حلول امپرسیونیسم در سلولهای استالین | ضمیمه مهرنامه ۲


استالین به طبیعت بشری اعلان جنگ کرده بود. پیش از او هیچ کس در طول تاریخ دست به این کار نزده بود. ویکتورارافيف

رمان «استالین خوب» [Xop шии сталИНю یا Good Stalin] نوشته ویکتور ارافيف [Viktor Jerofejev] نگاهی نو و خلاقانه است از روایت مستند تاریخی و گره زدن آن با زندگی و زیست شخصی نویسنده. رمان در نگاه اول به اثری خبری می‌ماند که ارافیف درباره پدرش -که از مقام‌های ارشد حکومت شوروی بود- و رابطه او با استالین، مولوتوف، بریا و ... نوشته است. اما این رمان اثری متمایز از این تعریف سردستی است و به نوعی اتوبیوگرافی نقیضه پرداز می‌ماند که در آن ارافيف در جایگاه نویسنده‌ با حرکتهای معترضش، وضعیت سیاسی پدرش را نابود کرد. کودکی، مادر، استالین و در کل هجویه‌ای علیه روزگار سپری شده، می‌نویسد.

استالین خوب» [Xop шии сталИНю یا Good Stalin]  ویکتور ارافيف [Viktor Jerofejev

رمان از پاره‌های نسبتا به هم پیوسته‌ای تشکیل شده که به شدت به جزئیات غیرروایی تاکید دارند. چیزی شبیه امپرسیونیسم که در آن یک کل با برجسته کردن نورها، اشیاء و رنگ‌ها از حالت روایی‌اش خارج شده و به جزئیات خود وابسته می‌شود و بی‌دلیل هم نیست که نویسنده مدام از این روح امپرسیونیستی که در روسیه کمونیستی میوه ممنوعه بود، حرف می‌زند. ارافیف، در رمانش هدف متنی مستقل و آشکاری ندارد. وابسته به خاطرات یا به قول خودش «اجساد» است. او نه آن چنان سراغ تروریسم دوران استالین می‌رود و نه قصد دارد له یا عليه او چیز آشکاری بنویسد. در واقع رمان «استالین خوب» بیش از هر چیز به انباری از خاطرات و اشیای تاریخ مصرف گذشته از یک سو و رابطه پدری کمونیست و پسری لیبرال از سوی دیگر می‌پردازد که در آن تناوب زمانی رعایت شده است.

تکنیک بارزی که در این رمان خوشخوان به چشم می‌آید استفاده نویسنده است از واقعیت تاریخی به عنوان مولفه‌ای علیه واقعیت زیستی. یعنی واقعیت عليه واقعیت و همین نکته است که رمان را به شکلی نقيضه وار در می‌آورد و از دل همین نقیضه نویسی مدرن است که واقعیت‌های برآمده از ذهن نویسنده، درک و کشف او به جنگ واقعیت‌های تاریخی فربه شده می‌رود. پس رمان در عین روایت مستند تاریخی‌نمای خود به شدت علیه تاریخ به معنای رسمی آن است. به خصوص اینکه ارافیف این واقعیت‌ها را با تکنیک امپرسیونیستی خود، جوری مقابل رسمیت تاریخ قرار می‌دهد که از دل آن مفاهیم هجوآلودی بیرون می‌آیند.

«استالین خوب» پیش از هر چیز درباره کشف‌های مختلف یک راوی نا آرام است که تنها تکیه گاه خود را ادبیات و میوه‌های ممنوعه حکومت شوروی می‌داند. ایده پدرکشی در رمان نه آن طور که داستایوفسکی پروانده، بلکه به شکلی غیرفلسفی و انقلابی‌تر صورت می‌گیرد. پسر به حیات سیاسی پدر خاتمه می‌دهد. چون پسر نویسنده‌ای سرکش شده و پدر که برای شوروی و روح آن کم نگذاشته محکوم شده است. این طنین در تمام تکه‌های رمان به گوش می‌رسد. پدر معیاری برای تاریخ رسمی و پسر مظهر سرکشی و لجاجت واقعیت غیررسمی است. پسر هرچند پدر را از نقطه نظر اخلاقی و زیستی می‌ستاید اما ناچار است، ناخواسته عليه او قیام کند. بنابراین ما با وجهی از یک دیالکتیک مضحک اما قابل حصول روبه‌رو هستیم که هرچند تلاش می‌کند به پدر به عنوان تاریخ رسمی با نشانه‌ای سرخ احترام بگذارد، نمی‌تواند و شورشی ناگهانی و ناخودآگاه را علیه سیستم آغاز می‌کند.

