جاودانگی یک قهرمان | شرق


«عینک سالوادور» [اثر مهدی شادکار]، داستان مردمی است که با داشتن قهرمانی سترگ، روح مقامت و همبستگی در وجودشان تا سال‌ها زنده و پرحرارت است. «عینک سالوادور»، داستان مقاومت مردمی متحد است که با استقامت دولت کودتا را شکست می‌دهند و هرچند اگر همه آن‌ها به سیاستِ مقاومت معتقد نباشند، همه به قهرمانِ مقاومت به دیده‌ احترام می‌نگرند. شاید ائتلاف احزاب سوسیال‌دموکرات بعد از چهل سال از خانم میشل باشله که از آلنده بسیار معتدل‌تر است حمایت کرده و او را به ریاست‌جمهوری رسانده اما روح کلی مقاومت از دالان مرگ آلنده به کل تاریخ سرایت کرده است. «عینک سالوادور»، داستان جاودانگی یک قهرمان است. قهرمانی که با مرگ تراژیک اما حماسی‌ا‌ش از فردیت درآمده و در روح ملت خود، منتشر شده است.

عینک سالوادور مهدی شادکار

این داستان، تاریخ را محل بروز و ظهور روح مطلق و خرد مطلق می‌داند. ایده‌ای هگلی- مارکسی که بیان می‌دارد: تاریخ در مسیر خود رو به پیشرفت است و در دیالکتیک بین عناصر درونی فرهنگ و آرمان‌ها به خودآگاهی و آزادی می‌رسد. این خرد که حاکم بر تاریخ است، شاید در برهه‌هایی و در اجزایی از اتفاقات و حوادث، تلخی و مرارتی را رقم بزند اما جهت کلی‌ش به سوی خیر و حقیقت است. تاریخ بستری است که قهرمان را متجلی می‌کند و هرچند در نقطه‌ای تلخ و ناگوار اما در نهایت شیرین و گوارا است. به‌خوبی می‌توان مشاهده کرد در «عینک سالوادور»، مردم و سوسیالیسم عدالت‌خواه در نهایتِ امر، پیروز ماجرای تاریخ‌اند.

مردمی که عینک سالوادور را به چهره دارند و هرچند شاید برخلاف او کوکاکولای آمریکایی بنوشند و حتی سیاست‌های او را تند و انقلابی بدانند، یا برخی سیاست‌های او را ضعیف و خطا و چه‌بسا بر ضد منافع مردم بدانند اما او را به دل و زبان می‌ستایند. قهرمانی که با علم به سرنوشت تراژیک خویش و نابودی خود و عزیزانش، به دامان خطر می‌رود و تسلیم نمی‌شود. قهرمان این ماجرا، سالوادور آلنده، مردی است که انسانیت خود را به تمامه محقق کرده است. چراکه «برای آن‌که آدمی براستی انسان باشد و از حیوان ذاتا و واقعا تفاوت یابد، باید آرزوی انسانی‌اش به نحو مؤثر بر آرزوی حیوانی‌اش چیره شود...» (هگل، ‌خدایگان و بنده) سالوادور آلنده، سیاست‌مدار مارکسیست و از بنیان‌گذاران حزب سوسیالیست شیلی بود که با رای مردم در سال 1970 به قدرت رسید و تا سرنگونی و مرگش رئیس‌جمهور شیلی بود.

درباره نحوه مرگ وی که خودکشی بوده یا توسط کودتاچیان به رهبری ژنرال پینوشه ابهاماتی وجود دارد که در این رمان نیز به آن پرداخته شده است. قهرمان دیگری که در این کتاب حضور پررنگی دارد، فیدل کاستروی چریک است. این دو هرچند به‌خاطر موقعیت جغرافیایی و تاریخی عملکردهای متفاوتی دارند و میزان موفقیتشان در گسترش عدالت مدنظر سوسیالیسم نیز متفاوت است اما در کنار هم و در یک جبهه تصویر شده‌اند. کتاب سرشار از خاطراتی مستند از دوستی و هم‌رزمی و مصاحبت این دو قهرمان آمریکای‌لاتین است. نویسنده با تسلط بر زبان‌های فرانسوی و اسپانیایی، و با دسترسی به منابع دسته‌اول، بخش‌های مستند این کتاب را نگاشته است، که البته نباید از جنبه‌های سوررئال این داستان هم غافل شد، که با پی‌رَنگ (plot) روایی‌ خاصی، رُمان را بسی فراتر از فضای تاریخی‌گونه‌ی مستند، روایت می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...