شایان عارضی | اعتماد
آنچه ما خوانندگان فارسیزبان از وارگاس یوسا، نویسنده برنده نوبل پرویی سراغ داریم، قلمی است سیاسی که همواره در مقابل دیکتاتور، نظمهای خفقانآور و حکومتهای استبدادی ایستاده است. او را با آثاری چون «سور بز»، «گفتوگو در کاتدرال»، «عصر قهرمان» و «سالهای سگی» به یاد میآوریم. اما اگر کمی بیشتر یوسا را دنبال کرده باشیم، شاید اثر جهانشمولتر، فرهنگیتر و غیرسیاسیتر او را یافته باشیم: «مردی که حرف میزند». کتابی که طبعا بیش از سایر آثار او به کتاب تازه منتشر شده او یعنی «سکوتم تقدیم به شما» [Le dedico mi silencio] نزدیک است.
این کتاب روایت ماجراهای شخصیتی است که میخواهد با کمک موسیقی کشوری متحد بسازد اما در این سودا به جنون میرسد. کتاب را به تازگی نشر لگا با ترجمه مجدالدین ارسنجانی راهی کتابفروشیها کرده است. به این مناسبت با مترجم درباره جهان داستانی یوسا گفتوگو کردیم:
چه شد که به سراغ این اثر رفتید؟
همان طور که خودتان هم گفتید وارگاس یوسا نیازی به معرفی ندارد و هر اثری از ایشان چاپ بشود اصولا اثری مهم است. اهمیت این اثر از آنجایی بیشتر میشود که این آخرین رمان وارگاسیوساست و بعد از این تنها جستاری در مورد استاد خود، ژانپل سارتر خواهد نوشت. خب من از ابتدا هم کتاب را به دلیل علاقه خودم به موسیقی و پیشینهای که با موسیقی داشتم، آغاز کردم. پس از آن بود که پی به چالشبرانگیز بودن اثر برای ترجمه هم پی بردم. چالش اصلی اثر به دلیل سبک خاص نویسنده در داستانگویی است، تمام اثر را میتوان به شکل چیزی در میانه جستارنویسی و داستانگویی دید. البته روند اثر اصلا به آن ترتیبی که انتظار دارید نیست. در آثاری که از این سبک رمان - جستار بهره میبرند، متداول است که رمان و جستار در اثر به هم میآمیزند و آنچه این کتاب را خاص میکند، نیامیختگی این دو شکل و پیش رفتنشان در کنار هم است که از نظر من خیلی جالب بود. شخصیت داستان هم شخصیت بسیار جالبی دارد که من توانستم با او ارتباط پیدا کنم و مطمئنم که مخاطب ایرانی هم به سبب دغدغههای این شخصیت؛ بحران هویتی، رابطهاش با استعمار و غرب و آن خیال آرمانشهری که در سر میپروراند، به خوبی قادر است با او ارتباط بگیرد. آنچه برای من در ترجمه این اثر و هر اثری جذاب است، این است که اثر مرا به تحقیق بیشتر و آشنایی به جهانی دیگر سوق بدهد، کاری که این کتاب به سبب اصطلاحات خاص پرویی خود - که حتی اسپانیاییها هم با آنها آشنایی نداشتند - و جهان نویی که چندان از مختصات جهان ما بیگانه نیست به خوبی توانسته از پسش بربیاید.
چطور با حجم عظیمی از اصطلاحات و وقایع و اسامی محلی و تاریخی و فرهنگی پرویی اثر برخورد کردید؟
خب، من برای این کتاب بسیار تحقیق کردهام، پرسیدهام و دوستانی اهل پرو پیدا کردم که این مطالب را به من توضیح دادند - و واقعا هم نیاز به توضیح داشت - مطالبی که بدون دانستنشان، کتاب گنگ خواهد بود. من تمام اصطلاحات و نامِ مکانها، اشخاص و رویدادها را تا حد امکان در پانویس توضیح داده و برای آسانی خواننده در انجام تحقیقات بیشتر تمامی اسامی را هم به زبان اصلی در پایان کتاب ذکر کردهام. سعی من در پانویسها بر این بوده چیزهایی را بنویسم که اگر نگویم ناممکن اما پیدا کردنشان از طریق اینترنت به این راحتیها نیست. پیش از هر چیز لازمه تسلط به زبان اسپانیایی و بعد هم ارتباط با کسی است که به فرهنگ و تاریخ پرو آشنا باشد که من این افتخار را داشتهام. آنچه در کتاب بسیار مهم است ارجاعات تاریخی به دورههای معاصر، استعماری و پیشااستعماری است و دانستن و توضیح آنها مستلزم آشنایی با تاریخ پرو است. خود این پیدا کردن اطلاعات از طریق دوستان و توضیح آنها برای مخاطب هم از چالشهای مورد علاقه من در این کتاب بوده است.
