مادر، پسر، جنگ... | اعتماد


جنگ همیشه دستمایه انسانی و جذابی برای ادبیات و هنر است. کشتار، فداکاری، خون، وطن و... مفاهیمی که آدم‌ها به‌راحتی برایش جان می‌دهند. در معروف‌ترین و مهم‌ترین آثار ادبی و هنری جهان نیز همیشه ردپایی از جنگ بوده است. جنگ ایران و عراق نیز که یکی از مهم‌ترین جنگ‌های قرن گذشته بود، پر است از رشادت‌ها و قهرمانی‌ها و ماجراهای ریز و درشت که بن‌مایه‌های ارزشمندی برای هنر و ادبیاتند. اما به دلایلی که این یادداشت محل گفت‌وگوی آن نیست، در ایران هنوز ادبیات قدرتمند و کاملی در این حوزه شکل نگرفته. به نظر می‌رسد جز خود جنگ و قهرمان‌هایش، همه بخشی از این تقصیر را به دوش می‌کشند.

روضه نوح حسن محمودی

اما رمان «روضه نوح» [نوشته حسن محمودی] با توجه به دلبستگی نویسنده به تاریخ جنگ و زیستن در شهر محل تولد، نجف‌آباد که شاید همان دیار نون گفته شده در رمان هم باشد، یک رمان جنگ موفق است. ماجرای شوربختی مادرانی است که پسران‌شان، جگرگوشه‌های‌شان، قهرمانان بزرگی بودند گیر کرده در شهری کوچک. گیر کرده در عشق بزرگی که مادران این سرزمین به پسرهای از دست‌رفته‌شان داشتند. همچنین ماجرای همان قهرمانان است، از نمایی نزدیک، نمایی که کمتر دیده شده است. سوگنامه‌ای است که تکلیفش به خوبی با خودش مشخص است و به خواننده این اطمینان را می‌دهد که هنگام خواندن این رمان، حتما قهرمانان آن را خواهد ستود. در نخستین گام، روضه نوح را باید به همین دلیل دوست داشت.

قصه اصلی در این رمان، مانند یک کلاف بسیار بزرگ درهم‌پیچیده است که شاید در دقایق اول، خواننده را کمی گیج کند. نوع روایت قصه مواج است و جلو رونده که کلاف سردرگم داستان را از یک نخ کوچک می‌گیرد و همین‌طور می‌رود جلو تا به ته برسد. ترتیب شخصیت‌ها و اتفاقات چندان برایش اهمیتی ندارد، پس از همان ابتدا به ما بخشی رمزآلود از کل ماجرا را می‌گوید تا بدانیم اصلا با چه نوع قصه‌ای طرفیم. اما آنچه خواننده را جذب خود می‌کند، آن قصه ابتدایی نیست، نوع روایتی است که نویسنده انتخاب کرده. روایتی که دست خواننده را می‌گیرد و او را با خود می‌برد توی تونل‌های درهم‌پیچیده و مبهم قصه، دالان‌هایی پر از پیچ‌های ناتمام. پر از شخصیت‌های موقت و قصه‌های دم‌بریده، اما این سیر عمیق که تمام شد، خواننده شگفت‌زده می‌فهمد که حالا ماجرای تمام شخصیت‌های نیمه‌تمام و پیچ‌های ناتمام و قصه‌های دم‌بریده را می‌داند. می‌داند آن پیچ اول چطور به سومی و دومی وصل است. می‌داند کدام شخصیت کجای داستان نقش داشته است. می‌داند ته آن قصه‌های نصفه‌ونیمه به کجا کشید. در گام دوم روضه نوح را باید به این دلیل دوست داشت.

