نیمه‌‌پنهان آدم‌ها | آرمان ملی


مهدی بهرامی نویسنده کرمانی، با رمان «گهواره مردگان» که نظر مثبت منتقدان را جلب کرد، خودش را به‌عنوان نویسنده‌ای صاحب فکر مطرح کرد. پنج سال بعد، او با رمان «‌هشتِ پیانیست» در نهمین دوره جایزه هفت‌اقلیم شایسته تقدیر شناخته شد. می‌توان گفت که بعد از «گهواره مردگان»، رسیدن به «هشتِ پیانیست» خیلی دور از ذهن نبود؛ از خشونت گذشتن و به عشق و مفهوم مرگ رسیدن. مهدی بهرامی، در «هشتِ پیانیست»، با روایت خاندانی قدیمی در کرمان، مخاطب را با مفهومی عشق و وابستگی عاطفی در زیرلایه‌های پنهانی داستان روبه‌رو می‌کند. داستان تصویر دیگری از جهان انسان‌هاست. انسان‌هایی کمابیش آشنا در جهان ما، همراه با خواسته‌های پنهان خود در رویارویی با نیمه‌ گمشده‌ خودشان. نویسنده خواننده را توی هزارتوهای ناشناخته‌ روایت فرمیک خود گیر می‌اندازد.

مهدی بهرامی هشتِ پیانیست

«هشتِ پیانیست» داستان رهایی ا‌ست. شخصیت‌های داستان به‌نوعی به‌دنبال رهایی و گذرکردن از گناه هستند. باری که نسل گذشته بر دوش آنها گذاشته شده است. «هشت پیانیست» داستان روابط درونی و گاه نادیده گرفته‌شده‌ شخصیت‌های یک خاندان است. زندگی فناشده، ترک‌شده، از دست‌رفته. هر کدام از شخصیت‌ها به‌دنبال رهایی از خودشان هستند؛ داستان خاندانی با سه نسل متفاوت. سرنوشت حاج ابوالقاسم خان معمار، فرزند ابوالقاسم (ابول) و نوه‌هایش. روابط درهم‌پیچیده و غریب میان اعضای سه نسل از خانواده. داستانی سرشار از عشق، کینه و نفرت میان فرد فردِ آدم‌های خانواده و اطرافیان. رابطه‌ آقاجان و ننجان، رابطه‌ ابوالقاسم و مرضیه، رابطه‌ چنگیز و شهلا، رابطه‌ چنگیز و مهراب، حاج ابوالقاسم معمار، بزرگ خاندان و پدر چنگیزی که بی‌عار است و چنگیزی که در آینده پدر صنم است. رابطه‌ صنم و نوید.

توالی نسلی، در «‌هشت پیانیست» تبدیل به عقده‌ای عجیب می‌شود. ابوالقاسم پدر چنگیز، طلاق شهلا، عشق اول چنگیز را می‌گیرد؛ تنها به دلیل بچه‌دارنشدن شهلا. مرضیه زنی است که به‌عنوان ادامه‌دهنده‌ نسل وارد خانواده حاج ابوالقاسم معمار می‌شود. مهراب، پسری افغان از طایفه‌ هزاره است‌. امین و مورد اعتماد ابوالقاسم و مایه‌ حسادت چنگیز. اینجاست که رابطه‌ها ساخته می‌شوند. درد، تلخی، خشونت، عشق و مرگ نیمه‌‌پنهان آدم‌های این داستان‌اند.

بهرامی، از بهره‌بردن از داستان «لاله و لادن»، دوقلوهای از سر به‌هم‌چسبیده به‌عنوان عنصر بینامتنی، سعی کرده تا داستان خودش را روایت کند؛ بهرامی داستانی را روایت می‌کند که زنده‌ماندن و بقا، به شرط مرگ است. مفهومی دوسویه و متضاد. هر دو وجه روح و جسم و پنهان و پیدای آدمی در کنار یکدیگر و با حضور هر دو شکل می‌گیرد؛ نبودن یکی و جدایی از آن، به نابودی دیگری می‌انجامد.

بهرامی تلاش کرده تا با به کارگیری تکنیک راوی‌های متعدد، از این امر کاربرد ساختاری بگیرد که تا اندازه‌ای موفق عمل کرده. داستان رمان، در کنار دانای کل نامحدود بودن، اول‌شخص هم روایت می‌شود. داستان فصل‌ها متنوع و از زبان اول‌شخص‌های گوناگون روایت می‌شود. گاهی ابول متکلم می‌شود و گاهی صنم و گاهی نوید. روایت سوم‌شخص، تأثیرگذار و روان به کار گرفته شده است. نویسنده سعی در بیان مفهومی فلسفی در زیرلایه‌های داستانی داشته، تا آنجا که گاه پا را فراتر نهاده و به‌عنوان راوی دیگری وارد داستان شده و قضاوت خود را وارد داستان کرده است.

زبان پر از تکلف و تمثیل و توصیف نویسنده، ابزار مناسب او در قصه‌گویی این رمان است؛ ابزاری مهم در نشان‌دادن اتفاق‌هایی مهم‌تر و تأثیرگذارتر. خوانش این رمان راحت نیست؛ ذهن خواننده را چنان درگیر کرده و مخاطب را به چالش و مبارزه می‌طلبد، که خود خواننده نیز همراه راوی‌های متکلم می‌شود و برای رهایی از درد و اندوهی که مثل غل و زنجیر به پای روح آنها آویزان است، تلاش می‌کند.

