گزارش از دل خطر | الف


باید اعتراف کنم هیچ‌وقت در خواب هم نمی‌دیدم، خواندن کتابی گزارشی درباره مقطعی از تاریخ آنگولا بتواند مرا مجذوب خودش کند؛ اما خواندن همان چهار پنج صفحه آغازین کتاب نوشته ریشارد کاپوشچینسکی [Ryszard Kapuscinski] به شکلی باورنکردنی برایم جذاب بود.

 ریشارد کاپوشچینسکی [Ryszard Kapuscinski] یک روز دیگر از زندگی» [Another Day of Life یا Jeszcze dzień życia]

این اتفاق نتایجی ساده برای من داشت. اینکه مهم نیست درباره چه می‌نویسیم، بلکه نکته اصلی این است که چگونه می‌نویسیم. این چگونه نوشتن هم بستگی به فرم نوشتن دارد، زبان روایی و سبک نویسنده و دیگر نکته بسیار مهم نحوه نزدیک شدن به محتوایی است که برگزیده ایم.

بنابراین اگر «یک روز دیگر از زندگی» [Another Day of Life یا Jeszcze dzień życia] تا این اندازه جذاب از کار در آمده فقط و فقط مدیون توانایی‌های انکارناپذیر ریشارد کاپوشچینسکی است و اگر برخی لقب بهترین روزنامه‌نگار غیرانگلیسی قرن بیستم به او داده‌اند، واقعا اغراق نکرده‌اند. شاید اگر یک خبرنگار نه چندان مستعد مأمور نوشتن کتابی با همین مضمون شده بود، همان چهار پنج صفحه اول کافی بود که به خود بگوییم: آخر عمری همینمان مانده بیاییم وقت خود را بگذاریم پای خواندن کتابی درباره شورش‌های انقلابی آنگولا!

اما کاپوشچینسکی به ما نشان می‌دهد که می‌تواند آنگولا را به یکی از دغدغه‌های این چند روزه ما بدل کند.
ماجرا از زمان پیروزی چپ‌ها در پرتغال و اعلام آزادی تمامی مستعمرات این کشور آغاز می‌شود. بنابراین آنگولایی‌ها که تا پیش از آن هیچگاه سهمی از مناصب سیاسی نداشتند، به دلیل خلاء قدرت در قالب گروه‌های مختلف مدعی بدست گرفتن قدرت می‌شوند. گروههایی که با وجود دیدگاه‌های مختلف در یک نکته مشترک هستند و آن اینکه میانه‌ای با اروپایی‌ها ندارند و دلشان نمی‌خواهد سر به تن آنها باشد. بنابراین سفید پوستان دسته دسته در حال خارج شدن از خاک این کشور هستند. در این ایام که همه اروپایی‌ها به سمت بیرون حرکت می‌کنند، یک نفر بارو بندیلش را بسته و به طرف داخل آنگولا حرکت کرده است. او کسی نیست جز ریشارد کاپوشچینسکی روزنامه نگاری از خبرگزاری دولتی لهستان، کسی که دیگران بعید می‌دانند از این جهنم بتواند جان سالم بیرون ببرد.

اما کاپوشچینسکی کارش حضور در این مناطق پرخطر در ایام پر حادثه است. مردی که در لحظه وقوع حدود ۲۷ انقلاب در کشورهای وقوع این انقلابها حضور داشته است. چند باری تا دم مرگ پیش رفته اما سرانجام با سرسلامتی به وطن بازگشته است.

کاپوشچینسکی شرح مشاهدات خود را اغلب به شکل گزارش و مقاله برای روزنامه‌ها و خبرگزاری که با آن کار می‌کرده، فرستاده است. این نوشته‌ها را بعدها در قالب مجموعه مقاله منتشر کرده است، افزون براین چهار جلد کتاب مستقل نیز نوشته که در آنها توجهی ویژه به دیکتاتورها داشته است.

کاپوشچینسکی در ایران با ترجمه کتاب «امپراتور» که درباره دیکتاتوری اتیوپی است، معرفی شده. این کتاب با ترجمه حسن کامشاد (نشر ماهی) هم اکنون در بازار در دسترس علاقمندان است. علاوه بر این او کتابی درباره انقلاب ایران نیز نوشته که توسط بهرنگ رجبی به فارسی ترجمه شده و در دست انتشار است. این کتاب که «شاهنشاه» نام دارد و به حکومت محمدرضا پهلوی و سقوط آن طی انقلاب سال ۱۳۵۷ پرداخته که کاپوشچینسکی در آن زمان نیز در ایران حضور داشته است.

