سرشار است از توصیه‌های راهگشا | شهرآرا


کتابی که امروز مرور می‌کنیم، از آن کتاب‌هایی است که انسان آرزو می‌کند مشابهش بیشتر نوشته شود؛ از آن کتاب‌هایی که جای خالی شان، در بسیاری از شاخه‌های علمی، پژوهشی، هنری، و به ویژه مهارتی احساس می‌شود؛ کتاب‌هایی روان و خوش خوان که فوق العاده خلاصه و مفیدند؛ ایجازِ محض، در کنارِ فوایدِ سرشار؛ و از سوی دیگر، دربردارنده چکیده و عصاره سال‌ها دانش و تجربه نویسنده که هم نظرا و هم عملا، درگیرِ آن چیزی بوده است که موضوعِ اصلی کتاب است، و در موردِ کتابِ حاضر: ترجمه.

از گوشه و کنار ترجمه علی صلح جو

علی صلح جو، نویسنده، مترجم و ویراستارِ صاحب نام که کتابِ «از گوشه و کنار ترجمه» را در سن 71 سالگی به چاپ رسانده است، 167 نکته درباره ترجمه را در این کتاب گردِ هم آورده است؛ نکاتی هم راجع به مبانی نظری ترجمه، و هم از آن بیشتر و پردامنه تر، راجع به ریزه کاری‌های مهارتی و جنبه‌های کاربردی و عملی این فعالیتِ شریفِ فکری؛ نکاتی که نویسنده محترم، یا آن‌ها را از پیش کسوتانِ عرصه ترجمه شنیده (مانندِ آنچه در صفحه 132 از استاد احمد آرام نقل می‌کند)، یا به طور عملی و حین انجامِ ترجمه یا تدریس در کلاس‌های مترجمی با آن‌ها برخورد کرده، و یا به هر شیوه دیگری به آن‌ها دست یافته و سپس، احساس کرده که به دردِ یک مترجمِ جوان یا علاقه مند به ترجمه (یا به قولِ ایشان، ترجمه پژوه) می‌خورَد.

این نکات که در قالبِ یادداشت‌هایی عمدتا کوتاه (مثلا یادداشتی با عنوان «ترجمه غیرروزآمد» که در صفحه 132 آمده، و انصافا نکته بسیار مهمی را نیز مطرح می‌کند، فقط 52 کلمه است) و گاه بلند (مانند یادداشت «اگر ترجمه نکنیم، ترجمه مان می‌کنند» در صفحات 63 تا 67 که شبیهِ مقاله ای کوتاه است) ارائه شده اند، با بیانی شیوا و قلمی روان به نگارش درآمده اند؛ بهره مند از انشایی محکم و استوار، و در نهایتِ ایجاز؛ و به عنوانِ ارزشی افزوده و در مواردی که موضوعِ یادداشت اقتضا می‌کرده است، با لحنی طنزآمیز و شوخ.

بسیاری از نکاتِ مطایبه آمیزِ کتاب، ناظر است به سهو و خطاهای عمدتا ناعامدانه ای که مترجمان کم تجربه مرتکب شده اند؛ البته بدونِ نام بردن از اثر و صاحبِ اثر، برای رعایتِ موازین اخلاقی. نمونه‌هایی از این گونه خطاها را می‌توانید در یادداشت‌های «نرهای تخم گذار(!)» و «آموزش و پرورش متناقض» ببینید. البته گاهی نیز طنزِ آمیخته با نکته، به اموری چون محدودیتِ زبانِ مقصد یا مبدأ، کژتابی صرفی یا نحوی و مواردی از این دست وابسته است. به عنوانِ نمونه، به آنچه در ادامه و از صفحه 123 کتاب نقل می‌کنم عنایت فرمایید: «گاه مترجم یا مؤلف عنوانی برای اثر می‌گذارد که ویراستار یا ناشر آن را نمی‌پسندد. رسیدن به توافق بر سر این موضوع گاه دشوار است. یک بار ناشری به گراهام گرین پیشنهاد می‌کند عنوان رمانش (سفرهایم با خاله جان) را تغییر دهد تا او بتواند آن را منتشر کند. گرین در یادداشتی کوتاه به او می‌نویسد: عوض کردنِ ناشر آسان تر از عوض کردن عنوان است.»

