ولگردی یا پرسه‌زنی؟ | جام جم


کتاب «اگر به خودم برگردم» [Sidewalks] آن‌جور که عنوان فرعی‌اش ما را رهنمون می‌‌کند درباره‌ پرسه در شهر است. اما جوری که من می‌فهمم درباره‌ ولگردی در آستانه‌ها و مرزهاست، از جهان تا زبان. والریا لوئیزلی [Valeria Luiselli] به تعبیر والتر بنیامین یک فلانور است، یعنی پرسه‌ زن حرفه‌ای. اما چیز دیگری را هم باید بر او افزود. او با دوچرخه پرسه می‌زند. پس او پرسه‌ چرخ‌ زن است؛ تماشاگری تیزبین و تیزرو که همه‌چیز را از پیش چشم می‌گذراند و شاعرانه به داوری می‌کشد.

اگر به خودم برگردم» [Sidewalks]  والریا لوئیزلی [Valeria Luiselli]

جستارهای ده‌گانه‌ این کتاب هر کدام به موضوعی می‌پردازند اما گویی سفرنامه‌اند. لوئیزلی از جایی، مثلا قبرستان سن میکله، پرسه و پایدون می‌زند و مخاطب را ترک دوچرخه‌اش با خود همراه، بلکه همگام و همچرخ می‌سازد.

جستار که تمام می‌شود هر دو، ما و نویسنده، جایی دیگریم و باید رخت سفر برکنیم و رحل اقامت بیفکنیم و سوغاتی‌های عالم مردگان را بگشاییم و به تماشا بنشینیم. در این روند وآیندها، والریا لوئیزلی مدام در تردد و تعلیق بین عین و ذهن است.

معلق و آونگ‌وار بین آنچه می‌بیند و می‌اندیشد، می‌چمد و این اندیشه را شاعروش بر آفتاب می‌افکند، با ارجاعات و تلمیحاتی پیاپی به شاعران و نویسندگان. در جستار «شهرهای پرلکنت» او نقب می‌زند به خاطره‌‌ ساخت‌وساز خانه‌ای در جوار خانه‌اش. به سوراخی که در کنار خانه‌اش گود می‌شود. به شکافی ژرف که نهیبش می‌زند و نگرانش می‌کند. بعد رفته‌رفته یاد چاله‌های زبانی‌اش، یاد حفره‌های کلامش در کودکی می‌افتد.
به یاد روزهایی که یکهو شیرجه می‌زد در گودال سکوت. در یادآوری این خاطرات، ویتگنشتاین و لوکا و ساموئل بکت روشنی‌بخشی می‌کنند تا او میان شهر و زبان پل و پیوندی پابرجا بسازد و با دوچرخه‌اش روی آن بازیگوشی کند: «فرآیند یادگیری نخستین زبان به اندازه‌ لکنت یا زبان‌پریشی غیرارادی است. یادگیری زبان بیش از آن‌که به خاطره‌ای از بهشت شبیه باشد، به طرد نخستین شبیه است. تبعیدی ناخواسته و خاموش به داخل نیستی موجود در قلب همه‌ چیزهایی که بر آنها اسم می‌گذاریم.»

لوئیزلی، دختر یک دیپلمات مکزیکی است با سفرهایی که به دیپلمات‌زاده‌ها تحمیل می‌شود: تحمیلی خوشایند و خواستنی که او را عادت به کوچ و چندجانشینی داده‌است. این سیر آفاقی، افق‌های ذهنی او را بسط و ژرفا بخشیده است؛ ذهن و ضمیری آبگون و آبشارسار که هر دم سر به صحرایی می‌نهد و در قلوه‌سنگی راهی می‌گشاید.

«برگشتن به کتاب‌ها مثل برگشتن به شهرهایی است که فکر می‌کنیم شهر ما هستند، ولی درواقع فراموش‌شان کرده‌ایم و فراموشمان کرده‌اند. در شهر، در کتاب، بیهوده به گذرگاه‌ها سر می‌زنیم و دنبال نوستالژی‌هایی می‌گردیم که دیگر مال ما نیستند. محال است برگردیم به جایی و همان‌طور بیابیمش که آخرین بار ترکش کرده بودیم. محال است در کتابی دقیقا همان چیزی را کشف کنیم که اولین بار بین خطوطش خوانده بودیم. اگر خوش‌شانس باشیم، تکه‌هایی از اشیا را میان آوار پیدا می‌کنیم؛ یادداشت‌هایی نامفهوم بر حاشیه‌صفحه که باید رمزگشایی‌شان کنیم تا دوباره از آن ما شوند.»

