زنان از فاشیست‏‌ها قوی‏‌ترند | هم‌میهن


شاید یکی از مواهب فاشیسم با تجارب تراژیک و به‌شدت ضدانسانی‌اش خلق شدن داستان‌هایی است که به شکل معناداری انسان را از تهی شدن و استیصال می‌رهانند. کتاب «کمدی با کشوهای رنگی» [La commode aux tiroirs de couleurs] اثر اولیویا روئیس [Olivia Ruiz] یکی از همین داستان‌هاست.

خلاصه رمان کمدی با کشوهای رنگی» [La commode aux tiroirs de couleurs] نوشته اولیویا روئیس [Olivia Ruiz]

کتاب «کُمُدی با کشوهای رنگی» اثر اولیویا روئیس داستان مادربزرگی است بسیار محبوب. صحنه‌ی آغازین داستان که با مرگ مادربزرگ، ما را به درونش می‌کشاند، دو رهنمون اصلی دارد: مادربزرگی تاثیرگذار و اهمیت اشیاء. مادربزرگ خاطراتش را درون کمدی با کشوهایی رنگی پنهان کرده و کلیدش را به نوه‌ی محبوبش داده تا بعد از مرگش کشو را باز کند. نوه‌، زنی نافذ در زندگی‌اش را از دست داده است: «مادربزرگ ملاط خانواده‌ی ما بود.» با اندوه از این فراق کشویی را که سال‌ها در کنجکاوی‌اش خیال‌پردازی کرده بود، باز می‌کند: «حالا باید شروع کنم؛ هجوم به کشوی اول، حتی با وجود این خطر که تا خود صبح از آن خلاصی پیدا نکنم. مامان‌بزرگ حالا خودمان دو تا هستیم. غافلگیرم کن. باز هم.» او با دفترچه‌ای مواجه می‌شود که مادربزرگ روزهای زندگی‌اش را در آن نوشته بود. از روزهایی گفته بود که هشتاد سال پیش از کوه‌های پیرنه وارد فرانسه شده بود.

دفترچه‌ی خاطرات از جایی شروع می‌شود که مادربزرگ دختر‌بچه‌ای شش‌ساله است و به‌دلیل تسلط فاشیسم در اسپانیا و شکست جمهوری‌خواهان، به همراه دو خواهرش مجبور می‌شوند بدون پدر و مادرشان اسپانیا را به مقصد فرانسه ترک کنند. وقایعی که در این مسیر سخت بر پناهجویان اسپانیایی می‌گذرد، همچنان از اراده سخت آدمی و تلاش‌هایش برای بقا می‌گوید، کودکانی که یک‌شبه آنقدر بزرگ می‌شوند که می‌توانند بازیگران نقش پدر و مادر، حامی کودکان دیگر و مسئول مستقیم سرنوشت خودشان باشند.

نویسنده فرانسوی کتاب، توانسته است با درهم‌تنیدگی زبان طنز در بازگویی واقعیت‌هایی تلخ، هم ادبیت داستان را تقویت کرده است و هم یادآوری این حقیقت که سیاهی همیشه مطلق نیست و انسان همواره راهی می‌جوید و می‌یابد، که نباید یکسره سر به اندوه سپرد، که اگر چنین کردیم، هیولای قدرتمند زندگی ما را خواهد بلعید؛ کاری که دقیقاً مادربزرگ انجام داد و هرگز از تکاپو باز نایستاد.

جان‌مایه داستان درباره تاثیرات گسترده جنگ و تبعات آن است. از مصائب مهاجران به کشورهای میزبان، که به‌راحتی در آن فرهنگ پذیرفته نمی‌شوند. بهترین سطور کتاب که رنج این تجارب را منتقل می‌کند، بخشی از کتاب است که ریتا (مادربزرگ) عاشق می‌شود، کار می‌کند، درس می‌خواند، به زبان فرانسه سلیس با هر جان‌کندنی است، صحبت می‌کند، نامی فرانسوی برای خود برمی‌گزیند، و دائماً با تناقض‌هایی روبه‌روست که برایش دردناک است، به دردناکی ازهم پاشیدن یک خانه با تمامی خاطراتش. در جایی می‌گوید: «در این مسیر تغییر هویت آزادی بیانم را از دست داده‌ام.» زمانی که با رافائل، محبوبش، به اتاق وی می‌رود که در یک مجتمع مخصوص هنرمندان است، احساساتش را چنین بیان می‌کند: «ناگهان غمی در گلویم جا خوش می‌کند. به یاد ساختمان خودمان می‌افتم. اینجا شبیه آن است. دیگر نمی‌توانستم آنجا را تحمل کنم و حالا آرزو می‌کنم ای‌کاش همین ساختمان کناری بود. من هم دلم می‌خواهد رافائل را به دنیای کوچک خودم بکشم و از این بابت به خودم ببالم...اما دیگر دیر است. این اجتماع نوعی دام است...آن بیرون با غریبه‌ها دشمن‌اند...اگرچه در خانه رافائل همه به هم احترام می‌گذارند، در واقعیت اما این‌طور نیست. قوانین داخل ساختمان با قوانین کوچه و خیابان فرق دارد، با قوانین دنیا هم همینطور، آزادی این نیست. آزادی یعنی این‌که آدم در خانه و بیرون از آن خودش باشد.»

آری جنگ، دیکتاتوری و فاشیسم چنین چهره‌ای دارند؛ سرد و خشن و بی‌رحم. اما آنچه را که فاشیسم نتوانست در زمانه‌اش بر آن فائق آید، زدودن خاطرات بود، خاطرات آدم‌ها و اشیاء، حتی اشیایی در قامت یک کمد که می‌توانند بهایی بیابند بیش از خودشان و قدرت بی‌حصرشان. فاشیسم ریتا و خواهرانش را در کودکی از آغوش پدر و مادرشان جدا کرد، خواهرانش او را ترک کردند، اما ریتا بالنده شد، خود مادر شد و دخترانش مادر شدند، آری آقای فرانکو! مادرها تکثیر می‌شوند. تجربه بی‌کسی آدم‌ها آن‌ها را متوجه هستی‌شان می‌کند، وجودی که سرشار است از مضامین تعالی‌بخش، شاید به همین دلیل باشد که همواره در تاریک‌ترین روزهای تاریخ انسان‌هایی متعالی پرورش می‌یابند.

مادربزرگ در خلال داستان، پیش می‌رود با اتفاقات جالب، زندگی را پیش می‌برد، مثل اکثر آدم‌های روی زمین. او با عشق، با یک دفترچه و یک کشوی رنگی دنیایی از مفاهیم نجات‌بخش را برای نوادگانش به جا می‌گذارد و شاید کمی نقشه راه برای مخاطبان این کتاب.

البته اگر کتاب فهرست‌نویسی بهتری داشت و برای فصل اول عنوان مقدمه گذاشته نمی‌شد، مخاطب کمتر دچار سردرگمی می‌شد، چون شروع فصل‌های کتاب شباهت به داستان کوتاه داشت که انگار ربطی به هم ندارند، ولی بعد از صفحاتی چند متوجه می‌شویم که داستانِ بلند است و فصل‌های کتاب به هم مرتبطند. با کمی توضیح درباره کتاب و داستان در مقدمه، شروع حرفه‌ای‌تر و شفاف‌تری را می‌شود رقم زد و انرژی و تمرکز خواننده بیهوده هدر نمی‌رود.

داستان «کُمُدی با کشوهای رنگی» را سعیده بوغیری ترجمه و نشر ققنوس منتشر کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...