از دیدگاه شما وارگاسیوسا تا چه اندازه از ادبیات تند خود که بعضا انتشار آثارش را با مشکل و سانسور مواجه میکرد، فاصله گرفته است؟
خب البته وارگاسیوسا سیاستمدار هم هست و در سیاست هم فعالیت کرده. آنچه از نظر من اما ترجمه و گرفتن مجوز برای آثارشان را دشوار میکند بیشتراروتیسم و روابط تنکامانه است تا زبان تند و گزنده. کتاب حاضر اما بسیار کمتر با این مشکل روبهرو بود و از همین رو گرفتن مجوز برای آن آسانتر بود. در مورد مجوز هم اگر بخواهم سخن بگویم، این روند دادن مجوز و «ممیزی» - که حسن تعبیری برای سانسور است - در ایران، از هیچ قاعده مشخصی پیروی نمیکند. اگر برای دفاع هم دستاندرکاران بگویند که سانسور در همه جای جهان وجود دارد، دفاعی ناپذیرفتنی است چرا که حداقل من جایی را نمیشناسم که سانسور به طریق ایران در آن اجرا شود. یعنی اولا پیش از انتشار اثر باشد و دوما از هیچ قاعده مشخصی پیروی نکند. قاعده در اینجا درواقع سلیقه شخصی است که شما حتی نمیدانید کیست. تمام اینها سبب میشود تا با نگاهی از بیرون فکر کنید که این سانسور، از سمت گروهی مهاجم صورت میپذیرد که صلاح مردم هیچ برایشان مهم نیست و تنها به مصلحت خودشان عمل میکنند؛ کسی هم نباید ساز و کارشان را بداند.
آنچه این شکل از سانسور را بهشدت ضدفرهنگی میکند هم فاصله بسیار آن با واقعیت جامعه است. به عنوان مثال کتاب فلسفه در خیابان را که من برای ارشاد فرستادم، صفحات بسیاری از آن را در حالی سانسور کرده بودند که تک تک این مطالب پیشتر و به اشکال مختلف به چاپ رسیده بود، گویی تنها مشکل مطالب زمانی به ناگاه بروز کرده که کنار هم آمدهاند. کتاب دیگری که اجازه چاپش را پس از سالها به من ندادهاند کتابی است درباره فلسفه کلبیان به مثابه سنگری فکری در مقابله با سرمایهداری و فرهنگ مصرف؛ شاید بپرسید چرا سالها به چنین کتابی مجوز ندادهاند؟ و باید عرض کنم چون گمان کردهاند از آنجایی که واژه کلب به معنای سگ است، پس کتاب در مورد سگبازی است! برای همین نامه دادم که نخست اینکه چرا اصلا باید کتابی در باب سگبازی وجود داشته باشد و دوم اینکه من اصلا چرا باید وقت و انرژیام را پای ترجمه کتابی در مورد سگبازی بگذارم؟
به وارگاسیوسا بازگردیم؛ آقای وارگاسیوسا نظراتشان را همواره خیلی روشن بیان میکنند - و اگر بخواهیم روی نظراتشان اسمی بگذاریم - سویه لیبرال دارند که چندان به مذاق و طبع چپگرای حاکم بر امریکای لاتین خوش نمیآید و برخلاف نویسندههای غالب امریکای لاتین هم هست. از آن رو که اهل پردهپوشی هم نیستند و موضع خود را به صراحت بیان میکنند همواره آماج انتقادات شدیدی بودهاند. کتاب در دست چاپ هم بله، همین کتاب جلوی آفتاب نایست که در باب فلسفه کلبیان است و پیشتر توضیح دادم. دو رمان هم از یک نویسنده اسپانیایی به نام مانوئل ویل با عنوانهای اوردسا و حال خوش که یکی مجوز گرفته و دیگری هنوز نه، در صف چاپ دارم. کتاب دیگری هم از نویسنده اسپانیایی، لوییس لندرو به نام حکایت جفنگ است که گمانم برای رمانخوانها بسیار جذاب باشد. از این دو نویسنده بسیار شناخته شده در ایران تاکنون هیچ اثری به چاپ نرسیده است. رمان اوردسا را حتی زمانی که من ترجمهاش را به انجام رساندم به هیچ زبان دیگری ترجمه نشده بود و حال که زمان زیادی را در صف مجوز گذرانده اما به 10 زبان دیگر هم - اگر اشتباه نکنم - ترجمه شده. رمان دیگری هم که در حال حاضر مشغول ترجمه رمان دیگری با رگههای تاریخی و واقعی از رابطه وارگاس یوسا و گارسیا مارکز که ترکیبی است از تاریخ و روایت نیز در کنار رمانی با عنوان آخرین نمایش هستم.
