو تصرف در قوه فاهمه بیننده است. جادوگر قوه فاهمه بیننده را طوری تسخیر میکند که انگار درخت دارد حرف میزند؛ در حالی که درخت نیست که دارد حرف میزند؛ این جادوگر است که دارد حرف میزند. این مفهوم تسخیر در علوم غریبه چنین چیزی دارد.این را من به عاریت میگیرم به عنوان یک مکانیسم. مکانیسم مداخله در قوه فاهمه که در ادبیات پیشامدرن به آن میگویند مجیک یا جادو. جادو یعنی مداخله در قوه فاهمه.
نظام تبلیغات و نظام رسانهای مبتنی بر مصرف، رسما نوعی جادوگری است.امروز رابطهای که شما در بسیاری از افراد با آیفون میبینید یک رابطه مصرفی نیست؛ این عشق است. آن جدال و جنگی که فرد حاضر است برای آن با عزیزترین انسانهای اطرافش بجنگد. این خود عشق است.حال چرا این عشق شر است؟ آگوستین پاسخ درخشانی دارد و البته تفسیرهای آرنتی و عینالقضات و احمد غزالی پاسخ درخشانی دارند. میگویند که چرا شر است، چون شما حس و حالی را که برای فهم امر کلی و ابدیت است، روی امر جزیی و از دست رفتنی سوار کردهاید؛ از دست رفتنی چون این امر جزیی فرو میپاشد و وحشت تو از این فروپاشی میل به تملکت را مضاعف میکند. برآمدن عاشق پارانوئید، علاوه بر اینکه یک لحظه روانشناختی است، یک لحظه کاملا جامعهشناختی نیز است.امری که باید به امر ابدی و کلی گره بخورد که نامیراست به امر میرا گره خورده است.امر جزیی یا کالا میتواند موضوع عشق قرار بگیرد، اما همواره در معرض فروپاشی است، اما شما طوری با آن رفتار میکنید که نباید فرو بپاشد. بتپرستی دقیقا چنین مصداقی دارد. اگر بتگر بدانستی که بت چیست، یقین کردی که دین در بتپرستی است. اولین لحظات ظهور بتپرستی، بت سمبل امر کلی است، نه اینکه خود امر کلی باشد. مناسک یا فرم عشقورزی بر محتوای آن غلبه میکند. شما گرد چه چیز میتوانید بچرخید؟ شما خود را فدای چه چیز میتوانید بکنید؟ فدای آن چیز که جان تو در پیشگاه او فدا شدنی باشد. وقتی شما در پیشگاه چیزی زانو میزنید که او فاقد این قوه است، چه اتفاقی رخ میدهد؟ ناکامی. لذا عشق رمانتیک مدرن ضرورتا محکوم به شکست است.
عشق رخ میدهد، از آنجا که آدمی به عنوان یک امر جزیی نمیتواند نسبتی را که با امر کلی، با مفهوم ابدیت، با مفهوم غایت، با مفهوم ازل و با مفهوم ابد دارد به راحتی پاک کند، به این پرسش بازمیگردد که عشق چیست؟ چه چیز شایسته عشق ورزیدن است، بیعشق چگونه میتوان نسبتی با جهان برقرار کرد؟ این امر گاهی عمیقا فردی میشود، چون عشق همواره با مساله رهایی و رستگاری گره میخورد و وضعیت ناگوار زمانی است که این رهایی و رستگاری میخواهد فرم اجتماعی بیابد، هر کس که خواست برای این رهایی و رستگاری فرم سیاسیاجتماعی درست کند، جهنم را روی زمین ساخت. من میخواهم همه را رها کنم، همه را رستگار کنم، من میخواهم همه را عاشق کنم.
شما فرمی میسازید که میتواند ما را آزاد کند، اما از آن انتظار رهایی دارید، انتظار رستگاری دارید، مدام از معشوق ناکام میشوید. مدام ناراحت هستید و نمیتوانید معشوق را همچون همسایهات دوست بدارید.با این تعریفی که من از عشق گفتم. اما یک لحظه مهمی وجود دارد که از ارسطو به این سو، دوستی چنین چیزی است؛ دوستی دقیقا در لحظهای وارد میشود که عشق شکست میخورد، چون عشق محکوم به شکست خوردن است و هر کس از عشق انتظار پیروزی دارد، واقعیت چنان بر صورتش تف میاندازد که تا آخر عمرش دوستی یادش بماند.حالا شما وقتی میخواهید فرم اجتماعی سیاسی بسازید، فرم اجتماعی سیاسی شما بر مبنای دوستی میتواند شکل بگیرد؛ چون فرم قرار است ما را آزاد کند، در فرم ما آزاد میشویم.
