در خواب سری نیست سری اگر هست در بیداریست.1


نمایشنامه‌ی «فتحنامه‌ی کلات» را بهرام بیضایی در سال 1361 نوشته و یکی از نمایشنامه‌هایی است که در آن بهرام بیضایی، پژوهشگر، نویسنده و کارگردان تئاتر و سینمای ایران این‌بار نیز خواسته و توانسته است در قالب داستانی تاریخی به سه ویژگی بنیادینی که پیش از این نیز در نگره‌ی خود داشته بپردازد. در اینجا تلاش خواهم کرد اشاره‌ای کوتاه به این سه ویژگی داشته باشم.

فتحنامه کلات بهرام بیضایی

نخست این‌که این نمایشنامه‌ای است در فرم اجرایی نمایش ایرانی، و افزون بر آن برای بهره‌وری از گستره‌ی آزادانه‌ی هنر روایی سنت نمایش‌های ایرانی. «قصه‌خوان» در اینجا نقش خود را با روایت زمینه‌ی نمایش و معرفی اشخاص نسخه آغاز می‌کند، همچنان‌که با گفتار خود، نمایش را به سرانجام می‌رساند. ولی بیش از این در جای‌جای متن و به شکلی که بسیار ساده می‌نماید به تفسیر رویدادها می‌پردازد. به این ترتیب «قصه‌خوان» و «پیرزنان» در جایگاهی که یادآور همسرایان در تراژدی‌های یونانی‌اند، در شمایلی یکه، و در بخشبندی رویدادها، گسست‌های زمانی را فراهم می‌کند. این فرایند یادآور تنهایی درک‌ناشدنی «آی‌بانو» است، یکه‌ زنی که شهرزادوار خود را به مهلکه‌ی مردان و سرداران جنگجو می‌اندازد. این همه برای آن است تا گفته آید که آنچه روی می‌دهد امکانی پیش از این، ناممکن شده است؛ بخشی غایب‌‌مانده یا انکارشده از زندگی که نمایش آن را امکان‌پذیر ساخته است. پلات نمایشنامه در درون این فرمِ بی‌پیرایه‌ی روایی، با ورود شخصیت «آی‌بانو» و تصمیم او برای واژگونی وضعیت به سویه‌ای انسانی و به‌دور از خشونت و جنگ، و با رویدادهایی که به شتاب رخ می‌دهند، پیچیده و پیچیده‌تر شده است. «فتحنامه‌ی کلات» از این منظر، و در قیاس با نمایشنامه‌ی «افرا یا روز می‌گذرد» که بهرام بیضایی آن را در سال 1376 نوشته، پلاتی پیچیده‌تر دارد. صحنه‌های رویارویی «آی‌بانو» با سرداران جنگ، با توغای، با توی‌خان و با دوستاقبان و میر اجل جزو به‌یادماندنی‌ترین موقعیت‌ها در نمایشنامه‌های فارسی‌اند. و باز از این دست، دگرگونی شخصیت توغای در رویارویی با دوستاقبان و میر اجل، و سپس «آی‌بانو» است که دستاورد آگاهی‌هایی است که شخصیت در فضا و بحران زیستی‌اش آن را درمی‌یابد و این همه پی‌آمد جهان پیچیده و درهم‌تنیده‌ای است که بهرام بیضایی آن را در درامی روایی بنا کرده و این مایه‌ی شگفتی است.

دوم این‌که زبان نمایشنامه، شعری بی‌پیرایه و به تمامی نمایشی است تا آنجا که یادآور «شعر طبیعت چیزها» در تاکیدهای نیما یوشیج است. این ویژگی که هنوز مسئله شعر فارسی است، در نمایشنامه‌ی «فتحنامه‌ی کلات» و در قالب شعر نمایشی، تازگی و زندگی خود را یافته است. نمی‌دانم اگر نیما امروز زنده می‌بود دراین‌باره چه می‌گفت ولی اگر منظومه «افسانه» را گام نخست در شعر نمایشی فارسی بدانیم بهرام بیضایی با فراخواندن آن در زمینه‌ی فرم نمایشی و روایی ایرانی، به آن پیدایی و گستره‌ای چشمگیر بخشیده است. برای نمونه:
اوبرات: سربند بر سرش، بنشانند بر خرش!
سولدوس: جنگ‌جامه‌ی توغای بر قاطری بپوشانیم؛ کلاهخود این بر آن!
پتیاره‌ای نشسته سوارش دهل‌زنان!
و یا: آی‌بانو: پس چرا نمی‌جنگی؛
توغای پشت کرده به دشمن،
توغای لاف‌زن!
توغای: من؟
آی‌بانو: توغای فراری خاموش!
مُهر توغای را بزنید زیر این فرمان
بیاویزید و بخوانید برای توغانیان؛
شمشیر هر چه زودتر بنهند، تا از مرگ بی‌امان برهند.