سال‌ها از آغاز رمان فارسی می‌گذرد. برخی آغاز رمان فارسی را تهران مخوف (1281) و برخی بوف کور (1315) می‌دانند اما با وجود قدمت حدود 90 ساله، به دلایل مختلفی مثل نگاه روشنفکران و نویسندگان به رمان غرب، حمایت نکردن دولت‌ها از نویسنده‌ها و جدایی نویسنده‌ها از مردم، تاکنون به جنس ایرانی رمان، نرسیده‌ایم. جنس ایرانی رمان یعنی آنچه انتظار می‌رود از شناسه‌های فرهنگ ایرانی، به رمان تزریق شود و محصولی از آن به وجود ‌آید که هم دارای اندیشه و ارزش باشد و هم خواننده معمولی ایرانی بتواند به راحتی آن را بخواند و بفهمد. مثل آنچه در رمان‌های امریکا، آلمان، فرانسه یا امریکای جنوبی وجود دارد. رمان‌های فارسی یا چنان عامه‌پسند و سطحی‌اند که خواندن و نخواندن‌شان فرقی ندارد، یا چنان دور از تصور خواننده معمولی‌اند که در میان مردم جایی پیدا نمی‌کنند. در این سال‌ها خیلی کم دیده شده که رمانی هردوی این معیارها را داشته باشد.

هرچند کم بودن سرانه مطالعه بحث طولانی‌ای است اما همین معدود خوانندگان دلخوش به رمان نیز، کمتر رمان ایرانی قابل توجه پیدا می‌کنند. با توجه به روحیه اساطیری و قهرمان‌پروری ایرانی، طنازی در سخن و قدرت قصه‌گویی و پیچیده‌گویی در فرهنگ ایرانی، جایگاه باورهای فراطبیعی و نوستالژی دوستی ایرانیان، به نظر می‌رسد اگر قرار باشد ما به نسخه‌های مختلف از رمان ایرانی برسیم، قطعا در یکی از آنها باید شاهد نشانه‌هایی در نوع روایت و زبان رمان باشیم که «روضه نوح» به درستی این کار را انجام داده و با دستکاری جزیی در یک ماجرای واقعی از جنگ ایران و عراق، اسطوره‌ای پدید آورده و به شیوه روضه‌خوان‌های خوش بیان آن را برای خواننده بازگو می‌کند. رمان «روضه نوح» که به‌درستی «روضه» نامگذاری شده، روضه‌ای است دلنشین و مدرن درباره شخصیتی که حالا دیگر، فقط یک عکس است. عکسی توی یک عکاسی، نماد شهر. روضه‌خوان (نویسنده) ماجرای عجیب قهرمانانی را بازگو می‌کند که مانند تمام قهرمان‌های تاریخ، عجیب‌اند. آنها از تمام وابستگی‌ها رها می‌شوند تا قهرمان قصه خود باشند.

قهرمان «روضه نوح» از جنس قهرمان‌های کلاسیک ایرانی نیست. چندان قدرتمند نیست. دست‌کم قدرتی از جنس قدرت‌های شناخته شده و متداول ندارد. بلکه قدرتی به نام پسرانگی دارد که به او اجازه کشف راه‌های جدید برای قهرمان شدن می‌دهد. منظور قیاس نیست اما قهرمان‌هایی نظیر «استیون» در «چهره مرد هنرمند در جوانی» یا «هولدن» در «ناتور دشت» و در نمونه‌های ایرانی «آیدین» در «سمفونی مردگان» و «خالد» در «همسایه‌ها» همه پسرهایی بودند که بزرگ‌ترین نقطه قوت قهرمانی‌شان، پسرانگی بود. پسرانگی‌ای که همچنان دریده، کنجکاو و تیزبین است، مظلوم و دوست‌داشتنی است و با کارهایی که معمولا قهرمان‌ها نمی‌کنند، قهرمان می‌شود. قهرمان «روضه نوح» پیش از آنکه قهرمان باشد، پسر مادری است عاشق، پس برای قهرمان شدن اول نیاز دارد از عشق مادرش فرار کند. نیاز دارد عده‌ای را فریب بدهد. مادرش را، پدرش را، یک شهر را. تا قهرمان همان شهر باشد. قهرمانی از جنس جنگ!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...