شماری از یادداشت‌های کتاب ارزش تاریخی دارند. به عنوان نمونه، موضوعِ آنچه در صفحات 70 و 71 کتاب آمده است، جدال قلمی بهاءالدین خرمشاهی است با هوشنگ گلشیری بر سر ترجمه قرآن کریم، و از آن طرف، وساطتِ باز هم قلمی زنده یاد سیمین بهبهانی برای جوش دادنِ میانه به هم خورده این دو بزرگوار در سال 1375. همچنین است یادداشتِ «پلیس ترجمه» که به گِله گزاری دکتر بیژن عبدالکریمی، استادِ نام دارِ فلسفه، از اوضاعِ نابسامانِ بعضی ترجمه‌ها اختصاص دارد. ایشان، در سال 1390، این وضع را «لُمپَنیسم فلسفی و پوپولیسم در حوزه ترجمه» می‌نامَد. در مجموع، تسلطِ نویسنده بر تاریخِ ترجمه در ایران ستودنی است.

در کنارِ همه این ها، کتاب سرشار است از توصیه‌های مهم و راهگشا به مترجمان تازه کار. مثلا در صفحه 89 می‌خوانیم: «مترجم باید سه توانایی داشته باشد تا بتواند خوب ترجمه کند: تسلط به زبان مبدأ، [تسلط به زبان] مقصد، و احاطه به موضوع» که چنین به نظر می‌رسد، در بسیاری از ترجمه‌های چاپ شده در سال‌های اخیر، دو توانایی آخر مغفول مانده اند؛ یا به عنوان نمونه ای دیگر، در صفحه 132 آمده است: «کافی نیست که ترجمه دقیق و امانت دارانه باشد، بلکه روزآمد هم باید باشد. مترجمی که reaction را فعل وانفعال و thermometer را میزان الحراره ترجمه می‌کند و واژه‌های واکنش و دماسنج به گوشش نخورده است، ترجمه اش نادرست نیست؛ روزآمد نیست. مترجم خوب کسی است که تحولات اصطلاح شناختی رشته خودش را با حساسیت دنبال کند.»

اجازه دهید این جستار را با نکته ای درباره فُرمِ کتاب به پایان برسانم؛ فرمی که چندان متعارف نیست و ممکن است موافقان و مخالفانی داشته باشد. همان طور که پیش از این عرض کردم، کتاب مجموعه ای است پرشمار از نکاتِ کوتاه و تلگرافی درباره ترجمه و تجربه‌های زیسته یک مترجم؛ نکاتی که بسیاری از آن‌ها را می‌توان یک نَفَس، یا دست کم در مدت زمانی کوتاه (زیر یک دقیقه) خواند، و البته فهمید، و از فهمیدنشان لذت برد. نمی‌دانم با حقیر هم داستان هستید یا نه که چه بخواهیم و چه نخواهیم، و چه بپسندیم و چه نپسندیم، در عصری زندگی می‌کنیم که حوصله‌ها کم شده است؛ و بنا به تعبیرِ درخشانِ کتاب «آدمی همان است که می‌خوانَد» (نوشته رابرت دی یانی، ترجمه علی ظفر قهرمانی نژاد، نشر بیدگل، 1402) «صبرِ شناختی» انسان و به ویژه نسلِ دانش آموز و دانشجو کم شده است؛ عصری که می‌توانیم آنرا دوران پسااینستاگرام یا پسایوتیوب بنامیم؛ خلاصه در چنین زمانه ای، کتاب‌هایی مشابهِ آنچه امروز مرور کردیم (یا کتاب «هنر درمان» یالوم با ترجمه سپیده حبیب که مجموعه ای است از تجربه‌های کوتاه اما مهمِ نویسنده در مقامِ روان درمانگر) تحفه‌هایی ارزشمندند؛ کتاب‌هایی با محتوایی مفید و فرمی روزآمد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...