چهره‌ای که تام استوپارد [Tom Stoppard] در نمایش‌نامه «مسخره‌بازی‌ها» [Travesties] از جیمز جویس تصویر کرده یکی از زیباترین و گویاترین تصاویری است که تابه‌حال از این نویسنده اعجوبه قرن بیستم ارائه داده شده است. و به‌کارگیری و گرته‌برداریِ طنزآمیز استوپارد از شیوه‌ها و شگردهای نویسندگی جویس-‌ اشعار لیمریک، رساله‌های مسیحی، و تک‌گویی‌های درونی با جریان سیال ذهن- «مسخره‌بازی‌ها» را به عنوان نمونه‌ا‌ی شاهکار از جادوی زبان استوپارد ثبت کرده است.

جیمز جویس، تئاتر و مسخره‌بازی‌ها | حمید احیاء

موضوع «مسخره‌بازی‌ها» زمانی در ذهن استوپارد شکل می‌گیرد که متوجه می‌شود جیمز جویس نویسنده ایرلندی، تریستان زارا پایه‌گذار جنبش دادائیسم، و ولادیمیر لنین رهبر انقلاب روسیه، سه چهره مهمی که در ادبیات و هنر و سیاستِ قرن بیستم اروپا انقلابی به‌وجود آوردند -‌ همگی در سال ١٩١٧ در زوریخ زندگی می‌کرده‌اند. استوپارد با خواندن زندگی‌نامه جویس درمی‌یابد که او در این شهر گروه تئاتری به‌نام «انگلیش پلیرز» تشکیل داده و نمایش‌نامه «اهمیت ارنست‌بودن» اثر اسکار وایلد را به‌روی صحنه برده است. در این اجرا جویس نقشی هم به یکی از کارمندان کنسولگری انگلستان در زوریخ به‌نام «هنری کار» می‌دهد. بعد از اجرا بر سر مسائل مالی بین جویس و هنری کار دعوایی درمی‌گیرد و کار آنها به دادگاه کشیده ­می‌شود. استوپارد با قراردادن هنری کار به‌عنوان شخصیت اصلی اثر خود، و با استفاده از ساختار «اهمیت ارنست‌بودن»، این تصادف تاریخی را تبدیل می‌کند به شاهکاری کمدی و بسیار هوشمندانه درباره این سه شخصیت و موضوعاتی چون جنگ و هنر و انقلاب و انقلابیون و هنرمندان. اجرای نمایشی با گروه «انگلیش پلیرز» تنها فعالیت تئاتری جیمز جویس نبوده است. او از جوانی رابطه‌ای نزدیک با تئاتر داشته است.

در هیجده‌سالگی وقتی از طریق نمایش‌نامه «وقتی مردگان بیدار می‌شوند» با ایبسن آشنا می‌شود دل به این نویسنده می‌بندد، و مقاله‌ای به‌نام «نمایش و زندگی» می‌نویسد و آن‌ را در انجمن ادبی کالج یونیورسیتی دابلین ارائه می‌دهد. در این نوشته جویس ویژگی‌های تئاتر مدرن و دلخواه خود را تعریف کرده، تئاتر ادبی را رد می‌کند و به تحسین ایبسن می‌پردازد. او اهمیت ایبسن را در این می‌بیند که در برابر باورهای همگانی سر خم نمی‌کند و در آثارش به موضوعات منع‌شده می‌پردازد. در همان سال او نقدی نیز بر «وقتی مردگان بیدار می‌شوند» می‌نویسد که در نشریه‌ای ادبی منتشر می‌شود و تحسین ایبسن را برمی‌انگیزد. سال‌های جوانی جویس همراه بود با شروع جنبش تئاتر ملی و تأسیس «تئاتر ادبی ایرلند» توسط ییتس، لیدی گریگوری، و دیگران. جویس در اوایل به این جنبش نزدیک بود و نوشته‌هایی درباره کارهای ییتس و جان ام سینگ و ادوارد مارتین منتشر کرد. اما کم‌کم به مخالفت با آنها، به‌ویژه رویارویی با آثار ییتس برخاست.

او کارهای آنها را «تئاتری روستایی» نامید و از اینکه در آثارشان به‌شکلی کمال‌گرا به ایرلند باستان و شخصیت‌های قهرمان و پاک که هیچ ربطی به مردم عادیِ شهرنشین دابلین ندارند می‌پردازند، به آنها انتقاد کرد. جویس به فرد و «استقلال فردی» علاقه‌مند بود و در آثار خود نیز به افراد معمولی دابلین که با قهرمان‌بودن فاصله زیادی داشتند، پرداخت. جویس به‌رغم علاقه‌ای که به تئاتر داشت تنها یک نمایش‌نامه از خود به‌جای گذاشت، «تبعیدی‌ها». این نمایش‌نامه که همایون نوراحمر و پرویز داریوش و چندین نفر دیگر آن را به‌ فارسی برگردانده‌اند، بر‌اساس داستان آخر «دابلینی‌ها» به‌نام «مردگان» نوشته شده است. جویس این نمایش‌نامه را در سال 1915 به‌اتمام رساند و در سال 1918 منتشر کرد ولی با استقبال زیادی روبه‌رو نشد. ییتس حاضر به اجرای آن در «تئاتر ابیِ» دابلین نشد و نخستین اجرای آن در 1919 در مونیخ به‌روی صحنه رفت و سرانجام در سال 1926 در لندن اجرا شد.

