10
چو بشنید از آن نامداران سُخُن / نه سردید آن را به گیتی نه بُن
بزرگان عرب بر حال خسروشان غمگین شدند و گفتند درست است که فریدون شاه جهان است و بسیار زورمند اما ما نیز غلامان و بندگان زرخرید او نیستیم؛ ما تازیان هنرمان در سخن‌راندن است و از اطاعت سرپیچی نمودن و در نهایت خنجر عریان به دشمن نشان‌دادن؛ شاه یمن چون سخن بزرگان قوم شنید فهمید که سخنان ایشان از بن‌مایه بی‌اساس است و راه دیگر جست تا حل این مشکل نماید.

خواستگاری سه پسر فریدون

پس دستور داد تا فرستاده‌ی فریدون را به حرمت به حضورش بیاورند؛ جندل پهلوان به بارگاه شاه رسید و شاه یمن سر صحبت را باز نمود که من از شاه شما در مقام و رتبه کمترم و هرچه بفرماید آن کنم؛ اما به خسروتان بفرما گرچه شما بلند مقامید و فرزندانتان شاهزادگان مایند و هرچه بفرمایی گردن می‌نهم؛ اما از دختران من بگذر. اگر فریدون شاه از من دو چشم را خواهد در دادنش کوتاهی نخواهم کرد یا از من تاج‌وتخت و خاک یمن را خواهد به‌سرعت امر شاه را اجابت می‌کنم؛ اما سه دخترم را نمی‌توانم دور ببینم، خسروی شما بزرگ ماست فرمانی داده که اطاعت‌نکردن از فرمان ایشان هم نمی‌زیبد پس من به شرطی دختران خود را به پسران فریدون جهان‌دار می‌دهم که آن سه شاهزاده به دربار من بیایند و شهر تاریک مرا با قدوم خود نورانی نمایند و دختران مرا همسر شوند و هر گاهی که شهریار بزرگ خواست پسرانشان را ببیند من ایشان را به‌سوی پدر گسیل می‌نمایم.

جندل که جواب را شنید؛ تخت شاه یمن را بوسید و آفرین‌ها به او گفت و به سمت فریدون روان شد تا به درگاه خسروی جهان‌دار رسید و آنچه شنیده بود بر فریدون بگفت و فریدون سه فرزند را بخواند و داستان برای ایشان بازگو نمود و گفت که شاه یمن سه گوهر دارد که سه دخترش هستند و پسری ندارد و این سه دختر در پاکی بی‌همتایند، دختران ایشان را برای شما از پدرشان خواستگاری کردم و اکنون باید شما رهسپار یمن شوید و در یمن به پیشگاه شهریار یمن باخرد باشید و سخن‌های وی را به نیکی پاسخ دهید و به‌خوبی بکوشید و هر آن چیز که اینک به شما می‌گویم را نیک به گوش سپارید، اگر خواهان سعادتید.

هر سه پسر گفتار پدر به گوش جان شنیدند و شب به جایگاه خود رفتند و چون خورشید در آسمان پدیدار گردید هر سه شاهزاده خود را آراستند و لباس نو از دست موبد بگرفتند و با لشکری به یمن راهی شدند. چون شهریار یمن از آمدن آنها باخبر شد سپاهی بیاراست و به استقبال سه شاهزاده بفرستاد و آن سه شاهزاده به یمن درآمدند و مردمان همه به استقبال ایشان برفتند و بر گام‌های ایشان گوهر و زعفران و مشک و می و دینار ریختند. شاه یمن آنها را در کنار خود نشاند و در گنج‌هایی که تا آن روز بسته بود برای آنان گشود. سپس فرمان داد تا دخترانش درآیند؛ سه دختر به زیبایی چون ماه بودند و کسی چنین زیبا رویانی ندیده بود، آن سه ماهپاره‌ی یمنی را پدر در کنار این سه شاهزاده نشاند؛ اما در دل کینه کرد و با خود گفت: از فریدون شاه به من بدی رسید! بدی از من بود که از پشت من دیگر شاهی نمی‌ماند؛ زیرا دختر ستاره‌ی دودمان را فروزان نمی‌نماید و به‌درستی کسی که پسر دارد به اوج می‌رسد و کسی که دختر دارد به هیچ نمی‌رسد.

موبد فریاد زد که من این سه پریوش را به این سه شاهزاده رساندم به دین و آئین باشد که پسران چون چشمانشان از این سه دختر نگه‌داری نمایند و چون جان شیرین خویش آنها را بدانند. پس از کامیابی، سه پسر را پدر سوی خود خواند و ایشان به راه دیدار پدر شدند؛ آری اگر فرزند را دین باشد و هوش و ادب گرامی خواهد بود و پسر و دخترش را تفاوت نیست.

فریدون که شاه جهان بود بر آن شد تا جهان بر سه قسمت کند و به سه فرزند خود ببخشد، جهان را فریدون بدین‌گونه تقسیم کرد: یکی روم و مغرب‌زمین، دیگری چین و ترکستان و سوم ایران پس به فرزندش سَلم نگریست و روم و مغرب‌زمین را بدو بخشید و امر کرد تا لشکری بیاراید و به سمت مغرب‌زمین رود تا تخت کیانی به پا نماید؛ سپس نوبت به تور رسید، این پسر را سرزمین چین و ترکان و توران بخشید و با لشکری سوی توران فرستادش و در توران، تور تخت کیانی گمارد و بزرگان آن سرزمین وی را توران شاه نامیدند؛ سرزمین ایران و دشت‌های اعراب به همراه تخت عاج‌گون و تاج شاهی و مهر و انگشتری‌اش را به کوچک‌ترین فرزندش ایرج سپرد، هر سه برادر چون مرزبانان پاک‌نژاد به آرامش و شادی روزگار می‌گذراندند...
نشستند هر سه به آرام و شاد / چنان مرزبانان فرخ نژاد

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |

...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم
داستان فریدون را در اینجا با صدای نویسنده بشنوید!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...