فرشاد شیرزادی | همشهری


امروز یازدهم آذر ماه، یکصدمین سال تولد جلال آل‌احمد است. نویسنده «غرب‌زدگی»، «مدیر مدرسه»، «نفرین زمین» و انبوهی کتاب، مقاله و داستان‌ کوتاه که نام و جایگاهش را در ادبیات داستانی نمی‌توان نادیده گرفت. عبدالعلی دستغیب، منتقد و مترجم فلسفه درباره آل‌احمد می‌گوید: «بهترین داستان او «نفرین زمین» است که حاصل تجربیات شخصی اوست.» جلال سابقه سیاسی هم داشت و در این‌باره هم با دستغیب صحبت کرده‌ایم. دستغیب از دوستان گرمابه و گلستان جلال آل‌احمد است. او به همراه سیمین دانشور سه‌شنبه‌ها در تهران به کافه می‌رفتند و جمعه‌ها هم سه نفری کوهنوردی می‌کردند. گفت‌وگوی ما را با عبدالعلی دستغیب درباره جلال بخوانید:

نفرین زمین جلال

بهترین داستان آل‌احمد از نظر و نگاه شما کدام داستان است؟
به گمانم «نفرین زمین» بهترین داستان جلال است. او در این کتاب تجربیات شخصی خود را به‌عنوان یک معلم که برای تدریس به روستایی می‌رود و مردم آن روستا را خرافات زده می‌یابد، بیان می‌کند. جلال البته بیشتر آژیتاسیونر بود. درست مانند احمد محمود و محمود دولت‌آبادی. این دست نویسندگان در آثارشان به تحریک سیاسی مردم می‌پرداختند و مردم را علیه هیأت حاکمه می‌شوراندند.

مدیر مدرسه چطور؟ زبان پرطمطراقی دارد. از عبارت‌هایی مثل «همپالکی»، «دَنگم گرفته بود» و ... استفاده می‌کند که تا آن روزها در ادبیات ما سابقه نداشت.
بله. درست است، اما در عین حال باید بدانید که داستان‌های آل‌احمد شکل داستان داشت. آل احمد به‌دلیل وجود و حضورش در دهه ۱۳۳۰ کانون نویسندگان و اینکه روشنفکر تأثیرگذار و صاحب نفوذی بود، می‌تواند همچنان بررسی شود. او زبان صریح و رکی داشت.

از دیگر کتاب‌ها و ترجمه‌هایش چه؟ آنها از چه عیاری برخوردارند؟
جلال در مقاله‌نویسی سرآمد بود. سفرنامه‌های او هم می‌تواند در همین زمینه ثبت و ضبط شود. سفرنامه به آمریکا، روسیه و خسی در میقات و سفر به ولایت عزرائیل جزو شاخص‌ترین آثار او به شمار می‌روند.

چرا جلال به‌عنوان نویسنده و مقاله‌نویس سیاست را دنبال می‌کرد؟
او مدتی به همراه ابراهیم گلستان به عضویت حزب توده در آمد. ابراهیم گلستان خیلی زود دریافت که اوضاع از چه قرار است و به همین دلیل راه خودش را از دیگر نویسندگان به کلی جدا کرد. جلال اما رک و صریح بود. اگر از کسی یا چیزی بدش می‌آمد، سریع واکنش نشان می‌داد. اهل مدارا و مماشات نبود. معمولاً اغلب روشنفکران در دوران پهلوی دوم وقتی در باد موافق قرار می‌گرفتند و خطری تهدیدشان نمی‌کرد شعار سیاسی سر می‌دادند و پز اپوزیسیون می‌گرفتند. وقتی احساس خطر می‌کردند، سکوت اختیار می‌شد. اما جلال عکس این موضوع رفتار می‌کرد. سرش درد می‌کرد برای سر و صدا. در مواقعی که احساس خطر هم می‌کرد دل قرصی داشت و فریاد برمی‌آورد.

از او خاطره هم دارید؟
بله. روزهای سه‌شنبه، همراه سیمین دانشور نزد او به یکی از کافه‌های تهران می‌رفتیم. جمعه‌ها هم سه نفری برای کوهنوردی آماده بودیم. معاشرت با جلال برای هر کسی خوشایند بود. آدم دهان‌گرم، پردل و خوش‌سخنی بود که کسی را در عین حال نمی‌رنجاند.

قبلاً از زبان شما شنیدم که با غلامحسین ساعدی اختلاف نظر داشتند. درست است؟
بله. اختلاف نظر داشتند، اما ساعدی همواره برای جلال احترام قائل بود و دوستش می‌داشت.

ترجمه‌های جلال از زبان فرانسه چگونه بود؟ قمارباز داستایوسکی و بیگانه نوشته کامو که اغلب اهل ادبیات آن را دارند و خوانده‌اند.
الآن ترجمه‌های جدید و مترجمان جدید وارد عرصه شده‌اند. ترجمه‌های جلال با همان زبانی بود که خود آموخته و شکسته‌بسته یاد گرفته بود. تلاشش در همان حد بود. نه بیشتر و نه کمتر.

عبدالعلی دستغیب

جلال معمولاً در چه عرصه‌هایی موفق ظاهر می‌شد؟
به مدیر مدرسه اشاره کردید که آن هم به‌دلیل تجربه ‌خودش در کسوت یک معلم است. هر جا که جلال تجربیاتش را مستقیم بیان می‌کند برای مخاطب جالب توجه است. این را هم بگویم که جلال همواره خودش بود؛ آدمی عصبی‌مزاج و عجول. مجموعه‌ای هم با عنوان «یادداشت‌های شتابزده» دارد. شتابزدگی در خونش بود و همانطور که گفتم رک و صریح. با کسی و چیزی تعارف نداشت.

شما ‌زاده شیرازید و خیلی زود به تهران آمدید. با هم به مسافرت هم می‌رفتید؟
بله. اتفاقاً جلال اصرار داشت که یک‌بار او را به شیراز دعوت کنم. با سیمین دانشور و جلال به شیراز آمدیم و خیلی عجله داشت که با نویسندگان، شاعران و روشنفکران این شهر آشنا شود. در آن سفر او را به مکان‌های تاریخی شیراز بردم. کتیبه‌ها را می‌دید و برای خودش در دفترچه یادداشتی که به همراه داشت، چیزهایی می‌نوشت. جست‌وجوگر بود. دوستی با جلال برای هر مصاحبی خوشایند بود.

در داستان‌نویسی از چه اعتباری برخوردار بود؟
اگر او را با مثلاً صادق چوبک مقایسه کنیم، می‌بینیم که چوبک به ‌مراتب از او جلوتر است. البته چوبک داستان‌های ضعیف هم زیاد دارد، اما جلال هرجا که خودش بوده و تجربیات زیسته خودش را به رشته تحریر درآورده، نوشته‌هایش، شکلی از داستان پیدا کرده است، اما امروز او را به‌عنوان روشنفکری که مقاله‌ها و سفرنامه‌های جذابی نوشته است باید به جای آوریم. سفرنامه‌های جلال ماندگار است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...