درباره «آپاراتچی» خاطرات شفاهی جلیل طائفی اسدی


«آپاراتچی» حتماً انتخاب بدی نیست، برای روایت بخشی از زندگی مردی که عشق دوربین بوده است. مردی که همانند بسیاری از کودکان قبل از انقلاب، فرزند رنج است؛ فرزند پدری که انگشت‌های دستش، مثل دسته چاقوی قالیبافی، از فرط ریشه ‌زدن و پود دادن کج شده است. فرزند مادری که نخ‌ریسی می‌کرده و شکسته‌بندی؛ اما هیچ‌وقت برای شکسته‌بندی‌اش پول نگرفته است. و جلیل، چون اینها را از گذشته به یادگار دارد، همان‌قدر که برای پول درآوردن و جور کردن هزینه معاش خانواده تلاش کرده، در بسیاری موارد قید پول را زده و دلش را بر قیمت کارش ترجیح داده است.

یک آپاراتچی انقلابی | سمیه عظیمی جلیل طائفی اسدی

جلیل همان‌قدر که با کلاس و درس و مشق بیگانه است، با کار آشناست. خوش‌استعداد است؛ یک هفته نشده فوت‌وفن نقاشی می‌آموزد و بعد هم دل به دریا می‌زند و می‌رود تا برای خودش کار کند. آن‌قدر هم جربزه دارد که در اولین تجربه‌اش، برای رنگ کردن یک پنجره برود، اما تا چهار ماه در همان محل، کار بگیرد. راهِ کارِ ماندگار و مداوم را هم خوب بلد است؛ به جای سه تومان، دو تومان می‌گیرد و گاهی هم از آنها که وضع مالی خوبی ندارند، اصلاً پولی نمی‌گیرد.

نقاشی غیر از تأمین هزینه‌های خانواده، روح هنری‌اش را شکوفا می‌کند؛ روحی که او را وادار می‌کند، جلوی عکاسی لاله، دقایقی بایستد و ویترین را تماشا کند. و وقتی می‌شنود مغازه‌ای در بازار در ازای جمع کردن 50 کاغذ آدامس، یک دوربین عکاسی هدیه می‌دهد، عزمش را جزم می‌کند تا دوربین از آن او شود.

دوربین آلمانی، با مارک آکوا؛ همان چیزی است که جلیل را عکاس می‌کند؛ اما عکاسی همه چیز نیست برای جلیل که عشق کشف است و هنر. او که هفته‌ای چند ساعت را به فیلم دیدن در سینما می‌گذراند، حتماً به عکاسی بسنده نخواهدرکرد. پس مغازه‌ای دست و پا می‌کند؛ با پس‌اندازش سراغ حسن آقا، صاحب همان عکاسی لاله می‌رود، دوربین سوپر هشتش را می‌خرد و دست به کار می‌شود. دوربینی که بیشتر از او، برای خانواده و دوستانش جذابیت دارد؛ حالا همه می‌خواهند از مراسم‌شان، چه عروسی و چه عزا فیلم داشته باشند. اما فیلم بدون آپارات معنی ندارد؛ پس باید آپاراتی تهیه کند تا برای نمایش فیلم‌هایش گرفتار اجاره و هزینه‌های اضافی آپارات نباشد.

جلیل طائفی، تا اینجا هم نقاش است، هم عکاس، قدری فیلمبردار و البته آپاراتچی. او ورزشکار هم هست. در کشتی کج  استاد و مربی بسیاری از جوان‌های محله است؛ می‌توانسته از روی 16 نفر بپرد و مردم برایش کف بزنند و هورا بکشند. حتماً اگر عصر جدیدی در آن زمان بود، چهار چراغ سفید صحنه برایش روشن می‌شد.

ماه‌های آخر سال 57، دوربین سوپر هشت جلیل، از خدمت او بیرون آمده و در خدمت انقلاب قرار می‌گیرد. او بارها از حمله نیروهای ساواک به مردم عکس و فیلم گرفت؛ کاری که هر کسی دل و جرأتش را ندارد و البته او را تا دم دستگیری هم برده است.

فیلم‌هایی که او برای شستشو به آلمان فرستاد اما یا در بی‌نظمی‌های اول انقلاب، در پست‌خانه گم شد یا آلمانی‌ها مصادره‌اش کردند. چیزی برایش باقی نماند، پس تصمیم گرفت هنری به هنرهایش بیفزاید؛ فیلم بسازد، از همه آنچه دیده و عکس و فیلم گرفته است.

