36
بشد ویسه سالار توران سپاه / ابا لشکری نامور کینه‌خواه
سپهبد ویسه، لشکری کینه‌خواه از سپاهیان توران برگزید و خود فرماندگی آن را بر دست گرفت و به‌سوی قارن پهلوان در پارس تاخت. چون کمی پیش راندند بر جنازه‌ی رهاشده‌ی بارمان رسیدند، ویسه فرزند خود را خونین لباس و سیه‌روی افتاده بر زمین دید.

خبر حرکت ویسه و سپاه بزرگش به‌سوی پارس به قارن رسید، قارن سوارانی به‌سوی زابل فرستاد و خود لشکر را به جنگ ویسه تورانی کشید. ویسه با قلبی سرشار از کینه‌ی فرزند، بسان باد به‌سوی پارس و قاتل فرزندش قارن می‌رفت. قارن به نزدیکی هامون که رسید از دور پرچم‌های سیاه سپاهیان ترکان را بدید. اندکی بعد رو در روی لشکرش، سپاهیان توران صف کشیدند. ویسه که پیشاپیش سپاه بود؛ با صدای بلند فریاد زد: نوذرشاه اسیر دست افراسیاب است، تاج‌وتخت ایران بربادرفته؛ اکنون تمام ایران از آن ماست. ای قارن! امروز که تو را بکشم تو دیگر سرزمینی نداری تا آرامگاهی برایت بسازند.

 شماساس و خزروان

از قلب سپاه ایران سپهبد فریاد کشید: من قارنم! کار من انجام کارهای دشوار است. تو مپندار از میدان جنگ گریختم، آمدم تا پسرت بارمان را بکشم و کینه‌ی کشتن برادرم قباد را بستانم و اکنون آمده‌ام تا تو را بکشم.

دو سپاه به هم تاختند و خون بود که در میدان نبرد ریخته می‌شد که ناگاه قارن پهلوان به ویسه‌ی تورانی رسید. ویسه که شکست را به چشم دید جان خویش را برداشت و گریخت، قارن از دنبال‌کردنش چشم پوشید و ویسه با چشمی اشک‌بار از مرگ فرزند تاخت تا به افراسیاب رسید.

پیش‌تر گفتیم که افراسیاب دو پهلوان خود بنام‌های شماساس و خزروان را به‌سوی زابلستان فرستاد تا بر سام پهلوان حمله برند؛ اما وقتی خبر مرگ سام رسید و زال مشغول سوگواری بر پدر خویش شد، ایشان امیدوارتر بر فتح زابل شدند. اینک بشنوید که آن دو پهلوان تورانی و سپاه بزرگشان به نزدیکی سیستان رسیدند؛ زال پهلوان در بیرون شهر بهر جنازه‌سپاری پدر بود. درون شهر فقط پهلوان مهراب، پدرزن زال و شاه کابلستان بود. مهراب که دید سپاهیان توران در نبود زال پهلوان شهر را خواهند گرفت پس اندیشه‌ای کرد و فرستاده‌ای نزد شماساس تورانی فرستاد. فرستاده مهراب خاک‌بوسی پهلوان تورانی را کرد و از مهراب شاه درودها بر او فرستاد و گفت: نیک می‌دانید که مهراب شاه از نژاد ضحاک است و دل‌خوش از ایرانیان ندارد، آگهید مهراب شاهی‌اش را به چه سختی از گزند منوچهر، شاه ایرانیان در امان داشت و برای حفظ تختش تن به ازدواج دخترش با پسر پهلوان ایران، زال داد. وقتی سام پهلوان بمرد بسیار شاد شد و دیگر نمی‌خواهد دامادش زال را ببیند؛ اکنون از شما می‌خواهد که به خود زحمت جنگ در زابلستان ندهید و فرصتی دهید تا مهراب شاه پیکی دوان با هدایایی گران به خدمت افراسیاب بفرستد. اگر شاهزاده‌ی توران بفرمایند که به خدمتش روند به‌سرعت به‌سوی او رود و تمام شاهی سیستان را تقدیمش کند.

