دشتی پهناور با گل‌های رنگارنگ | اعتماد


داستان‌های کوتاه کتاب «بگذار برسانمت» بیشتر طرح‌هایی ساده و سرراست دارند و بر اساس رویدادهای پیچیده و تودرتو نیستند. زمان و مکان محدود و به هم فشرده است. زبان ساده است و به نظر می‌رسد هر لفظی تنها بر معنای حقیقی خودش دلالت می‌کند. رویداد‌های انتخابی در بیشتر داستان‌ها برای خواننده گنگ نیستند و واقعی به نظر می‌رسند. اما کتاب دارای وحدت اندام‌وار نیست. می‌توان این‌طور بیان کرد هر یک از داستان‌ها برای خواننده متنوع هستند و می‌توان آنها را به چنددسته جداگانه طبقه‌بندی کرد.

بگذار برسانمت محمدرضا گودرزی

داستان‌های «بگذار برسانمت»، «این من نیستم»، «زنگ حساب»، «ای خدا مردم»، «سرم را بردی»، «شرط‌بندی» و «ولش کنین» در یک زمان محدود که تمام جزییاتش تابع کل رویداد است، رخ می‌دهند. شخصیت‌ها در داستان عمیق نیستند. نویسنده با گفت‌وگوی شخصیت‌ها توصیف‌های ساده‌ای را در روایت گنجانده است. اتفاقات به طور معمول پیش پا افتاده هستند اما اینکه یک رویداد پیش پا افتاده می‌تواند داستانی خواندنی شود، یکی از چندین عناصر داستان‌های مینیمال محسوب می‌شود.

داستان «بگذار برسانمت» که نام نخستین داستان کتاب هم هست، تنها یک مشاجره روزانه و ساده را بین زن‌ و شوهر بیان می‌کند. اما این مشاجره‌ها که نخستین بار هم نیست، علاوه بر سایه مردسالاری دارای یک ویژگی دیگر هم هست؛ یکنواختی و روزمره شدن آدم‌ها. این یکنواختی در چند داستان دیگر هم تکرار می‌شود.
یعنی تکرار و یکنواختی بعضی از رفتارها در روابط زن‌وشوهر، آنقدر روزمرّگی ایجاد کرده است که آنها در شرایطی ناراضی قرار دارند.
«بفرما! ببین چطوری رفته تو نخ آقا! خوب، نگه داشت کنارم؛ فکر کردم فامیلی، همسایه‌ایه، نگاهش کردم. وقتی بی‌حیا گفت بگذار برسانمت، روم را برگرداندم.»
«تازه یادم می‌آید اول ماه محرم است و مثل هرسال، پدرم برای اینکه مادرم تو خانه عزاداری کند خودش دارد از روی کتاب براش نوحه می‌خواند. یک‌باره هم، مثل همان روزها، بغض صدای پدرم را دورگه می‌کند و لحظه‌ای بعد هم هق‌هقش بلند می‌شود ولی این‌بار مادرم پابه پاش اشک نمی‌ریزد. »

همین طور در داستان «این من نیستم» ملال و دلزدگی و ناچاری زندگی مشترک محسوس است. زنی که حرف اول را می‌زند ولی شوهرش ساکت است. اما همین زن وقتی مردش حال طبیعی ندارد، بیزاری از او را با فحش نشان می‌دهد و نارضایتی خود را بیان می‌کند ولی هنگام هوشیاری همه گفته‌هایش را انکار می‌کند.
«تو خانه‌مان همیشه حرف حرف مادرم بود... پدرم که هیکلش نصف هیکل مادرم بود، آرام یه گوشه می‌نشست و کتاب حسین‌کرد یا امیرارسلان می‌خواند یا رادیو گوش می‌کرد. »
«بابا دیروز چه الم شنگه‌ای بود که باز به پا کردی؟» بابام گفت: «از چی داری حرف می‌زنی؟... من؟ غلط بکنم. من و فحش؟»

در این داستان هم، چون ذهن راوی را نمی‌شناسیم و دیگر رفتارهای او را نمی‌دانیم نخستین سطحی که قابل بررسی می‌شود، مانند داستان قبلی همین تکرار روزمرّگی است. در بافت سنتی و قدیمی خانواده در جامعه ما، این سخن بیان شده که عادت کردن همسران به هم باعث قوام زندگی است. اما این سخن به واقع از روی ناآگاهی افراد است. عادت کردن بدون تلاش و هیجان ملال‌آور است و سبب دلزدگی می‌شود.
روانشناسان بر این باورند، انسان به طور ذاتی با حرکت و تلاش آمیخته است. حالا این انسان در ذات تلاشگر، اگر در زندگی‌اش حس کند همه‌چیزها سرجای خودش است و هیچ مساله جدیدی برای تلاشش نیست دچار روزمرّگی می‌شود.