بهرام بیضایی برای خلق فضای تاریخی نمایشنامه، دایره‌ی بزرگی از واژگان فارسی، ترکی، مغولی، سغدی و تاجیک را به شعر کشانده و به گفتگوی نمایشی درآورده است. این نمونه‌ها را می‌توان در گفتگوی توغای با سردارانش به فراوانی یافت. فضای خالی صحنه، آنچه که در توضیح صحنه آمده، با همین زبان نمایشی، آوردگاه و تجلی‌گاه همه‌ی صحنه‌ها و کارزارهایی شده است که بیرون از صحنه رخ می‌دهند تا آنجا که در بخش‌های پایانی در آمد و شد پیک‌ها، با انفجاری از تصاویر روبروییم که دستاورد گفتار اشخاص نمایش است. بهرام بیضایی در فتحنامه‌ی کلات با اتکا به همین شعر روایی، همه‌ی زوایا و فضاهای دراماتیک را ساخته و پرداخته است. زبان در فتحنامه‌ی کلات یک کارکرد دیگر هم دارد؛ آرایه‌ای است که شخصیت‌های نمایش با آن پنهان می‌شوند تا صورتی دیگر را از خود بنمایانند. زبان در این نمایشنامه بخشی از «بدل‌پوشی» کسان نمایش است. درست در همین‌جاست که بهرام بیضایی به یکی از ویژگی‌های زبان فارسی امروز اشاره می‌کند.

سوم این‌که «فتحنامه‌ی کلات» نمایشنامه‌ای به صراحت و روشنی، امروزین است؛ نمایشنامه‌ای درباره ایران امروز و انسان امروز، بی‌آن‌که نیازی باشد کسان نمایش مصداقی صریح داشته باشند. به این ترتیب گویا ما با نمایشنامه‌ای با رویدادی تاریخی روبرو نیستیم؛ این ما هستیم در صورت‌های بدل‌پوشانه‌ی‌مان. نه داستانِ کسان نمایش، که منطق زیست‌شان و عقلانیت رودرروئی‌شان امروزین است. مفاهیمی همچون «شهر» در گفتگوی توغای با دینکیز، و یا «عشق» در گفتار «آی‌بانو» مفاهیمی به‌روز و امروزین شده‌اند. به امروز کشاندن تاریخ، بخشی از فرایند «تاریخی‌کردن تاریخ» است که برای ما ایرانیان از شام شب ضروری‌تر است و ازاین‌رو باید سپاسگزار بهرام بیضایی باشیم.

برگردان «فتحنامه‌ی کلات» به انگلیسی به همت والای منوچهر انور کاری است کارستان در ترجمه‌ی ما برای دیگران. هرچند این ارزیابی در توان و دانش من نیست، ولی بسیار مشتاقم رای صاحبنظران را دراین‌باره بدانم که زبان نمایشنامه در ترجمه چگونه طراحی و بازآفرینی شده است. زیرا شاعرانگی بهرام بیضایی در جهانی که هیچ شاعرانه نیست، کاری است شگرف. برای این همه، باید بیش از اینها سپاسگزار نعمت وجود او باشیم. نمی‌دانم آیا اساسا می‌توانم چشم داشته باشم که برگردان انگلیسی شعر نمایشی فتحنامه‌ی کلات، برای خواننده‌ی انگلیسی‌زبان همان‌قدر لذت‌بخش باشد یا نه.

1. صفحه 99 نمایشنامه

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...