اما جویس در سال 1900 نمایش‌نامه‌ای هم به‌نام «پیشه‌ای درخشان» نوشته است که از آن راضی نبود و دو سال بعد آن را نابود کرد. باید اشاره کرد که بخش پانزدهم «اولیس» به‌نام «سیرسه» (و یا با تلفظ یونانی آن کیرکه) نیز به‌صورت نمایش‌نامه نوشته شده، با ساختار و نظم یک نمایش‌نامه و دستورهای صحنه‌ای آن. این بخش به‌منظور اجرای صحنه نوشته نشده، ولی برخوانی‌هایی از آن مانند برخوانیِ دیگر بخش‌های «اولیس« به سنتی سالانه (به‌ویژه در روز بلوم) در تئاتر کشورهای انگلیسی‌زبان تبدیل شده است. جویس در «مسخره‌بازی‌ها» مردی است پر از نبوغ و پر از کاستی. استوپارد بعد از نوشتن این نمایش‌نامه در گفت‌وگویی اعتراف می‌کند که: «من رابطه‌ای سرشار از عشق و تنفر دارم با شخصیت اسطوره‌ای نویسنده‌ای که زندگی‌اش را وقف نوشتن کرده است. هنرمندی که خودش را خیلی جدی می‌گیرد و با مشقت بسیار تک‌و‌تنها شخم می‌زند و اینجا آنجا چند برگی در اختیار توده‌های میلیونی قرار می‌دهد. تقریباً پنجاه‌و‌یک درصد من با تحقیر فراوان به این موجود نگاه می‌کند و چهل‌و‌نه درصد با تحسین کامل.» گفت‌وگوی بین زارای دادایست با جویس در «مسخره‌بازی‌ها» اما نشان‌د‌هنده عشق و احترام استوپارد به جویس است:

«زارا: تو چُسغاله چس‌نفس ایرلندی، تو دهاتیِ قرمساق چپ‌چُس و چپول سیب‌زمینی‌خور! هنرِ تو شکست خورده. تو ادبیات را تبدیل کردی به یه‌مسلك که دیگه مُرده، مثل خیلی چیزهای دیگه. جنازه‌ش هم گندیده و حالا تو داری قِر می‌دی سر قبرش! دوران نابغه‌ها سر اومده! حالا دیگه ما آدم‌های ویرانگر و حرمت‌شکن لازم داریم، آدم‌های بی‌مخ کلنگ‌بدستی که بزنن قرن‌ها ظرافت پیچیده هنر باروکی را درب‌وداغون کنن، معبدها را ویران کنن، و سرانجام، شرمِ هنرمند‌بودن و نیاز به هنرمند‌شدن را باهم آشتی بدن! دادا! دادا! دادا!

جویس: تو هیچ‌چی نیستی غیرِ موجود حقیر جفتک‌اندازی که محتاجه خیلی بیشتر از اون‌که استعدادش اجازه می‌ده دهنشو باز کنه. البته این همچین‌هام مایه سرشکستگی نیست، اما هنرمندت هم نمی‌کنه. هنرمند جادوگریه که گذاشته‌نش بین آدم‌ها تا نیازشون به جاودانگی و فناناپذیری رو ارضاء کنه. دوروبرِ هنرمند معبدها بنا شده‌ن و ویران شده‌ن، همیشه و همه‌­جا، از تروا گرفته تا دشت‌های فلاندر. اگه معنایی هم وجود داره، تو اون چیزیه که به‌عنوان هنر دوام آورده. بله حتی در ستایش خودکامه‌ها، بله حتی در ستایش چیزهایی که وجود خارجی نداشته‌­ن. چی باقی می‌موند از نبرد تروا اگه هیچ هنرمندی کاری بهش نداشت؟ فقط گرد‌و‌خاک. لشکرکشی فراموش‌شده مشتی تاجر یونانی که دنبال بازارهای تازه بودن. تقسیم‌کردن چندباره چند‌تا تکه دیگ شکسته. ولی ماییم که با داستان قهرمان‌ها غنی می‌شیم، داستان یه‌سیب زرّین، یه‌اسب چوبی، چهره‌ای که هزاران کشتی رو تو دریا راه انداخت - و از همه مهمتر، داستان اولیس، اولیسِ آواره، انسان‌تر از همه انسان‌ها، و تمام‌عیارتر از همه قهرمان‌ها- همسر، پدر، پسر، عاشق، کشاورز، سرباز، ضدِجنگ، سیاستمدار، مخترع، و ماجراجو... دست­مایه‌­ش چنان عظیم و پیچیده‌ست که تقریباً وحشت می‌کنم بهش بپردازم. اما با این حال، من با اودیسه‌ دابلینی‌م فناناپذیری اون را دوبرابر می‌کنم، آره، جنازه‌ای وجود داره که حالا‌حالاها می‌رقصه و می‌ذاره دنیا همانطوری که هست دست‌نخورده باقی بمونه - و اگه تو می‌خوای با جادوگری مُدِ روزت خجالتش بدی برگرده تو قبر، بهت نصیحت می‌کنم سعی کنی یه‌سر سوزن نبوغ پیدا کنی و اگه ممکنه کمی هم ظرافت و نازک‌بینی، قبل از اینکه فصل هنری به پایان برسه. خدا حافظ، حضرت آقای زارا!»

شرق

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...