یکی از ما | آرمان ملی
 

«با کوه در میان بگذار» [Go tell it on the mountain] رمانی نیمه‌اتوبیوگرافیک و چندوجهی است که داستان‌های مختلفی را روایت می‌کند و با مضامین مختلفی روبه‌رو می‌شود. در ساده‌ترین سطح، داستان پسر جوانی است که به‌تدریج در دل روایت بالغ می‌شود، اما به‌دلیل پیچیدگی داستان‌های مادر، پدر و عمه، زندگی او نیز پیچیدگی خاص خود را پیدا می‌کند. به عبارتی دیگر داستانِ دین و نژادپرستی و انتظارات و برداشت‌های خانوادگی است و اینکه چگونه این نیروها بر افرادی که برای زنده‌ماندن تلاش می‌کنند، تاثیر می‌گذارد.

«با کوه در میان بگذار»، آنچه بسیاری به‌عنوان سبک سنتی یک روایت می‌شناسند را، دنبال نمی‌کند، بل درحقیقت وقایع رمان را به‌صورتی متوالی حرکت و نمایش می‌دهد و شخصیت‌ها به‌صورت نمای واقعی و در یک زمان مشخص پردازش می‌شوند. «با کوه در میان بگذار»، بر روز تولد جان گریمز پایه‌ریزی شده، اما داستان چندین دهه طول می‌کشد و با فلاش‌بک‌هایی که بر زندگی عمهِ جان، مادر و پدرش زده می‌شود، خواننده را به درک زندگی و ذهنیت شخصیت‌ها نزدیک می‌کند.

جیمز بالدوین [James Baldwin] در این داستان بر این عقیده است که برای شناختن حقیقت شخص و درک اینکه چرا شخص به طرز خاصی واکنش نشان می‌دهد یا رفتار می‌کند، باید در ابتدا از وقایع مهمی که زندگی شخص از آن تشکیل شده، اطلاعاتی کسب شود. ریتم پایانی رمان نیز بر همین مفهوم استوار است و می‌توان ارتباطی ذهنی بینِ نحوه واکنشِ شخصیت‌ها نسبت به هر موقعیت معین با آنچه نیروی انگیزشی درونی نامیده می‌شود، ایجاد کرد.

بالدوین با فرم خاصی که انتخاب کرده، خرده‌روایت‌ها را به‌گونه‌ای در کنار هم می‌چیند که گویی خواننده اساسا به یک سفر اکتشافی رفته و در مورد شخصیت‌ها همانطور که توسط خودشان و دیگران آشکار می‌شوند، اطلاعاتی کسب می‌کند. به همین دلیل پرواضح است که اگر بالدوین داستان را به سبکی سنتی‌تر می‌گفت، تاثیر شگرف آن از میان می‌رفت. پیرو همین نکته، بالدوین با ارائه اطلاعاتی کلیدی در طول رمان، تعلیقی ایجاد می‌کند که می‌تواند خواننده را آنطور که داستان بر آن استوار است، نیاش به نیایش پیش ببرد تا رسیدن به خویشتن انسان.

این سبک روایت همچنین از نحوه یادگیری مردم در زندگی واقعی خودشان تقلید می‌کند. در اولین ملاقات، فرد واقعا انگیزه اقدامات شخص دیگر را نمی‌فهمد. به‌عنوان مثال، در اوایل رمان، خواننده نمی‌تواند اقدامات و واکنش‌های شخصیت‌ها را خوب درک کند، اما در ادامه خواننده با درک شخصیت‌ها و اتفاقاتی که زندگی آنها را شکل داده، به این درک می‌رسد که به‌راستی چرا آنها مانند خودش رفتار می‌کنند؟

اما حقیقت این است که بالدوین معتقد است که تنها راه سعادت، شناخت واقعی مردم در زندگی شخصی است. در رمان «با کوه در میان بگذار» کاملا واضح است که هیچ‌کدام از شخصیت‌ها واقعا یکدیگر را نمی‌شناسند. تنها راوی است که دانش کامل و بی‌طرفانه‌ای راجع به همه وقایع و شخصیت‌ها در اختیار ما قرار می‌دهد. استفاده از راوی دانال کل به خودی خود برای این رمان حیاتی است؛ زیرا به شخصیت­های فردی و مجرد داستان اعتماد نمی‌شود و بالدوین با استفاده از راوی دانال کل قادر به توصیف دقیق و کامل زندگی شخصیت‌های خود است،اما در بین شخصیت‌های داستان، آنچه مهم‌تر است، شخصیت جان است. او چشم‌انداز خود را اینگونه بیان می‌کند: «خداوندا، من اکنون غریبه نیستم!» و جماعت نیز همزمان با قیام او آواز می‌خواند. از این نقطه به بعد جان دیگر برای خواننده غریبه نیست. او برادر ماست. او پسر ماست. او دوست ماست. او خود ماست.

داستان بالدوین، نژادپرستی را که شخصیت‌هایش با آن روبه‌رو هستند، همچنین آن نقشِ مضاعفی را که دین در زندگی آنها ایفا می‌کند، روشن می‌کند. یعنی به‌طرز کم‌سابقه‌ای درگیری‌های نسلی و جنسیتی را آشکار می‌کند و با رویکردی اصلاح‌طلبانه، شخصیت‌های خانواده‌ای آفریقایی-آمریکایی را که دچار تنفر، گناه، زخم‌های روانی- نژادپرستی، میل جنسی غیرمسئول و گرسنگی شده‌اند نجات می‌دهد. از زاویه‌ای دیگر، آنطور که اندرو اوهاگان نویسنده برجسته آمریکایی می‌گوید «بالدوین با نثری خاص و با ریتمی برجسته تلاش دارد تا با ابداع سبکی جدید در زبان و ادبیات آمریکایی انقلابی ایجاد کند»؛ یعنی با اینکه بالدوین یک رمان ساختاری و اساسی را ارائه می‌دهد، از بدیهیات پیشی می‌گیرد. بنابراین، این رمان نه‌تنها به‌عنوان یک اثر فکری فهمیده می‌شود، بلکه یک شعار اعتراضی، سرود، سرزنش، یادبود، یک دعا، یک توصیف، یک اعتراف و در یک کلام یک شاهکار است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...