من این اواخر دارم به این تمایز مفهومی میان رستگاری و آزادی فکر میکنم، شما باید به فرمهایی که امکان رهایی و آزادی را فراهم میکنند، فکر کنید. اما این مخیله نباید به ذهن بیاید که درون این فرمها رستگاری مهم است و ممکن میشود، زیرا فرم مانع رستگاری است. با فرم ما میتوانیم دوستی داشته باشیم، درون یک فرم میتوانیم تعامل کنیم، به تفاهم برسیم، پیمان ببندیم، بجنگیم، متضاد شویم، متخاصم شویم. درون فرم، آزادی و دوست داشتن ممکن است. اما رستگاری، حاشا وکلا.اینکه آیا وجود دارد یا خیر، بحثهای کاملا شخصی است و بستگی دارد که شما چطور با آن نسبت برقرار میکنید.
اینجاست که در واقع، مقاله «عشق اجتماعی»در کتاب مطرح میشود. این لحظه بازگشت دوستی به عنوان لحظهای که میتواند ما را نجات دهد، مهم میشود، اما چگونه؟ جای دیگری نقل قولی از ایلوز مطرح میکند که میگوید مردم به واسطه روابط عاشقانه بر تجربه نامرئی بودن غلبه میکنند. بیکسی و جامعهای که مولد بیکسی است، جامعهای که دوستی را مسدود میکند، سیاستی که دوستیها را مسدود میکند، وسوسه عشق را بیشتر و بیشتر میکند. برای همین عجیب نیست که بزرگترین پرسشها درباره عشق در زمانهای عسرت مطرح شدند؛ در زمانهای وحشت، اوج شکلگیری و ظهور عرفانهای مبتنی بر عشق است. در دوره مغولها، در زمان حملات وحشتناک است که جامعه در دوستی دچار انسداد شده است، آدمها تنها شدهاند و به ایده عشق چنگ میزنند؛ ایدهای که در بخش اول سخنم نشان دادم که ضرورتا شکست خواهد خورد. پس اینجا لحظه مهمی وجود دارد که دوستی را عمیقا سیاسی اجتماعی میکند؛ سیاستگذاری فرهنگی را مهم میکند، سیاست، جامعه، عشق و دوستی را به هم گره میزند، مدارا مهم میشود و گریزی جز دموکراسی نیست.
کسانی که در دنیای امروز فکر میکنند راهی بهتر از دموکراسی دارند، راهشان تست شده.آیا این سخن معنایش این است که دموکراسی ایراد ندارد؟ خیر، اما بحث اینجا این است که شما درون فرمهایی که آزادی را ممکن میکنند، میتوانید شکلبندیهای دوستی داشته باشید. پس اینجا من هم به تبع ارسطو، آرنت و بسیاری دگر از دوستی به مثابه فرمی که تعامل ما را ممکن میسازد، دفاع میکنم. این همانجایی است که مفهوم همسایه در کتاب محوریت پیدا میکند؛ این مساله که چرا باید همسایه خود را دوست داشت و چرا باید آن کسی که به ما نزدیکترین آدمهاست را به عنوان یک همسایه که گاهی و شاید خیلی از اوقات روی اعصاب ماست، دوست داشت. این نه فقط یک لحظه روانشناختی که عمیقا سیاسی اجتماعی است؛ چه سیستمها و چه فرمهای سیاسیاجتماعی که جلوی این نظامات دوستی و مبتنی بر دوستی را میگیرند.
سیستمهای توتالیتر، مهمترین کارکرد اجتماعیشان ایجاد انزوای اجتماعی است.آدم را تکهتکه و از هم جدا میکنند. جداسازی فقط از جانب قدرت، قدرت دولتی، به جامعه لزوما تحمیل نمیشود. درون این وضعیتها همواره لایههای اجتماعی نوپدیدی نیز بیرون میآیند که در این بازی مشارکت دارند.