این رمان در ظاهر شکل یک اتوبیوگرافی دارد، اما این قالب به شکل مرسوم آن در رمان شکسته می‌شود و خواننده خود را با انبوهی نام، مکان، خاطره، فاجعه، طنز و تراژدی رودررو می‌بیند که به هیچ وجه تفسیری نیستند و این اهمیت دیگر رمان منحصر به فرد «استالین خوب» است. پرهیز و فرار از تفسیر.

پسر از دیکتاتوری و توتالیتاریسم می‌نویسد، همان طور که با شور درباره پاریس، دهکده‌های جنوب فرانسه یا دیدارش با پیکاسو می‌گوید. پدر هم در مقیاس قهرمانی که در بحبوحه جنگ و در سفری دوماهه خود را به سوئد رسانده، کسی که استالین را خندانده ایومونتان را به مسکو دعوت کرده ظاهر می‌شود و هم در قامت کسی که جاسوس شوروی محسوب می‌شود. از کاپیتالیسم آنچنان بدش نمی‌آید و در عین حال هنوز هم به استالین ایمان دارد. این وجوه چندگانه تا پایان رمان نه تنها برای پدر و پسر، بلکه برای اکثر پرسوناژهای تکرارشونده مانند مادر، مادربزرگ، پاره‌ای سیاستمداران و حتی شخص استالین تکرار می‌شود. در واقع این شکل ضد توصیفی و تاکید نویسنده بر مستند بودن روایت‌هاست که می‌تواند بن‌مایه‌های روایی او را مقابل حقایق همیشه شنیده شده قرار دهد.

اما بازی ارافيف پیچیده تر از این حرفهاست. او با استفاده از این ساختار تکنیکی خاص روح اشیا و اجساد را به نحوی احضار می‌کند که کامل نیستند و در عین حال نمی‌توان با ذهنیت‌های همیشگی درباره‌شان حرف زد. او در عین اینکه از استالین متنفر است. چهره‌ای از او دست می‌دهد که بسیار انسانی است. شاید اگر پانویس‌های مترجم درباره شخصیت‌های مشهور نبود، مخاطب نیمه‌آگاه‌تری که مثلا ژدانف را نمی‌شناسد، آنچنان از او بدش نیاید و این شوخی و شاید جنگ دو واقعیت با همدیگر است. ادراک شخصی مقابل تاریخ رسمی.

فردیت ارافیف است که او را وامیدارد تا با توجه به کشتارها و سرکوبهای ژدانف بنویسد که او به خانواده‌اش کمک کرده، بنابراین در رمان «استالین خوب» درک شخصی بر آگاهی تاریخی کاملا برتر است. هرچند که ارافيف با این هجونگاری بارها مخاطب را غافلگیر می‌کند تا فردیت خود را حتی با ارائه تصویری مقبول از استالین یا تصویری هولناک از هم او در صفحه‌های بعدی اثبات کند. رمان «استالین خوب» بیش از هر چیزی نوعی شکنجه روانی است برای نویسنده‌اش، نوعی پدر کشی صوری، اعتراف به پاره‌ای گناهان و خندیدن به آدمهایی که کسی حق خندیدن به آنها را ندارد. این کلیت برای این نوع رمان شبه امپرسیونیستی که مدام در جزیی‌نگاری‌های خود تغییر تاکتیک می‌دهد تا حدودی متزلزل اما قابل شناسایی است.

«استالین خوب» نمونه درخشانی از یک رمان اتوبیوگرافیک با بن مایه‌های تاریخی است که در آن روح لیبرال رمان، راوی حاکمیت بسته‌ای می‌شود که نویسنده در آن زمان زیسته. «استالین خوب» نه تصویری صرف از یک رهبر یا دوره بلکه راوی چیزهایی است درباره روح روسیه. تنها مشکل من با رمان به ضبط اسامی و برخی اعلام از سوی مترجم باز می‌گردد که کاش با دقت بیشتری صورت می‌گرفت وگرنه ترجمه این رمان با لحن‌های متفاوت و ریتم‌های مختلف تکه‌های آن کاری است که زینب یونسی تا حد زیادی در آن موفق بوده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...