به سانسور اشاره کردید و من کنجکاو شدم دیدگاه و تجربه شما در برخورد با این پدیده را بدانم.
سانسور پیش از چاپ و سانسور سلیقهای را من حداقل در جایی سراغ ندارم. اینکه یک شخصی کتابی را سانسور میکند و با نامهای نظرش تغییر میکند یا نکتهای را کسی سانسور میکند و دیگری جایز میداند، اینکه من مترجم اصلا نمیدانم با چه کسی طرف هستم، شخصی که حتی به خودش زحمت نمیدهد تا اگر شبههای دارد با من تماس گرفته و حداقل از خودم بپرسد - که اگر اینطور هم میبود باز روندی قابلتحملتر میشد - و بگوید که اشکال از کجاست؟ من بعید میدانم این ممیزها انسانهای چنان فرهیختهای باشند که هر نوع کتابی را در هر ژانر و طبقهبندی و موضوعی بفهمند و سانسور کنند. خب تمام اینها نهتنها باعث لطمههای بسیار به فرهنگ میشود که نویسندگان و مترجمان را نیز بسیار بسیار بسیار دلسرد میکند و صنعت ادبی را هم از رونق انداخته و در نهایت فضا را برای دور زدن و تقلب باز میکند. از تمام اینها گذشته و بیش از هر چیز به ضرر زبان فارسی است. زبان فارسی مهمترین عنصر فرهنگی ماست و من نمیدانم اگر بخواهد از بین برود چگونه قرار است از ایران یاد کنند؟ وقتی ادبیات ضعیف بشود به طبع آن زبان هم فرسوده و ضعیف میشود.
در این جهان زبان یک قدرت است و فارسیزبانان - از آنجایی که این گوهر را در دست دارند - به اعجاب این گوهر ارزشمند آگاه نیستند. باور بفرمایید به ندرت میشود زبانی پیدا کرد که ادعا کند اثری مثال شاهنامه دارد و اگر چنین اثری هم دارد، متکلمان حاضر آن قادر به خواندنش هستند. زبان فارسی یک عنصر پیوند دهنده فرهنگی است که یکی مهمترین راه زندهماندنش کتاب است. من میبینم که در خیلی از رسانهها امروزه به شکل شکسته مینویسند، حالتی که در اصل لهجه تهرانی است و با این لهجه حتی کتاب هم چاپ میکنند - البته این نقد من است - که باعث میشود آن زبان فارسی دری که پیوند دهنده اصلی است، ضعیف بشود. وقتی صنعت کتاب ضعیف با سانسور و مشکلات دیگر اینطور نحیف شده، چه انتظار دیگری میتوان داشت؟ اولین ضررش را زبان فارسی میکند و فارسی که ضعیف بشود، ایران ضعیف میشود و چنین چیزی تنها میتواند هدف یک گروه استعمارگر باشد. به گمان من اگر استعمارگرانی به قصد نابودی به ایران حمله میکردند و زورشان نمیرسید، به قطع چنین سیاستی پیش میگرفتند که کتاب را سانسور کنند، مولف را اذیت و صنعت نشر را نابود کنند. صنعت نشر را از بین برده و در نهایت هم ایران را از هم بپاشانند. حتی بعید میدانم کسی هم که میخواست ایران را نابود کند، روندی به این خوبی به عقلش برسد .
در اثر شاهد حالتی از بهکارگیری جستار در میان روایت هستیم؛ شما تاکنون با چنین سبکی برخورد داشتهاید و نظری در این مورد دارید؟
ببینید من اگر بخواهم در مورد این توضیح بدهم میترسم که مطلب کتاب را لو بدهم ولی خب من به شما توضیح میدهم و شما اگر خواستید میتوانید بنویسید، چون حالتی مثل اسپویل کردن دارد. ببینید این کار البته سابقه دارد، آثار میلان کوندرا که بیشتر شناخته شده و نویسندههای ایرانی هم این کار را کردهاند. این کتاب اما این دو را به هم نمیآمیزد؛ این دو را کنار هم میگذارد و بعد از اینکه کتاب پیش میرود شما فقط آن داستان را، یعنی آن شخصیت اصلی را از میان آن جستار میفهمید و نه از خلال قصهای که دارد تعریف میشود. شخصیت اصلی در قصهای که میخوانیم چندان فعلیت ندارد و بیشتر نقشی نظارهگر دارد؛ در جستار اما فعلیت یافته و از طریق جستار فهمیده میشود. یعنی در این کتاب آن بخشی که به عبارتی جستار است، در واقع شخصیتپردازی شخصیت اصلی داستان هم هست. به این صورت اثر به شکل جالبی عمل کرده و به شکل ارگانیکی درهم تنیده میشود و در پایان حتی این مرزها نیز درهم میروند و روایت و جستار به هم میرسند. خیلی پیش میآید هنگامی که یک قصه را به پایان میرسانید، کل داستان حالتی کنایی به خود بگیرد.