«از جان گذشتگان» می‌شود عنوان اولین فیلم سینمایی جلیل و دیگر اعضای گروه هنری جوانان توحید. هم می‌نویسند، هم بازی می‌کنند. اما وقتی بالاخره از اداره ارشاد تبریز برگه «پخش بلامانع است» را می‌گیرند، جایی برای اکران پیدا نمی‌کنند. صاحب تنها سینمایی هم که اجازه می‌دهد فیلم آنها در آنجا اکران شود، به علت مشتری زیاد و بی‌سابقه فیلم، حسادتش گل می‌کند، آپارات جلیل را بلند می‌کند و می‌کوبد زمین تا جلیل بساطش را از سینما جمع کند و برود.

آپارات جلیل زمین می‌خورد تا فیلم و فیلمساز انقلابی مهجور بمانند، اما جلیل کسی نیست که فیلمش را ببرد توی پستو و بگذارد خاک بخورد. می‌شنود امور تربیتی مدارس، فیلم پخش می‌کنند. ابایی ندارد دنبال فیلمش راه بیفتد و خودش با امکانات مختصرش، فیلم را برای بچه‌هایی که شاید خیلی معنای درگیری خونین ساواک با مردم را نمی‌دانند، پخش کند.

از این مدرسه به آن مدرسه؛ از این مسجد به آن مسجد، از این شهر به آن شهر؛ و از این روستا به آن روستا. بچه‌های گروه هنری جوانان توحید تمام تلاش‌شان را می‌کنند تا هرجایی که می‌توانند فیلم‌شان را پخش کنند.

وقتی نوبت به پخش فیلم «نوری در تاریکی» می‌رسد، جلیل آزموده است و توانمند؛ هم می‌داند چطور فیلم بسازد هم می‌داند چطور پخش کند. تنها چیزی که به فکرش نمی‌رسد، دست مادر شهیدی است که با دیدن صحنه شکنجه پسرش توسط ساواکی زندان که از قضا خود جلیل نقشش را بازی کرده، بلند شود و نصیب صورتش شود.

هرچند جلیل طائفی در این سال‌ها بیکار نبوده و همچنان به فیلمسازی ادامه داده، اما مهم‌ترین بخش زندگی او، این است که خودش دست به زانو گرفته، بلند شده، سراغ مردم رفته و فیلم‌هایش را برای آنها نمایش داده است؛ مسئله‌ای که می‌تواند برای هر کار فرهنگی دیگری الگو باشد؛ الگویی ماندگار و بدون تاریخ مصرف. الگویی که نه به سطح سواد ربط دارد و نه به اوضاع سیاسی و اقتصادی.

جلیل طائفی برای همه آنها که دغدغه کار فرهنگی دارند، یک روش مشخص دارد؛ رفتن به میان مردم. الگویی که چندان قرابتی با پشت میز نشستن و مدام نظریه‌های کارشناسی ارائه دادن ندارد. الگویی که نه محدود به زمان است و نه محدود به مکان.

جلیل طائفی از دل مردم بیرون آمده و برای همین هم با مردم حرف زدن و برای مردم کارکردن را خوب بلد است؛ کاری که روح‌الله رشیدی، نویسنده «آپاراتچی» هم انجام داده است. مدت‌ها وقت صرف کرده تا چندوچون فعالیت‌های فرهنگی دهه 60 در تبریز را بررسی و ثبت کند. وقتی نام فیلم «نوری در تاریکی» را شنید، تمام تلاشش را کرد و بالاخره «آقاجلیل» را یافت. او به خوبی سراغ کسی رفته که شاید یک فیلمساز درجه یک نبود، اما یک کار درجه یک انجام داد؛ کاری به‌هنگام و نمونه.

«آپاراتچی» حاصل تلاش کم‌نظیر روح‌الله رشیدی و دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب است؛ کم‌نظیر در یافتن سوژه‌ای استثنایی و کم‌نظیر در روایت. روایتی که تا تمام شدن کتاب می‌تواند مخاطب را میخکوب کند.

[کتاب «آپاراتچی» خاطرات شفاهی جلیل طائفی اسدی، در ۱۴۴ صفحه و با قیمت 15هزار تومان توسط انتشارات راه یار عرضه شده است.]

................ هر روز با کتاب ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...