همچنین رویداد در داستان «ای‌خدا مردم» نیز به نظر می‌رسد، دچار یکنواختی و تعادلی یکسان است. زیرا هر چند وقت یک‌بار پدر با نقشی که بازی می‌کند، قصد دارد تعادل را برهم بزند. تا با این کارش توجه اعضای خانواده را به خود جلب کند و برای لحظاتی اعضای خانواده، از وضع ساکن به هیجان برسند؛ از این رو سعی در بیمار جلوه دادن خود و نوشتن وصیت‌نامه می‌کند.
«محمد! دارم می‌میرم... آی‌خدا! پسر برو یک برگه کاغذ بیاور!»... « بابا! تو این یکی دو سال، چهار پنج‌تا وصیت کرده‌ای، آخری‌‌اش که مال ماه پیش است هنوز پیشم است.»

«زنگ‌ حساب» سومین داستان کتاب و داستان سامورایی در بخش میانی، رویدادهایی طنزگونه و جالب هستند. با این تفاوت که در سامورایی نویسنده خود به داستان ورود می‌کند و همزمان با واقعیت نوشتنش ما را به زندگی خود و داستانش می‌برد. تکنیک نویسنده در سامورایی شاید برای این است که خواننده داستان را نیز باورپذیر حس کند. به همین سبب دنیای داستان موازی با دغدغه نویسنده پیش می‌رود. نکته داستان در این است که نویسنده در واقعیت نگران دنیای خیالش است.
«خوب فکر کنم بهتر است داستان همین‌جا تمام شود، چون مهم ایده حمید برای استفاده از پدیده‌ای هدررفته و بهسازی فضای خانه است... تو این مرحله کار سخت، پیداکردن ناشری است که این داستان را چاپ کند.»

داستان «علی آقا» نیز تخیلی آمیخته با طنز دارد. رویداد خوب توانسته در قالب داستان گنجانده شود و قاعده‌ همیشگی را شکسته. همین شکستگی قاعده به‌گونه‌ای دیگر طنز را ساخته است.
«... مادر زنم به سقف چسبیده و بلند بلند می‌خندد و صندلی خالی‌اش در هوا تکان تکان می‌خورد.»
داستان «پیرزن»، «گنج»، «انگشتر»، «می‌خوام برم کوه»، «بیا بالا » و «گل» دنیای خیال‌انگیز دیگری است. راوی ما را از واقعیت به خیال می‌برد. نقل رویدادهایی است که در عین خیال‌انگیزی‌شان، خواننده جذب عناصر واقعی می‌شود و در نهایت پرسش‌های ذهنی‌اش را باید پاسخگو باشد. این دنیای خیالی نامحدود در برخی داستان‌ها، راوی اول شخص و در برخی دیگر راوی سوم شخص دارند.

روایت در داستان «گنج» گاهی از واقعیت فاصله می‌گیرد اما بلافاصله ناواقع در کنار واقع قرار می‌گیرد. راوی‌ قضاوتگر ذهن و خیال و دنیای اطرافش نیست.
«نمی‌دانم چطور از پله‌ها بالا می‌روم و از قبر خارج می‌شوم. تا بیرون می‌آیم، سنگ قبر سرجای اولش بر می‌گردد. باران قطع شده و نسیم خنک می‌وزد. کتاب را زیر بغلم می‌فشرم و تند تند سمت میهمانخانه می‌روم... شعله فندکم را پشت صفحه‌ها می‌گیرم، خبری نیست. می‌گذارمش روی رف و از پنجره به خیابان خیس نگاه می‌کنم. پس چرا آن صدا به من گفت برش دار؟»

تمامی داستان‌ها با طرحی فشرده و با پرداخت صحنه در یک موقعیت روی می‌دهند، اما به عقیده نگارنده در این چند داستان پایانی نوعی ویرانگری شخصیت در هر کدام از راوی‌ها وجود دارد، اما به آگاهی چندانی نمی‌رسیم چون از گذشته راوی‌ها بی‌اطلاع هستیم.
سخن آخر اینکه کتاب «بگذار برسانمت» با این تنوع داستانی، مانند دشتی پهناور با گل‌های رنگارنگ است. تا هر خواننده‌ با هر سلیقه‌ بتواند گل خود را از شاخه بچیند. این ویژگی کتاب برای خواننده‌هایی که دنبال خط محور یکسان و با هدف مشخص نویسنده در داستان کوتاه هستند، چندان مورد توجه نیست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...