29
پس آن نامه‌ی سام پاسخ نوشت / شگفتی سخن‌های فرخ نوشت
آنگاه شاهنشاه دستور داد تا به سام یل نامه نوشتند که: پیک تو رسید و ما بر آرزوی جهان‌پهلوان آگاه شدیم! فرزند دلاور تو را آزمودیم. خردمند و دلیر و پر هنر است؛ آرزویش را برآوردیم و او را شادمان نزد پدر فرستادیم. دست بدی از دلیران دور باد و همواره شاد و کامروا باشید. زال که از شادمانی سر از پا نمی‌شناخت، شتابان پیکی تیزپا برگزید و نزد پدر پیغام فرستاد که پایدار باش که شاهنشاه کام ما را برآورد. نامه که بر سام رسید از خرمی شکفته شد با سران سپاه و بزرگان درگاه به پیشواز زال رفت؛ دو پهلوان یکدگر را سخت در آغوش کشیدند آنگاه زال زمین خدمت بوسید و پدر را ستایش کرد و بر رأی نیکش آفرین خواند.

زایش رستم

سام فرمود تا جشن آراستند و خوان گستردند و به شادی شاهنشاه می ‌گرفتند و پیام به مهراب و سیندخت فرستادند که: زال زر با فرمان شاهنشاه ایران بازگشت و نوید پیوند آورد؛ اینک چنان که پیمان کردم با سپاه و دستگاه به خاک مُلک شما مهمان می‌آییم.

مهراب را گل ‌رخساره شکفته شد؛ سیندخت را پیش خواند و نوازش کرد و گفت: رای تو نیکو بود و کارها به سامان آمد. با خاندانی بزرک و نامدار پیوند کردیم و سرافرازی یافتیم اکنون در گنج بگشای و گوهر بیفشان و جایگاه بیارای و تختی در خور شاهان فراهم‌ساز و خوانندگان و نوازندگان را بخواه تا آماده‌ی پذیرایی شاه زابلستان باشیم. دیری نپایید که سام پهلوان و فرزندش زال زر با سپاهی آراسته به کابل درآمدند. سام چون دیده‌اش به رودابه افتاد او را چون بهشتی آراسته دید و در خوبی و زیبائی‌اش فرو ماند و فرزند را آفرین گفت. سی روز همه بزم و شادی بود؛ سپس سام پهلوان به سیستان رفت و فرزندش زال یک هفته‌ی دیگر در کاخ مهراب ماند، آنگاه با رودابه و سیندخت و بزرگان و دلیران به زابل بازگشت. شهر را آذین بستند و سام جشنی بزرگ برپا کرد و به‌پاس پیوند دو فرزند، زر و گوهر فشاند؛ سپس زال را بر تخت شاهی زابلستان نشاند و خود به فرمان شاهنشاه درفش برافروخت و گاه مازندران گرفت.

چندی از رسیدن زال و رودابه به یکدگر نگذشته بود که رودابه باردار شد، هر روز رُخش زردتر و اندامش فربه‌تر می‌شد. روزی مادرش او را دید و از حال او و علت زردی‌اش پرسید و رودابه گفت: گویی در شکمم آهن است! شبی نیست با درد و آه نخوابم. رودابه بارداری‌اش را چنین سخت سپری می‌کرد تا روزی چنان دردی او را گرفت که از هوش رفت و بر زمین افتاد؛ مادرش [سیندخت] از ترس مرگ دخترش موی خود را کشید و فریاد زد و خبر به زال رسانید. پهلوان خود را سراسیمه به بالین همسرش رساند با دلی پرخون و جگری سوخته و دیده‌ای اشک‌بار؛ چون دید کار از کسی بر نمی‌آید و جان محبوبش در خطر است ناامید گشت که ناگهان به یاد سیمرغ و پرش افتاد، بر لبش لبخند نشست. مجمری از آتش آوردند و از پر سیمرغ کمی سوزاند! پر سوخته و نسوخته دیدند هوا تیره گون شد و آن پرنده‌ی شاهپر در آسمان پدیدار شد.

زال به او آفرین بلند داد و وی را ستود. سیمرغ که زال را چنین پریشان و گریان دید رو به فرزند کرد و گفت: چرا پهلوان غمگین است و چشمانش تر؟! به دلت بد راه مده که از این زیباروی همسرت شیری به دنیا خواهد آمد که تمام پهلوانان را سرور شود! اما برای‌آنکه فرزند برومندت به دنیا آید خنجری آبگون آماده کن و پزشکی بینا دل و چیره‌دست بیاب، آنگاه بفرما تا رودابه را سخت با می مست نمایند تا هوش و ترس از او دور شود؛ سپس پزشک پهلویش را بشکافد و شیربچه را از آنجا بگیرد آنگاه پهلویش را باز بدوزد و گیاهی را که به تو می‌گویم با مشک و شیر بکوب و در سایه‌خشک کن و بر جای زخم بسای و پر مرا نیز به آن بکش. آن دارو شفابخش است و پر من خجسته؛ محبوبت به‌زودی از رنج و درد خواهد رست. پس سیمرغ پری از خود به زال داد و پر گرفت و به آسمان پرکشید.

زال موبدی دانا و خردمند را فراخواند و ماهرویش را می بسیار خوراند، موبد پهلوی دختر را برید و کودک را بی کمترین گزندی بیرون آورد. کودک که به دنیا آمد مادر یک شبانه‌روز از بابت خوردن می از هوش‌رفته بود؛ وقتی به هوش آمد فرزند برومندش را به پیشش آوردند. فرزندش را بدید، بخندید و در او شکوه شاهانه دید ازآنجایی‌که چنین باری بر زمین نهاده بود و راحت گشته بود گفت: بِرُستم؛ زین رو این پسر را رستم نام نهادند.
بِرُستَم بگفتا غم آمد بِسَر / نهادند رُستَمَش نامِ پسر

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...