با این سخنان دل شماساس تورانی آرام شد؛ اما در نهان مهراب نامه‌ای نوشت و نامه را با قاصدی تندرو به نزد زال پهلوان فرستاد و در نامه نوشت: که ای پهلوان بال درآور و سریع به‌سوی شهر باز آی و کمترین زمان از دست مده که دو پهلوان ترک با سپاهی پلنگ‌افکن برای گرفتن تختت آمده‌اند. این دو لشکر را پای هیرمند با زر و سیم فریفته‌ام و پایشان را بند کرده‌ام، پس بتاز و بیا تا این خطر از جان ایران‌زمین دور شود.

فرستاده‌ی مهراب چون خبر را به زال پهلوان رساند، پهلوان آتشی در دلش بپا شد و با لشکریانش شتابان سوی مهراب تاختند. چون به دروازه‌ی شهر رسید و شهر را همچنان در دست مهراب دید آسوده شد و در دل گفت: اکنون ترسی از لشکر توران نداریم در برابر من چه خَزَروان باشد یا یک‌مشت خاک؛ پس شبانه به شهر درآمد و پیش مهراب رفت و هوش او را آفرین داد و گفت هم امشب ایشان باید از آمدن من آگاه شوند! پس کمانی بر بازو گرفت و تیری به بلندای شاخسار درختی در دست به سوی سپاه توران شد. آنگاه سه تیر به‌مانند سه چوب درخت در سه‌سوی میدان انداخت. تیرها مانند درختانی استوار بر زمین فرورفتند. چون خورشید برآمد سپاهیان توران تیرها را بدیدند همگان گفتند که این تیر از کمان زال پهلوان است؛ زیرا کسی را یارای چنین تیر انداختن نیست. در این‌سوی میدان زال پهلوان دستور داد بر طبل‌های جنگ نواختند و پیل‌های جنگی و مردان رزمی زال کنار رود هامون روبروی سپاه توران ایستادند.

خزروان، پهلوان توران با گرزی گران و سپر به‌سوی زال پهلوان تاخت. زال جامه‌ی جنگی‌اش را پوشید و گرز پدر در دست گرفت، دلش پر خشم بود و جگرش پر خون. دو پهلوان به هم رسیدند و زال زر گرز گاوچهره را بر سر خزروان چنان کوفت که در ضربتی پهلوان توران از اسب بر زمین افتاد و درجا مرد. زال فریاد کشید و دیگر سرکرده سپاه تورانیان شماساس را برای نبرد خواست! شماساس که ترسیده بود جای آنکه خود به نبرد یل ایران‌زمین آید پهلوانی دیگر بنام کلباد را به میدان فرستاد.

کلباد چون به میدان درآمد زال دست بر کمان برد و تیری به‌سوی کلباد انداخت، تیر به کمربند پولادین کلباد خورد، تیر زال از کمربند آهنین گذشت و کمر کلباد را به زین اسب دوخت. شماساس و سپاه توران چون دیدند چگونه دو پهلوانشان در آنی به دست زال یل کشته شدند ترسیدند و از میدان نبرد گریختند. سپاهیان زابلستان و کابلستان بسیاری از تورانیان را کشتند؛ شماساس با سپاهیان گریزانش راه بیابان را بگرفتند تا خود را به افراسیاب رسانند. اما از بخت بد در بیابان به قارن پهلوان که از جنگ ویسه باز می‌گشت برخوردند. سپهبد قارن آنها را شناخت و دستور حمله بر ایشان داد. از آن سپاه بزرگ تورانی تنها شماساس و چند مرد جان به سلامت بردند و گریختند...
گریزان شماساس با چند مرد / برفتند ازان تیره گرد نبرد

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...