4
چو ضحاک بشنید اندیشه کرد / زِ خون پدر شد دِلَش پر زِ درد
ضحاک به اندیشه فرورفت و گفت: از کشتن پدرم بگذریم و هرچه تو گویی آن کنیم، اهریمن ضحاک را به سوگندی که خورده بود رجعت داد و گفت: گر به عهد خود وفا نکنی و سوگندت را بشکنی، افسون شکستن پیمانت، خواری توست و شوکت پدر کهن‌سالت؛ ضحاک که این بشنید گفت چگونه پدرم را بکشم؟

ضحاک

اهریمن گفت من چاره‌ساز تو شوم و جز این کار برای تو کارها کنم که تو سرت به آسمان رسد، [اهریمن گفت] پدرت برای نیایش شب‌ها به باغی می‌رود و تو در آن باغ در راه پدرت، چاهی ژرف مهیا نما و روی آن را بپوشان، ضحاک نیز چنین کرد.
مرداس شب برای عبادت برخاست و به سمت باغ روان شد و به چاه سرپوشیده رسید و در چاه افتاد؛ با نیرنگ اهریمن، ضحاک پدر را بکشت و تاج تازیان بر سر نهاد. چون ضحاک شاه تازیان شد؛ این بار اهریمن خود را به شکل جوان زیباروی نزد شاه رسانید و خویش را آشپز نامید؛ ضحاک که سخنان خوش و روی زیبای جوان آشپز را بدید قبول نمود تا خورش خانه‌اش را به او سپارد. اهریمن که از خصایص غذاها آگاه بود در چهار روز به شاه چهار غذا داد که بسیار لذیذ بود و خصلت‌های حیوانی شاه را تقویت می‌نمود؛ اما خوراک‌ها به نهایت با لذت بوند و به طبع ضحاک بسیار می‌نشستند.

ضحاک روزی دستور داد تا آشپز را به حضورش بیاورند، آشپز که به درگاه رسید ضحاک با روی گشاده او را فراخواند و به او گفت که هرچه آرزو داری بگو تا برایت مهیا نمایم. اهریمن فرصت را غنیمت شمرد و گفت: آرزوی من همیشه زیستن شماست، در دل من مهر شما خفته؛ اما یک آرزو دارم درحالی‌که می‌دانم لیاقت آن را ندارم و آن این است که بر شانه‌هایتان بوسه زنم تا چشم و صورتم متبرک شود!

ضحاک قبول نمود تا اهریمن که در شکل آشپز ظاهر شده بود بر شانه‌هایش بوسه زند، پس خورشگر بوسه بر شانه‌های ضحاک زد و در چشم‌پوشیدنی ناپدید شد و همه متعجب شدند و چند لحظه بعد دو مار سیاه‌رنگ از شانه‌های ضحاک بیرون آمدند با درد بسیار. همه حیران شدند و شاه سر آنها را برید؛ اما باز آن دو چون دو شاخه‌ی درخت روئیدند، چاره‌ای یافت نشد و پزشکان فراخواندند و هیچ کدام از طبیبان دوای درد مارها را نیافتند؛ باز اهریمن خود را به قالب پزشکی فرزانه در آورد و به درگاه ضحاک رفت و مارهای رسته بر شانه‌ی ضحاک را بدید و گفت: این مارها را دوا نباشد مگر به آنها خورشی دهی از مغز انسان تا آرام‌آرام از آن خورش بخورند و بمیرند.

این روزگار بر تازیان و دربار ضحاک می‌گذشت که در ایران خروش‌ها و نافرمانی‌ها بر جمشید که بر خدا کافر گشته بود بیداد می‌کرد؛ مردم به علت کفر جمشید از شاه دل بریده بودند و در هر گوشه‌ی ایران کسی ادعای شاهی داشت. سپاهیان ایران که از جمشید به‌خاطر ناسپاسی‌اش به ایزد بی‌میل بودند راه عربستان گرفتند چون شنیده بودند در دیار تازیان مردی اژدهاپیکر به شاهی رسیده لایق. زین رو سپاهیان ایران به درگاه ضحاک در آمدند و او را آفرین‌ها گفتند و ضحاک را شاه ایران خواندند.

جمشید که نافرمانی سپاهیان ایران بدید تاج‌وتخت را بگذاشت و بگریخت و ضحاک مار دوش به‌سرعت خود را به تاج‌وتخت جمشید رساند و خود را شاه ایران نامید؛ جمشید از هراس جان از چشم جهانیان گریخت و بی نام و نشان صدسال در مخفی‌گاهی سکونت گزید، پس از صدسال روزی در کنار دریای چین دیده شد که سربازان ضحاک وی را بگرفتند و نزد ضحاک آوردند و ضحاک وی را با اره به دونیم کرد. جمشید هفت‌صد سال زیست و فرجامش به بدی گشت؛ زیرا به یزدان نافرمان گردید.
دلم سیر شد زین سرای سه پنج / خدایا مرا زود برهان زِ رَنج

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...