زیستن در دو مسیر موازی | آرمان امروز


شخصیت اصلی رمان خاویر سرکاس [Javier Cercas] در سال 2001، «سربازان سالامیس»، با تحقیر خود ادعا می‌کند که نمی‌تواند نوشتن را رها کند، زیرا نوشته‌های او از ابتدا نیز ارزشمند نبوده‌اند. سرکاس می‌توانست به‌عنوان رمان‌نویسی اسپانیایی -که برنده جوایز معتبری چون جایزه مستقل ادبیات داستانی و جایزه کتاب اروپا شده- همین گفته را درمورد حرفه خود نیز تعمیم دهد؛ تا اینکه آن کتاب، روایتی نیمه‌تخیلی و هوشمندانه که به زیرکی داستانی از جنگ داخلی اسپانیا را به تصویر می‌کشد، به شکلی غیرمنتظره تبدیل به کتابی پرفروش در اسپانیا و خارج از آن شد.

خلاصه رمان سرعت نور» [The Speed of Light (La velocidad de la luz)] خاویر سرکاس [Javier Cercas]

اکنون سرکاس رمان دیگری درباره عواقب پس از جنگ - این‌بار جنگ ویتنام - نوشته است و در آن هنر با زندگی همگام شده است: شخصیت اصلی داستان به طرزی شدید و بزدلانه نویسنده‌ای موفق شده و سرکاس، نویسنده، برآوردی دوگانه از طبیعت جنگ و زندگی نویسندگی را آغاز می‌کند.

سرکاس مانند دبلیو جی. سبالد نویسنده شهیر آلمانی یا خابیر ماریاس رمان‌نویس فقید اسپانیایی، رمان‌هایی می‌نویسد که غرق در آگاهی از تاریخ قرن بیستم هستند و به شیوه‌ای شخصی، خاص و حیله‌گرانه افراد و مکان‌های گم‌شده را به تصویر می‌کشند. او با جعل گزارش‌های مستندگونه، تحقیقات خود درباره گذشته را شرح می‌دهد و خواننده را به این پرسش وامی‌دارد که چه چیزی ساختگی و چه چیزی واقعی است. این نوع خودارجاعی می‌تواند خیانت‌آمیز باشد، اما سرکاس با مهارت از آن استفاده می‌کند و نقش داستانی خود را با فروتنی ایفا می‌کند و حسی فریبنده و حتی تکان‌دهنده از بی‌واسطه‌بودن را می‌پروراند.

داستان رمان «سرعت نور» [The Speed of Light (La velocidad de la luz)] که با ترجمه اشکان دانشمند در نشر دیدآور منتشر شده، در سال 1987 آغاز می‌شود، زمانی که نویسندهای جوان دارای پتانسیل، بسیار شبیه خاویر سرکاس به‌عنوان یک مدرس زبان اسپانیایی در دانشگاه ایلینوی شهر اوربانا مشغول به کار شد. او با رادنی فالک، یکی از مدرسین همکار وی و از کهنه‌سربازان جنگ ویتنام دوست می‌شود که به شکلی کلیشه‌وار به‌دلیل جراحاتش هنگام راه‌رفتن تلوتلو می‌خورد و چشم‌بندی بر چشم داشت و علاوه بر آن به‌صورت غیرقابل پیش‌بینی حرکت می‌کرد. اما همان‌طور که رادنی، خواننده‌ای مشتاق که نمی‌ترسد ارنست همینگوی را روح محافظ خود بداند، اظهار می‌کند: «ایده‌ها به‌دلیل نادرست‌بودنشان کلیشه‌ای نمی‌شوند، بلکه به این دلیل کلیشه می‌شوند که حقیقت دارند یا دست‌کم حاوی میزان قابل توجهی از حقیقت هستند.»

هنگامی که رادنی ناپدید می‌شود، پدر رادنی که یک دکتر است، راوی را احضار می‌کند تا انباری مملو از نامه‌ها و داستانی تاریک را به او می‌سپارد که حادثه‌ای غیرقابل توضیح در یک دهکده‌ و فعالیت‌های یک واحد جنگی نخبه به‌نام گروه ببر را شرح می‌دهند. جست‌وجو برای یافتن قطعات گم‌شده داستان رادنی، تمام وقت و زندگی راوی را تلف می‌کند، اما او پس از 17 سال همه این سرنخ‌ها را درکنار یکدیگر بگذارد. در این حین موفقیت زندگی او را دستخوش تغییرات فراوانی کرده است. کتابی که او درباره جنگ داخلی اسپانیا نوشته است به کتابی پرفروش تبدیل می‌شود و مجموعه‌ای از فجایع شخصی که توسط غرور و ریاکاری او برانگیخته می‌شوند، سرانجام او را به اوربانا برمی‌گرداند. او در آنجا تلاش می‌کند تا با این درک شرم‌آور مقابله کند که «حرفه واقعی من نویسندگی نبود، بلکه به تحریر درآوردن وقایع حرفه اصلی من است.»

جریان دائمی مکاشفات شگفت‌انگیز رمان می‌تواند ملودراماتیک به‌نظر برسد، اما سرکاس از افراط و تفریط استفاده می‌کند تا یوغ جدایی شیک را از بین ببرد. خودتحلیلی راوی و گفت‌گوهای ادبی او با رادنی هسته اصلی کتاب را تشکیل می‌دهد. دوستی بعید آنها به‌طرز شگفت‌آوری قابل باور است و وقتی راوی به ایلینوی باز می‌گردد و متوجه می‌شود که تخریبی که در زندگی خود به‌بار آورده است بازتابی از آسیبی می‌باشد که رادنی به اطرافیان خود وارد کرده، تلاقی وحشتناکی صورت می‌گیرد. او حتی تصور می‌کند که خانواده رادنی را به‌عنوان خانواده خودش بپذیرد و به خانه شهری کوچک رادنی نقل‌مکان کند. او نتیجه می‌گیرد که رادنی فقط یک دوست نیست، بلکه «نمادی است که حتی خود من نیز نمی‌توانم آن را به‌طور کامل نمادی تاریک یا درخشان تعریف کنم.»

سرکاس در «سرعت نور» نشان می‌دهد که پیچیدگی و احساسات متقابلاً منحصر‌به‌فرد نیستند و تاریخ نیازمند درگیری عاطفی است. درعین‌حال، او (به خوانندگانش و خودش) ثابت می‌کند که می‌توان بدون تسلیم‌شدن در برابر خودشیفتگی ناامیدکننده، به پرسش پیچیده موفقیت پی بُرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...