در این کتاب اما نکته بسیار جالب این است که روایت نه، بلکه جستار در نهایت حالت کنایی به خود میگیرد. البته من دوست ندارم خواننده پیش از خواندن کتاب این مطلب را بداند و پیشنهاد میکنم اگر با - به اصطلاح - اسپویل شدن مشکلی دارید، پس از پایان کتاب سراغ این مطلب بیایید؛ چرا که لذت کشف این نکته بسیار زیاد است. اینکه بخشهای جستارگون اثر نه جستارهایی ساده که پرداخت شخصیت اصلی کتاب هستند و من حداقل تا حالا کتابی ندیدهام که اینطور خلاقانه با رمان و جستار کار کرده باشد و برای من بسیار جالب بود و حتما یکی از انگیزههای اصلی من در ترجمه کتاب هم بوده. وقتی که دیدم یک نویسندهای در این سن بالا - ایشان نزدیک به 90 سال دارند - چنین خلاقانه با یک سبک نویی داستان نوشتهاند. یک رمان نوشتهاند و رویکرد خاصی به قصه و جستار و چینش این دو کنار هم که نهایتا منتج به یک رمان شده، دارند.
اثری هم از مارکز ترجمه کردید که به تازگی منتشر شده. از آن تجربه و علت سرعت عمل فوقالعاده در ترجمه کتاب مارکز بگویید.
البته نکتهای که من به شما بگویم اینکه کتاب وارگاس یوسا هم چیزی از انتشارش نگذشته و این کتاب پارسال چاپ شده. بله، کتاب در ماه اوت همدیگر را میبینیم که اسمش به اسپانیایی هم همین است، من میدانم که ممکن است کسانی بگویند تا ماه اوت یا تا آگوست، که باید عرض کنم این اسم انگلیسی کتاب است و اسم اصلی در ماه اوت همدیگر را میبینیم، است. بله من چند روز پس از انتشار کتاب، ترجمه این اثر را آغاز کردم چرا که میخواستم ترجمه زودتر تمام شود تا کتاب به چاپ برسد. ولی خب اینکه ترجمه را در این زمان کوتاه تمام کردم سه دلیل داشت: یک اینکه کتاب خیلی زیبایی است و دیگر اینکه به سبب خوانش زیاد من از کتابهای گارسیا مارکز به اسپانیایی، خیلی به سبک ایشان آشنا بودم و اثر برای من بسیار روان بود. تا جایی که به یاد دارم، فقط یک اصطلاح بود که از معنایش مطمئن نبودم که نهایتا یک نفر را از همان منطقه کلمبیا و کاراییب پیدا کردم تا معنای این اصطلاح را ازشان پرسیده و از بابت فهمیدن درست این اصطلاح مطمئن شوم. دلیل سوم هم اینکه کتاب بلندی نیست و در حقیقت رمان کوتاهی است. خب این رمان قرار بوده یک بخشی از مجموعه پنج رمانی باشد که یک شخصیت اصلی با پنج داستان مختلف دارند.
اما گارسیا مارکز فقط یکی از این رمانها را تمام میکند و 10 سال بعد از مرگش فرزندانش تصمیم میگیرند این رمان را چاپ کنند. چرا که خودش در زمان حیات، به دلیل بیماری فراموشی اعتماد به نفسش را از دست میدهد و نمیتواند که این کتاب را چاپ کند و از فرزندانش هم میخواهد که کتاب را رها کنند. منتها فرزندانش بعدا کتاب را میخوانند و دستنوشتههای ایشان را از منشی میگیرند و متوجه میشوند که این کتاب تمام شده و یک اثر کامل است. حتی خود ایشان روی یکی از این نسخهها که نسخه شماره پنج بوده، نوشته بوده که «تایید نهایی» و یک اوکی بزرگ به معنای اینکه کتاب از نظر ایشان هم تمام شده است. بعد به همراه یکی از ویراستاران کتاب ایشان، آقای کریستوال پرا، نسخه دستنویس را از منشی ایشان میگیرند و بعد از ویراست نهایتا این رمان را به چاپ میرسانند. به نظر من خب یک جور جایزه است برای کسانی که رمانخوانند، اینکه خب یک اثر تازهای از نویسندهای که از دنیا رفته، رمان نویی چاپ بشود. به نظر من که خیلی چیز جالبی است و حتما میتواند مفید و جذاب باشد.