داستان با شاهدی شب‌هنگام آغاز می‌شود. شاهدی که بیننده‌ اتفاقی است غریب و تلخ؛ با شروعی تکان‌دهنده، با تپش و حادثه‌ای از جنس مرگ. صنمی که در خون می‌غلتد. صنمی که اعتقاد دارد برای ماندگارشدن در این دنیا می‌توان به قصه تبدیل شد. آدم‌ها و قصه‌ها. این قصه‌ها هستند که آدم‌ها را زنده نگه می‌دارند. درواقع آدم‌هایی که حیات‌شان وابسته به قصه‌هایی است که درون‌شان می‌گذرد. هر کدام از شخصیت‌ها برای خود داستانی، عشقی، کینه‌ای دارند. شخصیت‌ها به خودشان هم بدهکارند؛ مهراب کابوس زنده‌ روزگار چنگیز است؛ طعنه و تحقیری و توهینی که به‌واسطه‌ حضور و سَربودن مهراب پسرک افغان در خانه تا مرگ پیش می‌رود.

مثل نوید که از صنم، در نیمه‌راه مرگ، خواستگاری می‌کند و صنمی که میان دو دنیا سرگردان است و دکتر‌ها امیدی به از کما درآمدنش ندارند. حس شروع دوباره‌ یک زندگی و رابطه‌ دشمنی‌هاست و عشقی که گرفتار شده. به‌نظر می‌رسد که نفرت جاهایی از داستان پیشی می‌‌گیرد و جای دیگری عشق ترک‌تازی می‌کند؛ اما باز هم تفکیک این دو از هم کار آسانی نیست و هر دو همپای یکدیگر در این دالان‌های ذهنی راوی‌ها پیش می‌روند.

«هشت پیانیست» رمانی یک‌نفس در حال دویدن، اما نه برای رسیدن به مقصدی که نهایت آرامش باشد یا هر چیز دیگری. داستانی است که مخاطب را فقط در مسیر جریان اتفاقات قرار می‌دهد. و این مسیر نسبتا طولانی با خوانش فصل‌های نسبتا کوتاه طی می‌شود؛ مخاطب طی مسیر، عرق می‌ریزد؛ از ترس یخ می‌کند، غافلگیر شده و درنهایت تسلیم می‌شود؛ بسان رمان قبلی مهدی بهرامی «گهواره مردگان» نشانه‌های ناتورالیسم هم دیده می‌شود- آن دست‌وپا بسته‌بودن و ناتوانی نسبت به وقایع سرنوشت. همزمان نشانه‌هایی از حضور عناصر پست‌مدرن در رمان دیده می‌شود؛ حضور نویسنده در داستان است که از بیرون به کلیت داستان و شخصیت‌ها می‌نگرد و آنها را به سمت‌وسویی هدایت می‌کند.

داستان یک‌سره با توصیف‌های متعدد پیش می‌رود، توصیف‌های چنان شاعرانه که گاه بعید می‌رسد از زبان شخصیت‌ها بیان شده باشد. حضور نویسنده در روایت‌کردن داستان، سعی داشته به یاری متن و روایت داستانی بشتابد و بیشتر به نقطه‌ای همراه این روایت مبدل شده است. به‌نظر می‌رسد نویسنده در دام تکنیک روایت و زبان داستانی گرفتار شده تاجایی‌که مفهوم قصه، در زیرلایه‌ی زبان روایت و تکنیک زاویه‌دیدهای متعدد قرار گرفته است.

«هشتِ پیانیست» رمانی پر از شخصیت است: چنانچه در فصل‌های متعدد، شخصیت‌های فرعی هم جایی به کمک روایت و ماجراها آمده‌اند؛ با وجود اسم‌های فراوانی که کمابیش در هر فصلی نام برده می‌شود، به شخصیت‌پردازی کاراکترهای اصلی یاری رسانده، هرچند شخصیت‌های فرعی داستان را هم زیر سایه برده است.

مهدی بهرامی، همانطور که خود در لابه‌لای رمان اشاره کرده، روایت این داستان پر از شخصیت و روایت را به‌مثابه‌ برنامه‌نویسی دیده است، صفر و یک. وقتی همه‌چیز، هیچ می‌شود و مجدد از نو شناسایی می‌شود. تاریخی که راوی روایتش می‌کند، دست از سر آدم برنمی‌دارد. هر کاری کند همان‌جاست. یک گوشه مرموزانه نشسته تا بالاخره از یک جایی می‌پرد بیرون، با ظهور عطری، تصویری، نوشته‌ای روی دیوار شکسته و ریخته و... تو را می‌گیرد و می‌چرخاندت تا به یاد بیاوری، هر آنچه را که فکر می‌کردی از یاد برده‌ای. نظیر ترس از نادیده انگاشته‌شدن. ترس از بار اضافی‌بودن و... از نمونه‌های بارزی است که در جای‌جای این رمان از زبان چنگیز و ابول، هرچند پنهان، بیان شده است.

خواننده از داستان چه می‌خواهد؟ داستانی پرافت‌وخیز با روایتی نفسگیر، به عبارت دیگر همان وجه پنهان هویتی انسان‌ها که حتی خودشان هم در تنهایی به‌سختی می‌توانند تاب بیاورند، آنچه را که درون خودشان می‌بینند. در یک کلام، مهدی بهرامی، در «هشتِ پیانیست» روایتگر زندگی است؛ زندگی شخصیت‌های تاریک و سرد، پرنور و گرم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...