ریشارد کاپوشچینسکی، لهستانی تبار بود، اما در سال ۱۹۳۲ در منطقه‌ای به دنیا آمد که امروز جزو بلاروس است. این خبرنگار جان سخت از آن آدمها بود که زندگی او را فولاد آبدیده کرده بود. کودکی سخت را هر طور بود به تحصیل در دانشگاه ورشو پیوند زده و از شانزده سالگی به نوشتن پرداخته بود. در بیست و سه سالگی به دلیل نوشتن مطالب سیاسی جنجالی به پاکرد که به اجبار چندی خود را گم و گور کرد. مدتی در خفا زندگی کرد و بعد از طرف روزنامه محل کارش به کشورهای آسیایی همانند هند، پاکستان و افغانستان فرستاده شد. این آغاز سیر و سفر او در عالم خبرنگاری بود که با رفتن به آفریقا شکلی دائمی به خود گرفت. علاوه بر حضور در صحنه‌های انقلاب‌های گوناگون که غالبا پر از خشونت و تهدید بودند، در میان قبایل آفریقایی بارها زندانی شد و چهار بار تا پای مرگ پیش رفت. اما تقدیر اینگونه بود که از همه این صحنه‌های پر خطر جان سالم بدر برده و سرانجام در سال ۲۰۰۷ بر اثر سرطان با زندگی وداع کند.

گفتیم آنچه موجب جذابیت آثار ریشارد کاپوشچینسکی، شده صرفا موضوع نوشته او نیست، بلکه زبان روایی او و سبکی است که در کار گزارش نویسی دارد. خود او از شیوه کارش با عنوان «گزارش ادبی» یاد می‌کرد.

اما این گزارش ادبی واجد چه ویژگی‌هایی ست؟ به نظر آنچه به کار کاپوشچینسکی جذابیتی ممتاز می‌بخشد نوع نگاه او به حوادث و شکل روایت آنهاست که به واسطه قدرت تصویر سازی و بار ادبی قلمش جذابیتی بسیار یافته است. او از انقلابها و تغییر و تحولات سیاسی در کشورها می‌نویسد، اما بر خلاف بسیاری از خبرنگاران نوشته خود را تنها به روایت خشک و رسمی رخدادها و تغییر و تحولات کلان سیاسی نزد دولت مردان و یا روسای جریانهای سیاسی اختصاص نمیداد. او از منظری کلی گرایانه به بده بستان قدرت و یا موازنه آن در سطح عمومی نمی‌پردازد.

کاپوشچینسکی وقتی به جایی سفر می‌کند، قدم در دل آن جامعه می‌گذارد و روایت خود را از درون این اجتماع آغاز می‌کند، او از عمق ماجرا همه چیز را شرح می‌دهد و رفته رفته به دیگر جنبه‌ها نیز توجه کرده و ذهنیت خواننده را می‌سازد. در واقع او به مردم و ساکنان آن اقلیم بیشتر توجه دارد تا سیاستمدارانش، بنابراین روایت‌های او بدل می‌شوند به داستانهایی واقعی و جذاب درباره آدمها و روابط میان آنها که تحت تاثیر مناسبات بومی سیاسی قرارگرفته است. «گزارش ادبی» او، از چنان مایه و ادبیتی برخوردار هست که خود را به سطح یک رمان (یا داستان) برساند.

کتاب یک روز دیگر از زندگی به شکلی قوی از مایه روایی بهرهمند است، آن هم با جذابیتی که خواننده را یاد پاره‌ای داستانهای گراهام گرین که از مایه‌های سیاسی و بومی برخوردارند، می‌اندازد.

بنابراین گیرایی کتاب به حدی هست که رفته رفته خواننده را مجذوب خود می‌کند، چنان که بعد از خواندن صفحات آغازین کتاب آن را زمین نگذارد.

کتاب یک روز دیگر از زندگی با یک تکه از دعای بومیان آفریقایی آغاز می‌شود. دعایی که هم جالب است و از درونمایه‌ای حماسی برخوردار است و هم اینکه در ابتدای این رمان به خواننده نهیب می‌زنند که همراه کاپوشچینسکی به چه دنیای عجیب و درعین حال جادویی و مجذوب کننده‌ای قدم گذاشته است:

- پروردگارا!
با وجود دعاهای بسیارمان به درگاه تو، داریم همین‌طور جنگ‌هایمان را می‌بازیم. فردا باز نبردی در پیش داریم که واقعا مهم است. با تمام توانی که داریم، باز به یاری تو محتاجیم. برای همین می‌خواهم درخواستی کنم: نبرد فردا سوای بقیه است. جای بچه‌ها نیست. پس ناگزیرم استدعا کنم پسرت را به یاری‌مان نفرستی و خودت بیایی.

دعای کک، رهبر قبیله‌ی کریکاس، قبلِ نبرد سال ۱۸۷۶ با افریکانسی‌ها. (ص ۸)

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...
صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...