چه ترجمهای در آینده از شما منتشر خواهد شد؟ آیا کماکان دنبال شناساندن آثار نویسندگان اسپانیاییزبان به مخاطب فارسیزبان هستید؟
من خیلی دوست دارم که روی ادبیات اسپانیایی و خصوصا ادبیات کشور اسپانیا متمرکز باشم و البته به ترجمه کتابهای غیرادبی هم علاقهمند هستم. از این جهت که ادبیات زبان اسپانیایی در ایران - آن بخشیاش که مربوط به امریکای لاتین میشود - شناختهشدهتر است. چون امریکای لاتین و کشور امریکا، یعنی ایالات متحده یک ارتباط خیلی عمیقی دارند و - من اگر اشتباه نکنم - باید بگویم که دومین یا سومین کشور با داشتن بیشترین اسپانیاییزبان در جهان، ایالات متحده است. یعنی اول مکزیک است و بعد کلمبیا و بعد امریکا، به شکلی که گویندگان زبان اسپانیایی در کشور امریکا بیشتر از خود کشور اسپانیا هستند. بنابراین ارتباط خیلی نزدیکی با هم دارند. از این جهت نویسندگان امریکای لاتین آثارشان خیلی زود به زبان انگلیسی ترجمه میشود و بعضا حتی به شکل همزمان به دو زبان اسپانیایی و انگلیسی چاپ میشود. وقتی هم که کتابی به انگلیسی چاپ میشود، از طریق بازار ایالات متحده به ایران میرسد. نویسندگان کشور اسپانیا اما، آثارشان لزوما به انگلیسی ترجمه نمیشود و اگر ترجمهای هم باشد به فرانسوی و آلمانی و اینهاست چرا که در اروپا یک فضای فرهنگی متفاوتی حاکم است. به همین دلیل تا جایی که من حداقل دیدهام، بیشتر آثاری که از زبان اسپانیایی به فارسی ترجمه میشوند یا از انگلیسی ترجمه میشوند یا وقتی ترجمه میشوند که نسخه انگلیسی به بازار آمده. یعنی به هر حال مترجم نگاهی به ترجمه انگلیسی داشته است. ولی چون این اتفاق در مورد کتابهای کشور اسپانیا خیلی کم رخ میدهد [ترجمه به زبان انگلیسی] خب چیزی هم ترجمه نمیشود و یک تصوری در ایران به وجود میآید که انگار در اسپانیا چیزی نمینویسند و همه نویسندهها در آرژانتین و کلمبیا و مکزیک و امثالهم هستند.
باید گفت که این طور نیست، اسپانیا ادبیات بسیار پویایی دارد اما به دلیل اینکه بیشتر اوقات به سبب زبان واسطه ترجمه میشود، کتابهای اسپانیایی در ایران نادیده باقی ماندهاند. خودم سعیام بر این است که تمرکزم را روی ادبیات کشور اسپانیا و کتابهایی بگذارم که در کشور اسپانیا چاپ میشوند. واضح است که آدم خودش را هم محدود نمیکند و اگر چیز دیگری هم مورد توجهام قرار گرفت و جالب توجه بود، ترجمه آنها را هم انجام میدهم ولی خب غرضم این است که بتوانم چیزی را به خواننده ایرانی عرضه کنم که شاید کمتر کسی عرضه بکند یا به فکر کمتر کسی برسد که میتواند آن را عرضه کند. این کتاب آقای وارگاس یوسا را هم تا زمانی که من ترجمهاش را به پایان رساندم، ترجمهای به زبان دیگری نداشت و به نظر من ترجمهاش به زبان دیگر هم خیلی مشکل است و اگر هم به زبان دیگری ترجمه بشود، از آن زبان به زبان سومی ترجمه کردن بسیار مشکل خواهد بود و من فکر کردم این کتاب را به خوانندگان فارسیزبان تقدیم کنم تا بتوانند یک ارتباط نزدیکتری با وارگاس یوسا بهطور خاص و با ادبیات اسپانیایی زبان بگیرند.