این ملاحظه‌ کارآگاهانه در جغرافیای شهر و ارتباطش با جغرافیای زندگی، پیش و بیش از همه ره‌آورد سفر است. لوئیزلی البته نویسنده‌ چیره‌دست و قهاری‌ است و انبوه جوایزی که ربوده، جایزه کتاب لس‌آنجلس تایمز و جایزه آبی متروپلیس، جایزه فولیو و بنیاد ملی کتاب 35 5under و کارنگی، همگی زورمندی قلم او را نشان می‌دهد. با این‌همه، بارقه‌های نبوغ او را باید همراه ارمغانی‌های سیاحتش دید.

«گشتن دنبال یک قبر خاص یک جورهایی شبیه قرار گذاشتن با یک غریبه در کافه، لابی هتل یا میدان شهر است. در هر دو، نوع خاصی از گشتن و رسیدن وجود دارد: از دور هر کسی شاید همانی باشد که منتظر ماست. برای این‌که هر کدام‌شان را پیدا کنیم باید بین آدم‌ها و قبرها بچرخیم، نزدیکشان برویم و در صورتشان دقیق شویم.»

«شاید صرفا سکوت قبرستان است که باعث می‌شود بال زدن تند حشرات تشدید شود؛ صرفا آرامش آنجاست که باعث می‌شود خزیدن بی‌حال مارمولک‌ها تندتر شود؛ صرفا مرگ آنجاست که باعث می‌شود برگ‌های خشک سپیدارها به جنبش بیفتد.»

مطالعه‌ ادبیات تطبیقی در دانشگاه، ذهن سیال لوئیزلی را برای جستارنویسی آراسته و سازمندتر ساخته است. او در این کتاب اهل تک‌گویی و تمامیت‌خواهی نیست و نویسند‌گان معتبر و معتمدی را در گفت‌وگویش با مخاطب دعوت می‌کند و شرکت می‌دهد.

زیست و زندگی در کاستاریکا، آفریقای جنوبی، آمریکا، اسپانیا، فرانسه، هند و کره‌ جنوبی به او مهارت و موهبت حضور در دل جهان دیگران و یافتن جهان خویش را بخشیده است. به همین دلیل، او از دل ارجاعات فراوان دیگران، جایی که پنجره‌های بسیاری گشوده‌ و مخاطب را به سردرگمی کشیده است، ناگهان روایت خویش را برمی‌کشد.

با مطایبه و سرخوشی که یک مدرس خلاق باید نوشته‌اش بشاش و شادمان کند: «فرود آمدن در مکزیکوسیتی برای من همیشه با یک‌جور سرگیجه‌ برعکس همراه بوده است. وقتی هواپیما به باند نزدیک می‌شود و صندلی‌ها شروع می‌کنند به لرزیدن، وقتی بی‌خداها صلیب می‌کشند و مهماندار برای آخرین‌بار در راهروی بی‌جاذبه راه می‌رود، احساس می‌کنم نیرویی مرا می‌کشد بالا. انگار مرکز ثقلم جابه‌جا شده باشد.»

«اشکی که موقع نشستن هواپیما به سراغم می‌آید صرفا نشانه‌ای از مقاومتم در برابر فرود به جهان آینده است. جهانی که با نزدیک‌تر شدنش دوباره غیرقابل‌ اندازه‌گیری می‌شود. آن اشک‌ها ادای احترامی ساده و خیس است به فرود آمدن در آن دریاچه بزرگ بیابانی.»

«کار متخصص تشریح و نقشه‌نگار در اصل یکی است: ردیابی مرزهای قراردادی و مبهم روی بدنی که بر حسب طبیعت می‌خواهد جلوی هرگونه مرزبندی، تعریف و محدوده مقاومت کند.»

مترجم کتاب، کیوان سررشته، به‌خوبی توانسته‌است با لوئیزلی همقدم و هم‌پایدون شود و این راه پرفراز و نشیب را با او بپیماید. روح نویسنده را دریابد و تا پایان ترجمه با او پیمان روحی ببندد.

چندی پیش کتاب «بایگانی کودکان گمشده» را از لوئیزلی خواندم. کتابی که ظاهرا رمان بود اما اگر کتابفروش بودی نمی‌دانستی آن‌را در قفسه‌ جستارها بگنجانی یا در سفرنامه‌ها جای دهی. لوئیزلی با همسر_ که همتای سفرروی خوش‌باشی‌ است_ و فرزندانش راهی سفر پژوهشی درازآهنگی می‌شود. آن کتاب هم گواهی دیگری بود بر مدعیات بالا.

کتاب «اگر به خودم برگردم» توسط نشر اطراف منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...