اما درباره مقالههای ربات عشق و تکنولوژیهای عشق. تا این لحظه به نظرم میرسد که میتوان پستمدرنیسم را به عنوان جریان و بازوی نظری نرمال کردن فرومایگی تعریف کنم.یعنی اگر در جهان کلاسیک، خوبی، حقیقت و زیبایی یک چیز بود، در دنیای مدرن خوبی، حقیقت و زیبایی شد سه تا چیز و در دنیای پست مدرن، خوبی، حقیقت و زیبایی اصلا وجود ندارد. به نظرم میرسد، نوکیسگی مهمترین لایه اجتماعی است که بعد از تحولات 1980 و گذار از یک لحظه سرمایهداری تولیدی به سرمایهداری مصرفی پدید آمد. نوکیسه کسی است که یکباره در نتیجه روابطی خاص و گره خوردنش خصوصا به اقتصاد ما که مبتنی بر غارت است به کسب و کاری رسید. غارت وضعیتی است که در آن کسی که در خانهاش ترشی درست میکند تا از گشنگی نمیرد باید به کسی که در فضای مجازی بالا و پایین میپرد و اطوار در میآورد، پول دهد که صفحه او را تبلیغ کند تا او بتواند ترشیهایش را بفروشد. در نتیجه این مکانیسم، غارت پدید میآید؛ در همه جا غارت پدید میآید در مسکن، در بهداشت، در آموزش. این لایه ضرورتا از سرمایههای اخلاقی تهی بوده که وارد چنین بازی شده است. حال عشق سیال چه کار میکند؟یک ایدئولوژی میسازد برای هدونیسم یا لذتطلبیای که تهی از تعهد اخلاقی شده است.
وقتی میگویم اخلاق، اخلاق با علم اخلاق فرق میکند.علم اخلاق میتواند عمیقا بیاخلاقی باشد؛ چون علم اخلاق کار به آدمی که روبهروی ماست ندارد؛ گزارهها را جمع میکند و به ما میگوید که چه کار کنیم. این علم اخلاق یا در متون کلاسیک و با نویسندهای که ابتدای اسمش ابن دارد و شما ممکن است به آن دافعه نشان دهید عرضه میشود یا در صفحات اجتماعی. صفحاتی با عنوان تکنیکهای عشقورزی. به شما یاد میدهد که چگونه مرد آلفا باشید یا چگونه زن بتا باشید. در واقع، عشق به مثابه نوعی مناسک معرفی میشود. ربات عشق اینجا میایستد.
این تداوم جامعه انضباطی است که جلو میرود و جالب است بدانید که غالبا در سطح هم نمیماند. در لحظههای سیاسی به شما نشان میدهند که میتوانند با شما چه کار کنند. این تکنولوژیهای این شکلی که اتفاقا از مسیر عشق وارد میشوند مانند اسب تروا هستند، زیرا مقاومت را ناممکن میکنند. اما من به وضعیت جامعه بدبین نیستم. هنوز جامعه با تمام وجود دارد میجنگد برای دوستی، برای محبت، برای پیوندهای اجتماعی و برای همبستگی. اما نظام بازنمایی طبقه نوکیسه کلانشهری که به شدت از زندگی بیزار است و همیشه بیزار بوده؛ چون هیچ وقت هیچ چیزی نداشته که بتواند به آن عشق بورزد و خودش را صرف مبارزه با آن کند. این فیگور معلوم است که مدام از زوال حرف میزند و از فروپاشی جامعه سخن میگوید، اما جامعه هنوز پر است از آدمهای عاشق، اما به این معنا که گفتم. عاشقانی که برای دوستی همگان میجنگند. دوستی به مثابه یک فرم اجتماعی فقط وقتی ممکن میشود که شما عشق بورزی به خوبی، حقیقت و زیبایی تا بتوانید فرمهای مبتنی بر دوستی خلق کنید.
به همین خاطر، با وجود اینکه نسبتی انتقادی با آن مقالات مبتنی بر تکنولوژیهای عشق برقرار میکنم، اما این تکنولوژیها رابه عنوان فرمی که بتواند فراگیری اجتماعی داشته باشد، مصداق بارزی از گسترش شر میدانم، زیرا فکر میکنم مساله اجتماعی، راهحل اجتماعی دارد و نگاههای حاد تکنولوژیزده ما گمان میکنند که با تولد یک تکنولوژی قرار است یک مساله اجتماعی حل شود. در حالی که اصلا اینگونه نیست. تکنولوژیها زمانی که بر مشکلات اجتماعی و مسائل اجتماعی آوار میشوند آنها را تشدید میکنند این کتاب حتما باید در کنار آثار دیگری مانند آثار کلاسیک ادبیات فارسی درباره عشق دیده و میان آنها نسبتی برقرار شود. هر جا از عشق سخن به میان میآید، حتما ادبیاتی که در حوزه الهیات و عرفان تولیده شدهاند باید بررسی و خوانده شوند، زیرا بسیاری از این محتواهایی که گاهی درون این روانشناسی مدرن مطرح میشوند، نسخههای سکولارشده همان نگاههای الهیاتی است. اگر آنها دقیق و در نسبت با هم مورد مطالعه قرار نگیرند، در واقع میتوانند توهمات و فهمهای غلطی ایجاد کنند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............