2
جهان‌دار هوشنگ با رای و داد / به جای نیا تاج بر سر نهاد
با مرگ کیومرث تخت هفت‌اقلیم برای هوشنگ شد و چهل سال بر شاهی بماند؛ هنگامه‌ای که بر تخت شاهی نشست با خود عهد بست که جز فرمان یزدان پاک را اطاعت نکند و آن کند که از ایزد به او شادباش رسد، چون نیت به پاکی گمارد کشورش آباد گردید و جهان پر از داد و عدل شد، او بود که اول بار گوهر را از سنگ تمییز داد.

هوشنگ شاهنامه

روزی هوشنگ شاه، با سران و افسران به سمت کوه رهسپار بود، در دامنه‌های کوه از دور چیزی به چشمش آمد سیاه‌رنگ و تیره تن و چابک که دو چشمش چون دو کاسه خون بود و از دهانش دود برمی‌خاست و ‌مانند مار بود اما اژدهاپیکر؛ هوشنگ با چالاکی سنگی برداشت و با تمام قوا سنگ را به سوی اژدها پرتافت، مار اژدهاپیکر خزید و از تیررس سنگ شاه جان به ‌سلامت برد؛ اما سنگ رهانیده شده به سنگ بزرگی برخورد و جرقه‌ای زد و بوته‌ای که در کنار سنگ بود آتش گرفت و چنین برای اول بار آتش پدید آمد؛ شاه با دیدن آتش و فروغ تابناکش سر سجده بر خداوندگار نهاد از این نعمت فروزنده و فرمود این نوری است که مقدس است و هر کس که خرد و دانش دارد باید این نور را حرمت کند.

آن روز به شب‌هنگام رسید و شاه جهان دستور داد تا آتشی بزرگ بسازند و آتشی افروخته شد؛ چون کوه، شاه و مردم همه در گرداگرد آتش حلقه زدند و هوشنگ دستور داد آن شب را جشن گیرند؛ خود باده نوشید و آن جشن را سده نامید.

سپس آهنگری را به مردمان آموخت و از آهن، اره و تیشه ساخت و برای کشاورزی آب را به سمت مزارع کشید و چراگاه‌ها و کشت مردم بسیار شد؛ حیوانات سودمند را بر مردم شناسانید و مردم از آنها کار گرفتند؛ جانورانی چون روبه و قاقم و سنجاب و سمور که پوست نیکو داشتند را کشت و از پوست‌شان لباس ساخت. هوشنگ اولین‌بار از چرم برای مردمان جامه بافی آموخت؛ او کارهای نیک بسیار بر مردمان کرد و صنعت‌ها آموخت تا زمان زندگی‌اش سرآمد و چشم از جهان بست.

طهمورث
هوشنگ که از دنیا برفت، حکومت جهان به فرزندش طهمورث رسید؛ طهمورث چون به تخت شاهی تکیه زد همه بزرگانِ لشکر را خواست و چنین گفت: برای من هنگامه‌ای این تخت و تاج و سپاه زیبنده است که جهان را بتوانم از بدی بشویم و دست دیوان1 را از هر سو کوتاه نمایم و هر چه برای مردمان مفید است برای‌شان هویدا سازم.

پس از پشم میش و بره جامه ساخت و بر مردمان پوشانید و چهارپایان را برای خدمت به مردم آموزش داد و پرندگان سودرسان چون مرغ و خروس را برای خدمت خلایق پرورید؛ سپس فرمود مردمان را که تنها خدای را ستایش نمایند؛ شاه را مشاوری بود نیک که خداباور بود و خدای جوی؛ نام او شهرسپ بود، وی چنان شاه را به ‌خوبی واداشت که از شاه فرایزدی2 تابید و نماد پاکی و خوبی شد و از هر چه بدی بود پالوده گشت؛ شاه اهریمن را فریفت و بر پشتش نشست، دیوان که این حال ‌و روز را دیدند، گردن از اطاعت طهمورث برداشتند و با هم به شور نشستند که چگونه تاج شاهی از طهمورث بگیرند.

طهمورث که از داستان دیوان آگهی یافت برآشفت و گرز خود را کشید و به جنگ ایشان شتافت؛ دیوان همگی به سپه‌سالاری دیو سیاه به جنگ طهمورث آمدند، طهمورث نیمی از دیوان به فریب شکست داد و نیم دیگر را به جنگ، چون دیوان شکست خوردند و به اسارت نزد شاه آمدند امان خواستند تا زنده بمانند و به‌ازای جان‌شان هر کدام‌شان هنری به شاه بیاموزند؛ طهمورث شرط دیوان را پذیرفت و دیوان به شاه نوشتن آموختند که نه یک ‌زبان بلکه نزدیک سی زبان! رومی و ترکی و پارسی و سغدی و چینی و پهلوی و...
طهمورث سی ‌سال شاه جهان بود و پس از سی ‌سال عمرش به پایان آمد؛ او هنرها و صنعت‌ها به مردمان جهان آموخت...
برفت و سرآمد بر او روزگار / همه رنج او ماند از‌و یادگار

| کیومرث | هوشنگ | جمشید (1) | جمشید (2) | ضحاک (1) |
| ضحاک (2) | ضحاک (3) |


...
1- دیوها خدایان هندواروپایی بودند که پس از جدا شدن ایرانیان، نزد آنها اهریمن شناخته شدند و از دایره خدایان خارج شدند.
2- فر یا فرّه مفهومی در اساطیر ایرانی است. فر موهبت یا فروغی ایزدی است که شخص با انجام خویشکاری‌ (function) خود و رسیدن به درجه‌ای از کمال به دست می‌آورد. عضو هر طبقه اجتماعی می‌تواند فر مربوط به خود را داشته باشد؛ مشروعیت شاهان وابسته به فره‌مندی ایشان بود. شاه مشروع شاهی بود که دارای فرشاهی باشد که گاه به‌ صورت فر ایزدی هم ذکر گردیده است. فر تنها متعلق به افراد/ایرانیان پاک است و با بدی ‌کردن و غرور و امثال آن هم از دست تواند رفت. مواردی هست که به سبب غرور یا خطاهای بزرگِ شاه فره از وی گسسته و مشروعیت ازدست‌ رفته است. (کاووس و جمشید)

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...